پاسخ احسان شریعتی به پرویز ثابتی و حسین نصر: ساواک در قتل شریعتی نقش داشت
***
اولین نکتهای که ثابتی درباره دکتر شریعتی میگوید این است که وقتی ایشان در دانشگاه مشهد بوده ساواک از او حمایت کرده و مدعی است که از همان موقع ایشان با ساواک تعامل داشته است. بعد هم که دستگیر شد پذیرفت که مطالبی علیه مارکسیسم بنویسد و مطالبی نوشت و در چند شماره کیهان منتشر شد. آیا چنین تعاملهایی وجود داشته است؟
ادعاهایی که پرویز ثابتی مطرح میکند برای تبرئه و توجیه خود و تخریب مخالفان نظام سابق است. هدف اصلی او این است که در سایه اتهامهای بیپایه و رنگارنگ که علیه مخالفان و مبارزان رژیم پهلوی میتراشد، جنایتهای خود را توجیه کند و در این جریان حوادث مقاطع مختلف را با هم خلط میکند و بر اساس ذهنیات خود شروع به داستانسرایی میکند. و این نشان میدهد که این کتاب و مصاحبه نه پژوهش تاریخی و نه ذکر خاطرات، بلکه ادامه کاری همان شغل و مقامی است که قبلا داشته و البته دو خدمت کرده: یکی افشای طیفی که میخواهد چنین وانمود کند که از گذشته درس گرفته و دموکرات شده و اگر مردم انتخابش کنند اشتباهات پیش تکرار نخواهد شد، و از سوی دیگر، نشانگر تصویر کاذب و مسخرهای است که مسوولان نظام سابق از اوضاع سیاسی و فرهنگی جامعه داشتهاند و همین چگونه موجبات سقوطشان را فراهم آورده است.
و اما پس از اینکه دکتر شریعتی به ایران آمد و در مرز بازداشت شد و چندی در حبس بسر برد، ابتدا وزارت علوم مدرک دکترای ایشان و همسرش را نمیپذیرد و مجبور میشوند در دبیرستانهای مشهد تدریس کنند و یک سال بعد را یعنی ۴۵-۴۴ به دفتر تحقیقات و برنامه ریزی به تهران منتقل میشود و به عنوان کارشناس کتب درسی در آنجا مستقر میشود. در تهران شریعتی همچنان به دنبال استخدام در دانشکده ادبیات بود. بعد از گذراندن آزمونهای کتبی و شفاهی برای استخدام بالاخره از سوی گروه تاریخ دانشگاه تهران با نظارت دکتر زریاب خویی (و به پیشنهاد دکتر فلاطوری) صلاحیت تدریس او در رشته تاریخ مورد تایید قرار گرفت و دکترای ایشان پذیرفته شد و به رغم مخالفت جلال متینی پرونده او را به گروه تاریخ دانشکده مشهد فرستاد. بهانهٔ مخالفت متینی این بود که مدرس ادبیات فارسی باید دکترای خود را در دانشگاه تهران گذرانده باشد و نه در فرانسه و اینکه با دکترای ادبیات نمیشود تاریخ درس داد. به این ترتیب و علیرغم ممانعتهای اولیه دکتر تدریس در دانشگاه فردوسی مشهد را آغاز کرد. مادرم (دکتر پوران شریعت رضوی) هم با چنین مشکلی روبرو بود، اما وزارت علوم هیچگاه به ایشان اجازه تدریس در دانشگاه را نداد. مواضع و فعالیتهای دکتر شریعتی از همان ابتدای جوانی در ایران و در خارج کشور در مخالفت با رژیم پهلوی و ساواک علنی و آشکار بود، اما در عین حال معتقد بود که از آنجا که چارهٔ بحران ایران کار بلندمدت و ریشهای فرهنگی است، تا جایی که میشود باید حساسیت دستگاه نسبت به حضور او در دانشگاه و جامعه برانگیخته نشود. اما در نهایت، کار به آنجا میرسد که ایشان در آستانه جشنهای ۲۵۰۰ ساله را از دانشگاه مشهد اخراج میکنند و فقط برای حفظ ظاهر میگویند رفته به وزارت علوم کار تحقیقاتی انجام دهد که عملاً به معنای خانهنشین کردن ایشان و قطع تماس با دانشجویان بود. همزمان با اوج سخنرانیهای شریعتی در حسینیه ارشاد، موقعیت او در دانشکده مشهد متزلزل میشود و از اواخر تابستان ۱۳۵۰ به همراه چهار نفر از اعضای هیات علمی دانشکده ادبیات از تدریس در دانشکده ممنوع میشوند، هرچند حقوقشان را دریافت میکردهاند. از مهر ۱۳۵۰ شریعتی به تهران منتقل میشود و در بخش تحقیقاتی وابسته به وزارت علوم در تهران آغاز به کار میکند و سخنرانیها در ارشاد ادامه مییابد تا بسته شدن ارشاد در آبان ۵۱.
