زیر سایه نجمالسلطنه
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
مصدق ــ رقبایش بعدها قرار بود به رویش بیاورند ــ از خانوادهٔ شاهزادهای قاجاری بود، منش و رفتارهایش، حتی وقتی داشت از روی تخت بیمارستان ایدههای انقلابی میداد، نشانههایی از طبقهٔ خاستگاهش داشت. مادرش، نجمالسلطنه، که مصدق بیشتر از هر آدم دیگری در زندگی دوستش داشت، نتیجهٔ فتحعلیشاه بود، دختر عموی بزرگ ناصرالدین شاه، و خواهر زن ولیعهد، مظفرالدین شاه. زن والامنش و بزرگی بود و زندگی دراز و پُرحادثهاش را ارمغان این کرد که همینطور باشد و بماند.
ایران همچون سلسلههای اروپایی طبقهٔ اشراف ممتد و مستمر نداشت. مشکل دوک لوینس، کنت روشفوکود، در دههٔ ۱۸۹۰ این بود که خانوادهاش در سال ۱۰۰۰ میلادی «هیچ کس خاصی» نبودهاند. قاجارها حتی تا نیمهٔ قرن هجدهم میلادی هنوز در قبیلهٔ کوچکشان رئیس داشتند، و خیلی راحت امکانش بود باز به سوی انحطاط بروند. تزلزل و احتیاط در تعیین جانشین آمیخته شده بود با شهوترانی عظیم و شاهانهٔ فتحعلیشاه. فتحعلیشاه میان نشستن و حالت گرفتن برای نقاشان، لذت بردن از شکار، و از دست دادن قلمروها در جنگهایی نابخردانه، پدر تعداد زیادی اولاد شد که شمارشان از صد فرزند و بیشمار نوه هم فراتر رفت، فرزندان و نوههایی که با خواستههاشان برای مقرری و مقام کمابیش کشور را به ورطهٔ ورشکستگی کشاندند.
حتی اگر بحران جانشینی هم نبود ــ و انگلیسیها و روسها هم اینجور مواقع معمولاً دست به دست هم میدادند تا مطمئن شوند نباشد ــ مرگ یک پادشاه قاجار بیم و ناآرامی حاصل میآورد. زنان شاه متوفا، بهخصوص آنها که بچه نداشتند، از حرمسرا بیرون و ملازمان شاه عوض میشدند. درباریان و مفتخورهای تازه از شهر تبریز در شمال غربی کشور جمع میشدند که مرکز استان آذربایجان و اقامتگاه سنتی ولیعهد بود، و درباریان قدیمی را با رفتارهای گستاخانه و عجلهشان برای دستیابی خانههای بزرگ پایتخت میرنجاندند.
نجمالسلطنهٔ ریزاندام و پریدهرنگ، مبارزهجو بود و نجات هم یافت. آن زمان زنها از همان بدو تولد مطیع بار میآمدند و بیشترین بخش عمرشان محدود به معاشرت با جمع نزدیکان خانوادهشان، زنان همسان و خواجهها میماند، اما نجمالسلطنه معدود فرصتهای پیشرویش را استفاده کرد و سرآخر به جایی رسید که تأثیری بسیار بر شاهزادهها و وزرا گذاشت. او که خیلی تحصیلی نکرد اما بسیار باهوش بود، از بیشتر زنان همسانش بهتر فارسی مینوشت و نامههایی که به برادرش، شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما نوشت نشانگر صمیمیت و خودانگیختگی او و نیز دینداریاش بودند. در میان اطرافیان نزدیکش شهره به بددهنی بود، مشخصهٔ تمام زنان طبقهٔ فرادست تهرانی ــ چه آن زمان چه الان.