هواداران دکتر شریعتی نسبت به چاپ این مقالات در کیهان چه واکنشی داشتند؟
دکتر شریعتی به همه اعلام کرد که این کار رژیم دستبرد به آثارش بوده برای تخریب وجهه او. در متن وصیتگونهای که در پشت جلد مجموعه آثار یک، با مخاطبهای آشنا هم چاپ شده مینویسد در برابر توطئهها و.. بیشرمی کیهانها.. حاضرم خود را در برابر دانشگاه تهران، مشهد سه آذر اهورایی، به آتش بکشم. حتی توسط آقای دکتر احمد صدر حاج سید جوادی که وکیل ایشان بود علیه این اقدام روزنامه کیهان به دادگستری شکایت کرد. در آن زمان بسیاری از نوشتهها و سخنرانیهای دکتر که همه جا پراکنده شده بود، بدون موافقت و تایید خود وی منتشر میشد. قبل از این گفتم که آقایان کاظم متحدین و پرویز خرسند سخنرانیهای ایشان را پیاده و ویرایش میکردند. بعضی از اینها با موافقت دکتر پخش میشد، اما بعضیهای دیگر هم به انحاء مختلف پراکنده و پخش میشد. به عنوان مثال نامهای که دکتر به من نوشته بدون اینکه ما موافق باشیم پخش شد. من نامه را به دوستی داده بودم که دست به دست شده بود و بعدها در سطح وسیع پخش شد.
نکته دیگری که ثابتی مطرح میکند این است که میگوید یک بار شریعتی خانه احسان نراقی بوده و نراقی به ثابتی زنگ میزند و میگوید شریعتی میخواهد با ثابتی حرف بزند و بعد میگوید من رفتم خانه نراقی و همان جا قول داد که علیه مارکسیستها مطلب بنویسد.
از آنجا که آقای احسان نراقی جزو روشنفکران نزدیک به قدرت بود، اصلاً دکتر شریعتی رابطهاش با ایشان در حدی نبوده که بخواهد به خانه او رفت و آمدی داشته باشد. پس از تعطیل ارشاد دکتر مدتی مخفیانه زندگی کرد و بعد به خاطر گروگانگیری پدرش و برادر خانم وی دکتر شریعت رضوی، بنا گزیر خود را معرفی کرد و یک سال و نیم در سلول انفرادی زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری شهربانی- ساواک بسر برد و پس از آزادی خانهنشین و ممنوعالتدریس و ممنوعالقلم و.. بود تا آن زمان که توانست از کشور خارج شود.
البته آقای نراقی در گفتوگویی که با او داشتیم میگوید با دکتر شریعتی دیدارهایی داشته، اما هیچ وقت به ثابتی زنگ نزده که به دیدن دکتر شریعتی برود.
آقای نراقی دبیر موسسه تحقیقات و مطالعات اجتماعی بود و دکتر شریعتی هم پس از اینکه به تهران منتقل شد تا بجای تدریس به تحقیق بپردازد، شاید یکدیگر را در این مؤسسات یکدیگر را دیده باشند، اما شریعتی هیچ گاه با ایشان رفت و آمدی نداشت.
نکته عجیب دیگری که ثابتی مطرح میکند این است که میگوید زمانی که دکتر شریعتی در بازداشت بود به او تریاک میدادند و اعتیاد داشتند؟
قی کردن چنین اراجیفی از «گندگاوچالهدهانِ» سخنگوی اساسهای آریامهری، دور از انتظار نیست. ایشان احتمالا از روانگردانهای شیمیایی جدید در امریکا و اسراییل مصرف کرده که پس از چهل سال به فکر طرح توطئههایی افتاده که از زمان رضاشاه با زندانیان میکردند و به اصطلاح چیزخورشان میکردند (اخیرا در بازدید از بقایای زندان قصر که دارد موزه میشود شنیدیم و دیدیم). دکتر شریعتی تمام مدت هجده ماه در شکنجهگاه کمیته در بازداشت بود. مبارزانی را که میگرفتند معمولاً اول به کمیته مشترک میبردند برای شکنجه و تخلیه اطلاعاتی و بعد از بازجویی و کسب اطلاعات به زندانهای دیگر منتقل میشدند، اما دکتر شریعتی تمام مدت بازداشتش را در این شکنجهگاه گذراند و از این نظر به او سخت میگذشت در فریاد دایمی زندانیان زیر شکنجه. بعد از چند ماه چون حضور او در آنجا طولانی و دایمی شد اجازه میدادند که برای ایشان غذا و لباس و سیگار ببریم. و البته دکتر با آنکه سیگاری بود سهمیه خود را به شهادت زندانیان بین همبندیها تقسیم میکرد. حالا اگر شکنجهگران آقای ثابتی به ایشان مواد دیگری تزریق کرده باشند نمیدانیم و جالبتر اینکه میگوید به خاطر خوردن زیاد مشروب اوردوز کرده و فوت! و به این وسیله میخواهد بر نقش مشکوک ساواک در قتل شریعتی سرپوش گذارد. دکتر شریعتی قبل از اینکه از ایران برود نزد دکتر فرهودی، در بخش بیماریهای داخلی دانشگاه علوم پزشکی مشهد میرود و ایشان چندی پیش گفتند که دکتر پیش ما چکآپ کامل کرد و کاملاً سالم بود و هیچ مشکل جسمی و قلبی نداشت. سوال دیگر اینکه ساواک تا چند هفته پس از خروج دکتر از کشور از نحوهٔ گریختن ایشان خبر نداشت (چون دکتر با پاسپورت «علی مزینانی» رفته بود و حال آنکه ساواک او را با نام «علی شریعتی مزینانی» ممنوعالخروج کرده بود)، چطور ثابتی مدعی میشود که ایشان بر اثر اوردوز آن هم در اثر افراط در مصرف مشروب فوت کرده؟ حتی تلاش نکرده چیزی ببافد که به قول عوام «مرغ پخته زیر لحاف خنده»اش نگیرد!
هنوز نحوه درگذشت دکتر شریعتی کاملاً مشخص نشده که به چه صورت بوده؟
از همان ابتدا یکی از احتمالهای قوی در این زمینه نقش ساواک بوده و هنوز هم مطرح است. اما در آن زمان چون تقاضای کالبدشکافی پروسهٔ طولانی اداری چند ماهه داشت و بیم آن میرفت که ساواک جسد ایشان را برای سوءاستفاده بدزدد، با مشورت دوستان اروپا و خاورمیانه از جمله امام موسی صدر و دکتر چمران تصمیم گرفتیم که از کالبدشکافی صرف نظر و به سرعت پیکر ایشان را در زینبیهٔ دمشق به امانت بسپاریم. حتی اگر ساواک در مرگ «طبیعی» او در چهل و چهار سالگی مستقیما دست نداشته باشد، با فشارها و پیگردهایش در از میان بردنش نقش مستقیم داشت. فقط برای ذکر یک نمونه کوچک نهایی، پس از خروج دکتر مادر و خواهرانم نیز قرار بود بروند، اما ساواک مانع از خروج آنها شد و به نوعی آنها را گروگان گرفت تا شاید دکتر شریعتی باز مجبور شود برای نجات آنها به ایران بازگردد. مجموعه این فشارهای چهار سال پایانی برای از پا درآوردن وی کافی بود. هرچند گزارش متناقض پزشک قانونی شهر ساتمپتون نیز بسیار شکبرانگیز است.
به تازگی ویدئویی از دکتر سید حسین نصر در اینترنت گذاشته شده که در آن درباره دکتر شریعتی چند نکته مطرح میکند: یکی اینکه با ساواک ارتباط داشته و میگوید بعد از اینکه از مشهد به تهران آمد مشاور وزیر علوم بود و بدون اینکه کاری انجام دهد ماهیانه از وزارت علوم حقوق ثابتی میگرفت.