سه بار ازدواج کرد، هر بار با مردی ثروتمند و بزرگتر از خودش، و سه بار بیوه شد و بلاتکلیفی و نامطمئنی مالی ملازمش را تجربه کرد. رویکردش به دنیا و اخرا عملگرا بود. از یک طرف علناً بیاعتناییاش به مال دنیا و اعتقادش به تقدیر را بیان میکرد، مراسم مذهبی راه میانداخت و برای زیارت به مکه و دیگر شهرهای مقدس میرفت؛ از طرف دیگر خستگیناپذیر برای رفاه و خوشبختی خانوادهاش میجنگید، داراییها را سرپرستی و مدیریت میکرد و طرح وصلتهایی برای ازدواج میریخت.
شوهر اول نجمالسلطنه سال ۱۸۸۰ مُرد و بابت دورهٔ استانداری خانمانبراندازش بدهیها به جا گذاشت. تازه بیوه فقط بیست و هفت سالش بود و دو تا بچه داشت که باید بزرگ میکرد. برای ازدواج دوم مانع اجتماعی یا مذهبیای در کار نبود، و خاستگاهش که حالا ارتقایی طبقاتی یافته بود و نیز جوانیاش، خواستگارها را بهسویش کشاند. دو سال بعدتر با پدر مصدق ازدواج کرد، میرزا هدایتالله وزیر دفتر.
وزیر دفتر چهل سال از او بزرگتر بود، و از ازدواجهای پیشینش چندتا بچه داشت. او، به تعبیر قدیمی ایرانی، اهل قلم بود نه اهل شمشیر ــ دیوانی، نه حکمران. اما وزیری مالیه هم کرده بود و طبقهای که نمایندگیاش را میکرد به مقامهای عالیهٔ جامعه رسیده بودند. او همراه با دیگر دولتمردان ترقیخواه به مقام رسیده بود، اما اینکه در اردوگاه اصلاحخواهان جایگاه داشت، تا حدی به این دلیل هم بود که رقیب اصلیاش (که تصادفاٌ خواهرزادهٔ بزرگش بود) عضو دارودستهٔ مرتجع مخالف بود. موضع وزیر دفتر یک جور محافظهکاری معتدل بود. او عقبماندگی ایران را نه به گردن عدم تناسب نهادها و عرفهایش بلکه تقصیر جهل و بیعرضگی ساکنانش میدانست.
خانوادهٔ بسیار گستردهٔ وزیر دفتر پول و اعتبارش را از ادارهٔ عایدات کشور داشت. وظایف مسئول عایدیهای هر استان (مستوفیان) از جمله شامل تعیین مالیاتها، بستن حساب و کتابها، و صاف کردن حوالجات و براتهای مرتبط با عایدات استانی بود. این مقامها بر پایهٔ یک حقالعمل مشخص پول میگرفتند و خبر از هیچجور بازرسی و تحقیقی هم نبود. چنین نظامی، جدای سوءاستفادههای ناگزیر، سنگر حفظ موقعیتی موروثی بود. در بیشتر موارد، پیشهٔ مسئول عایدات (مستوفی) از پدر به پسر میرسید، اغلب هم در خیلی جوانی ــ همراه با دفاتر حساب و کتابی نوشته به زبانی مغشوش و نامفهوم. بعدها که مصدق مقام پدرش را به ارث بُرد، پذیرفت که دفاع از مسئولان عایدی همقطارش در برابر اتهام گرفتن رشوه عبث است. او نوشت که مقام مسئول عایدات (مستوفی)، بهخاطر همهٔ مقاصد عملیای که دارد، «مترادف است با دزد.»
روند ترفیع مقام در دمودستگاه مسئولیت عایدات پیچیده و رقابتها حاد بود، حتی درون یک خانواده. به پدر خود وزیر دفتر وعدهٔ اولیهٔ این مقام را داده بودند، اما وقتی چنین افتخاری را سر نزاعی از کف داد، مغزش را با گلوله ترکاند. وزیر دفتر با دختر عمویش ازدواج کرد، عمویی که یک مسئول عایدات (مستوفی) حتی بلندمرتبهتری بود، اما این وصلت را همیشه چون تحقیری یاد میکرد، و میگفت عمو دخترش را جوری به او داده انگار داشته «متعهای را جلوی او پرت میکند.» او ازدواجهای دیگری هم کرد، و یک سپاه بچه آورد. واپسین وصلت وزیر دفتر با نجمالسلطنه، چیز زیادی برای جیب مصدق و خواهرش، آمنه حاصل نداد و در خاطرات مصدق، شرحی گویا هست که پدرش را در زمان تصدی ادارهٔ مالیات ملی تصویر میکند، که از هدیه گرفتن یک شمعدان کریستال و یک جعبهٔ موسیقی با عروسکهای رقصنده معذب است. هدیه از طرف یک مسئول عایدات بود که الان پی گرفتن تأیید وزیر دفتر برای اعمال فاسدش بود. وزیر دفتر میخواست هدیهها را پس بدهد اما نجمالسلطنه پایش را توی یک کفش کرد که «تویی که هیچ چیز از هیچ کس قبول نمیکنی، از من میخواهی هدیهای را که برای من فرستادهاند پس بفرستم؟» پدر مصدق برای این حرف جوابی نداشت، و همین که زنش از اتاق بیرون رفت، زیر لب غرغر کرد «خدا آخر و عاقبت ما را بهخیر کند.»
این حکایت نشان میدهد دو سرمشق اخلاقی یکسر متفاوت داشت همزمان بر مصدق جوان اثر میگذاشت. در یک سو نجمالسلطنهٔ عاشق تجمل و اشرافیت ایستاده که بابت نپذیرفتن عواید جانبی شغل پوست شوهرش را میکَند و آماده است هر لحظه نیات و خواستهای او را زیر پا بگذارد و پایمال کند؛ در سوی دیگر وزیر دفتر خیلی محافظهکار ایستاده که «همیشه داشت به درگاه خدا دعا میکرد» و در میان مسئولان عایدات استثنایی بود که نمیتوانستند او را بخرند. احتمالش کم است که مصدق آنقدری پدرش را دیده باشد که روابطی صمیمانه و نزدیک با او پی ریخته باشد. انتظار از پسرها این بود که در حضور پدرانشان سر را پایین بگیرند و فقط اگر با آنها حرف زدند، حرف بزنند.
عشق مصدق به نجمالسلطنه طبیعتاً از احساساتش نسبت به پدرش فراتر و مهمتر بود، اما اخلاقیات وزیر دفتر را به خودش گرفت ــ حتی با پذیرفتن این خطر که مادر ازش برنجد. سالها بعد، آن زمان که معاون وزیر مالیه بود، مصدق تحصیلداری گسیل کرد تا مالیاتهای عقبافتاده را از مادرش طلب کند. برای ناهار که به خانه رسید، به تحصیلدار برخورد که با قیافهٔ خجالتزده کارش را بیخیال شده، و به پیرزن با چنان توفانی از طعن و پرخاش که فقط یک مادر ایرانی رئیس خانواده از پَسَش برمیآید.
مصدق هم، انگار قرار بوده تبار ایرانیها اینگونه باشند، در کودکی پریدهرنگ بود، دهانگشاد، با هیبتی موقر و مختصر؛ در عکسهای خردسالیاش واقعاً کودکی است که فقط سر و ریختش توجه جلب میکند. در عکسی گروهی با پدرش و مردانی دیگر، کلاهی سرش است، پیراهن سفید بییقه و کُتی چهاردگمه تنش، و بعد از او وزیر دفتر که قیافهاش نگران است، بین باقی جمع بیشتر از همه به چشم میآید. بهرسم پدرش، که پشت میزی کوچک نشسته و عصایش روی پاهایش است، مصدق هم آرنجش را به همان میز تکیه داده ــ از ذره ذرهٔ وجودش میبارد که مقامهایی عالیرتبه در انتظارشاند. در عکسی دیگر، با همان سر و وضع، کنار دو تن دیگر از اشراف نشسته و دستهایش روی پاهایش به هم گره خوردهاند؛ آرامش و وقاری را که دارد، فقط این لطمه زده که پاهایش به زمین نمیرسند.