اسناد ساواک در مورد حسینیه ارشاد را مرکز بررسی اسناد تاریخی٬ به چاپ رسانده و نیز «شریعتی به روایت اسناد ساواک» که از سوی٫ مرکز بررسی اسناد تاریخ انقلاب اسلامی٬ به چاپ رسیده، نشان میدهند که آقای ثابتی از همان سالهای پایانی چهل، پرونده شریعتی را به عنوان عنصر مشکوک و ناراحت گام به گام پیگیری میکرده و بر خلاف صحبتهای نصر اثری از سمپاتی نسبت به شریعتی و یا حسینیه ارشاد در آنها دیده نمیشود. نصر اخیراً ادعا کرده است که بودجه حسینیه ارشاد را ساواک میداده و ثابتی طرفدار شریعتی و شریعتی مشاور وزیر علوم بوده و... هیچ اثری از این مدعیات در اسناد ساواک دیده نمیشود. نصر مدعی است که ثابتی، شریعتی را مفید میدانسته چون جوانان را از مارکسیسم دور میکرده و نصر اصرار داشته که برعکس، شریعتی همه را چپ میساخته و بعد ابراز خوشحالی میکند که بالاخره با اوجگیری مبارزات چریکی و کشف خانههای تیمی ادعای او درست در آمده و شاه به اشتباهش پی برده و او را بازداشت کرده است. اسناد اما نشان میدهند که ثابتی به خصوص از سال ۴۸ به بعد سایه به سایه شریعتی در حرکت است. نصر ضمن توضیح اینکه در جلسات وزارت دربار این حرفها زده میشده، ظاهراً متوجه تناقض این نوع استدلال نمیشود. به گزارش کتاب خاطرات علم٬ دکتر نصر هر هفته به دربار میرفته و منجمله دربارهٔ خطر رشد «مارکسیستهای اسلامی» و نقش شریعتی در ارشاد به شاه هشدار میداده است.
تا جایی که ما به عنوان خانواده اطلاع داریم دکتر شریعتی هیچگاه مستقیماً با وزیر علوم سر و کاری نداشته و نمیتوانسته داشته باشد، بلکه این خود دکتر نصر بوده که با درباریها و وزرای رژیم گذشته حشر و نشر داشتهاند و به عنوان رئیس دفتر فرح پهلوی، فرافکنی فرمودهاند. همانطور که قبلاً اشاره کردم بعد از اینکه دکتر شریعتی را از دانشگاه فردوسی مشهد اخراج کردند، به عنوان انجام کارهای پژوهشی و تحقیقاتی خانهنشین شد. البته آنها نه کار تحقیقاتی که ایشان انجام میداد را قبول داشتند و نه احتیاج داشتند و فقط یک کار صوری بود که حفظ آبرو کنند. با این همه دکتر رساله «مکتب، فلسفه تعلیم و تربیت در اسلام» را که پژوهشی مقایسهای بین دو سیستم پداگوژیک قدیم و جدید است را در همین ایام نوشت.
نکته دیگری که آقای نصر مطرح میکند این است که ادعا میکند پرویز ثابتی از مدافعان دکتر شریعتی بوده و میگوید: شبی که دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد امام حسین را با چهگوارا مقایسه کرد من و مطهری با عصبانیت از جلسه خارج شدیدم و استعفای خودمان را مشترکاً روی یک برگه نوشتیم و به آقای همایون دادیم. چند روز بعد از آن ماجرا در جلسهای در دربار پرویز ثابتی از شریعتی دفاع کرد و گفت او به ما کمک میکند که جوانان جذب گروههای مارکسیستی نشوند و کارهایش به نفع ما است. شما چه پاسخی به این ادعا دارید؟
در هیچ یک از سخنرانیها و نوشتههای دکتر شریعتی شما نمیتوانید ببینید که ایشان امام حسین را با چهگوارا مقایسه کرده باشد. الان هم فایل صوتی و هم متن «حسین وارث آدم» در دسترس است و اصلاً چنین حرفی در آن وجود ندارد. ماجرای جدایی مرحوم مطهری از حسینیه ارشاد هم به آن سخنرانی ارتباط ندارد. ایشان به تدریج بر سر برخی مسائل با مسوولان حسینیه ارشاد اختلاف پیدا میکند و از حسینیه جدا میشود و اینکه گفته میشود دلیل اصلی جدایی ایشان اختلاف فکری با دکتر شریعتی بوده چندان دقیق نیست. مرحوم مطهری حتی پس از آزادی دکتر از زندان به خانه ما آمد و پیشنهاد میکرد که دکتر در رد مسائل کتاب «تاریخ ۲۳ ساله» منتسب به علی دشتی مطلبی بنویسد و این نشان میدهد که مرحوم مطهری دکتر را لااقل به عنوان یک مورخ و جامعهشناس تاریخ اسلام قبول داشته که چنین پیشنهادی به او داده است. سالها بعد از انقلاب بود که اختلاف فکری مرحوم مطهری با دکتر شریعتی بیشتر نمایان شد و مشخص شد که ایشان بر حاشیه کتاب اسلامشناسی نقد یادداشتهایی نوشته است. اما این نکته که آقای نصر میگوید ثابتی طرفدار شریعتی بوده از جنس همان ادعاهای ثابتی است. اگر ثابتی طرفدار دکتر شریعتی بود که برای او این همه مشکل و محدودیت به وجود نمیآورد و حداقل اگر مثل دکتر نصر ریاست یک دانشگاه را به ایشان نمیدادند، میگذاشتند با خیال راحت در دانشگاه تدریس کند تا جوانان جذب ایدئولوژیهای دیگر نشوند.