سخت است تصور کردن اینکه این بچه اینور و آنور ورجهوورجه کند یا میوه بدزدد یا بیدلیل و هدف از خواب بلند شود و در خانهای که با پدر و مادر تویش زندگی میکند، کتک بخورد. سادهتر است تصور او همانطور که در این عکسها و عکسهایی دیگر است، منتظر مسئولیتها و مقامهایی متناسب با شأنش.
اگر نجمالسلطنه بهخاطر پولش با وزیر دفتر ازدواج کرده بود که نقشهاش جواب نداد. سال ۱۸۹۲ که وزیر دفتر از شیوع وبا در شهر به بستر مرگ افتاد، کل داراییهای منقولش را به پسر بزرگش از نخستین ازدواجش واگذار کرد. این تصمیم چنان نجمالسلطنه را رنجاند که بهعوض ماندن و ادامهٔ زندگی در خانهٔ شوهر متوفایش، برای بار سوم ازدواج کرد، با منشی مخصوص مظفرالدین، شوهر خواهرش، و محمد جوان و خواهر او را برداشت و به تبریز بُرد. انبوه وراث وزیر دفتر بر سر اموال و داراییهای او به جان همدیگر افتادند و رنجش و درگیریها در خانواده بالا گرفت. مصدق بعدها پدری بچههایی از زنهای مختلف را دستورالعمل نزاعهای خانوادگی بین فرزندان خواند.
حتی در ایران عهد قاجار که سطح زندگی کودکان بین فقیر و غنی به یک اندازه پایین بود، مصدق از خیلی نوجوانی باید عین بزرگترها رفتار میکرد. در ۹ سالگی فکر میکردند آنقدر بزرگ شده که در حضور اعیان و اشراف شبیه نجبا رفتار کند. دو سال بعدتر، بعد مرگ پدرش، کمکم شروع کرد به عهده گرفتن وظایفی که مختص سرپرست و ولی خانواده است. قرار بود نجمالسلطنه به وقار و متانت او مباهات کند، به نظم و درستی دفترداریاش، و به تدبیر و ادارهٔ دقیق و وظیفهشناسانهٔ اموال و داراییهای مختلف مادر.
مرگ پدرش فقط میتوانسته پیوند میان مصدق و مادرش را محکمتر کند. پسر بزرگ نجمالسلطنه بود (او یک پسر دیگر هم از شوهر سومش به دنیا آورد) و وارث مقام پدرش؛ با عشق و مهربانی بزرگش کرده بودند و مسئولیتهایی به او سپرده بودند که توقعات را بالا میبُرد. حواس برادر عزیز و کوچکتر مادرش هم به او بود، شاهزاده فرمانفرما. شاهزاده چهرهای مشهور و برجسته بود: ریزاندام، با هیبت و کمالات شاهانه، و بسیار جاهطلب در دستیابی به خواستههایش. از گذر مجموعه وصلتهایی پیچیده، او عموی سببی، داماد، و خواهرزادهٔ دوم ولیعهد، مظفرالدین بود. فرمانفرما هم مثل خواهر عاشق خانوادهاش بود، اما رویکردش به مذهب از سر مصلحت و اقتضا بود. به مرام قاجاری مشروب میخورد و زنبارگی میکرد، بیشمار زن صیغه میکرد اما از ارزش و اهمیت اعمال و رفتارهای مذهبی هم باخبر بود. دوست دیپلمات بریتانیایی، پرسی سایکس، بود، اگرچه اروپایی ایران آمده هیچگاه کامل به او اعتماد نکرد. کلاً معدودی این اعتماد را کردند. فرمانفرما تشنهٔ کسب قدرت و مقام در قلب دربار بود، اما اغلب او را برای فروخواباندن درگیریها و برقراری صلح به استانها و شهرستانهای دوردست میفرستادند، بخشی به این خاطر که نظامی کارآمدی بود، بخشی هم به این خاطر که رقبایش میخواستند او سر راهشان نباشد.
نظر شما :