نکته دیگری که مطرح میکند این است که میگوید زمانی که حسینیه ارشاد ساخته میشد هر چه مصالح و وسایل که لازم داشتیم سریع تهیه میشد و عنوان میکند که همین نشان میدهد که حکومت به مسئولان حسینیه کمک مالی میکرده است.
این هم ادعای مضحک دیگری است. هزینههای ساخت حسینیه را مرحوم همایون داده بود و در طول این سالها همیشه با کمکهای مالی افراد خیر بوده که احتیاجات مالی حسینیه تامین میشه و از مسوولان کنونی حسینیه درباره جزئیات امور مالیاش میتوانید سوال کنید. آقای میناچی از ابتدای تاسیس حسینیه تاکنون حضور داشته و بهتر از هر کسی در این مورد میتواند نظر بدهد. اسناد موجود نشان میدهند که ساواک اتفاقا بسیار روی مسایل مالی حساس بوده و گزارش میداده که چه کسانی کمک کردهاند.
دکتر نصر میگوید که از اول با چپهای اسلامی مثل شریعتی مشکل داشته و میگوید: «یک بار به شاه گفتم کارهای شریعتی برای حکومت خطرناک است ولی شاه این حرف را جدی نگرفت و شریعتی هم به کارش ادامه داد تا اینکه در خانههای تیمی شمال شهر را که کشف کردند دیدند مقدار زیادی کتاب شریعتی در آنها بود. بعد از آن شاه به من گفت که تو راست میگفتی شریعتی آدم خطرناکی بود.»
باید به ایشان تبریک گفت که شم پلیسی و اطلاعاتیشان از ساواکیها قویتر بوده و قبل از همه خطر شریعتی را کشف کرده بودند. اما واقعیت نهایی این است که بالاخره سنتگرایان که نصر از شریعتی به آنها نزدیکتر است آلترناتیو رژیم گذشته شدند و حامیان ایشان هم غافلگیر.
کسی از امثال ثابتی انتظار ارائه تحلیل و حرفهای دقیق و عمیق ندارد و معلوم است که او فقط انجام وظیفه میکند و کار خود را توجیه و به راحتی به دیگران اتهام میزند و شکنجه و ترور میکند. اما از فیلسوف و متأله مدعی علم و عرفان انتظار میرفت به جای رقابت با ثابتیها در تحلیلهای امنیتی وارد بحث و نقد فکری و عقیدتی علیه شریعتی و چپ مسلمان میشد. ایشان که مدعی سنتگرایی است و خود را «در جستوجوی امر قدسی» میداند چطور به این راحتی بجای تفکر و تامل، به لحاظ اخلاقی به دگراندیشان و نواندیشان دینی تهمت میزند و مستظهر به دستگاههای دیکتاتوری پلیسی و امپریالیستی هنوز برای شرکت در یک کنفرانس در پاریس با چندین بادیگارد جابجا میشود. معنای امر قدسی و باطنی و سنت و حکمت خالده را هم فهمیدیم. با چنین تناقضات وجودی بین قوا و فعل خود دیگران را «منافق» میخوانند. فاعتبرو یا اولی الابصار!
نکتهای که در پایان مایلم به آن اشاره کنم این است که لازمهٔ قضاوت درست درباره اشخاص و چهرههایی که پیش از انقلاب فعال بودهاند این است که همهٔ اسناد آزادانه و برای استفاده علمی در اختیار همگان و به ویژه پژوهشگران باشد تا بتوان بر اساس کلیه شواهد و سنجش آنها با شاهدان درباره مورد و موضوعی قضاوت عینیتر و چندجانبه یافت و با ارائه یک یا چند قول و سند پراکنده نمیتوان درباره اشخاص و جریانات حکم کلی صادر کرد. چون فرد ممکن است در شرایط خاصی حرفی زده باشد و یا تحت فشار کاری کرده باشد. باید همه اسناد در دسترس باشند تا بتوان به طور نسبی به تحلیل و داوریهای درستتر تاریخی رسید.
نظر شما :