وام ترومن و دوام مصدق
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
مصدق و همکارانش پیشبینی هیچکدام این اتفاقات را نکرده بودند. آنها فکر میکردند نیاز غرب به نفت ایران مبرمتر از نیاز ایران به عایدات آن نفت است. کاظم حسیبی، ایرانی نخبهٔ تحصیلکردهٔ فرانسه و نمایندهٔ مجلسی که کمی بعدتر قرار بود اصلیترین مشاور مصدق در امور مرتبط با نفت شود، صنعت ایران را به کودکی تشبیه کرده بود که «دنیای غرب در هر شرایطی با شوق و علاقه تغذیهاش خواهد کرد» و ملیگراها هم متقاعد شده بودند دولت اتلی هر اقدامی خواهد کرد تا جلوی تکرار تجربهٔ کمبود سوختی را بگیرد که در زمستان سخت و طاقتفرسای ۱۹۵۰ و ۱۹۵۱ بریتانیا را از پا انداخته بود.
سر این ماجرا اتلی مشی دیپلماتیک سرسختانهای در پیش گرفت اما مصدق حتی بعد از درس ناگواری که در باب واقعیتهای بازار گرفت، کماکان به زندگی در آنچه آوریل هریمن، فرستادهٔ هری ترومن، «دنیای خواب و خیال» میخواند، ادامه داد و انتظار داشت کارکنان خارجی شرکت «با شرایط او کار کنند، شرکتهای نفتی خارجی با شرایط او نفت ایران را بخرند و پخش کنند و کل سود را هم ایران بگیرد.» بعدها مصدق وسطهای مناقشه آن دسته از ایرانیهایی را دست میانداخت که فکر میکردند میشود نفت را «در نهایت سهولت و آسانی از سلطه و سوءاستفادهٔ خارجی آزاد کرد و اینکه از لندن سیل طلا به سوی تهران سرازیر خواهد شد.» اما راستش این بود که هیچکس مخربتر از خود مصدق، این پیشفرض را باور نکرده بود.
بریتانیاییها ضمناً خودشان را هم فریب دادند و هدفشان را در تلاش برای بهرهگیری از روشهای دیپلماتیک روی ترغیب مصدق به پذیرفتن چیزی گذاشته بودند که در سرتاسر دنیا به نظر همه میآمد پایین آمدن از حد ملی کردن صنعت نفت است. یکی از رسالتهای مدیران ارشد شرکت تمرین مداوم آرزوهای محال بود ـ چنان که یکی از مذاکرهکنندههای ایرانی به یاد میآورد آنها «چنان غرق غرور استعمارگرانهشان بودند که هیچ آماده و مهیا نبودند کلمهای دربارهٔ ملی شدن نفت بگویند یا بشنوند.» به نظر میآید خود آوریل هریمن درک میکرد آنچه ملیگراها واقعاً ازش میترسند حضور فیزیکی شرکت در ایران است و تواناییاش برای اثرگذاری بر منازعات داخلی ایران، اما طرحی که او بر اجرایش صحه گذاشت هم کاری برای تخفیف این ترس نمیکرد. در واقع برنامه را استوکز در دولت بریتانیا ریخته بود و مهار کار را هم داده بود دست یک مؤسسهٔ اجرایی بریتانیایی ـ هریمن هم قبول کرده بود ـ تا «مهار کامل کار دوباره به دست بریتانیاییها برگردد». استوکز به دولت بریتانیا گفته بود ضروری است ما «در جهت منافع آتی شرکت، افکار عمومی داخل کشور و تعادل بخشیدن به پرداختها، نظارت مؤثری روی توزیع و پخش نفت ایران در بازار جهانی داشته باشیم.» مطابق طرح او ـ حساب کرده بود که ـ ایران سه برابر مقداری که سال ۱۹۵۰ درآمد داشت، عایدی لازم داشت. اما مصدق چشم به انعقاد قراردادی بهتر نداشت. او جز ملی کردن نفت، زیر بار هیچ چیز دیگری نمیرفت.
اینکه مصدق زیر بار طرح استوکز نرفت و تصمیمش به مرخص کردن واپسین کارکنان خارجی شرکت وقتی دیگر مشخص شد بریتانیا همکاری نخواهد کرد، فصل مذاکرات خصمانهٔ میان دو کشور را پایان داد. استوکز شاه را نصیحت کرد «تنها راهحل» تشکیل «دولتی قدرتمند تحت قوانین نظامی است و فرستادن بچههای بد کلاس به دو سه سالی زندان.» ایرانیها اسناد بسیار محرمانهای به دست آورده بودند حاکی از اینکه کارکنان شرکت نفت ایران و انگلیس سعی کرده بودند پنهانشان کنند، و این اسناد گواه دیگری بودند از دخالتهای بدخواهانهٔ شرکت در زندگی عموم ایرانیان. سخت نیست تصور و واکنشهای خشمآگین در بریتانیا وقتی فاش شد شرکتی ایرانی روی انتصاباتی در حد وزارت و غیره تأثیر میگذاشته و به سردبیران روزنامهها رشوه میداده تا در حمایتش مقاله چاپ کنند. این همان کاری است که شرکت نفت ایران و انگلیس در ایران کرده بود. مطبوعات بریتانیا شرکت را قربانی غرضورزیهای ایرانیها تصویر کردند و شپرد به واسطهٔ بخش فارسی رادیو بیبیسی صحت و اعتبار این اسناد را رد کرد.
پای آمریکاییها هم به بحران باز شد. آنها در ترغیب بریتانیا به پذیرش شرط تقسیم سود پنجاه- پنجاه و «اصل» ملی شدن صنعت نفت کوشیدند، و اینکه فکر اجرای نقشههایی بسیار جدی برای دخالت نظامی در ایران را از سر بیرون کنند. خود هریمن، مصدق را پای میز مذاکره کشانده بود و راضیاش کرده بود در روگردانیاش از انعقاد قرارداد مستقیم با دولت بریتانیا تجدیدنظر کند، چون ـ به دید او ـ دشمن ایران در مناقشهٔ نفتیاش، افراد شرکت نفت ایران و انگلیس بودند. اما هر دو طرف انتظار داشتند آمریکاییها بیشتر از اینها کارهایی بکنند.
تحریمی که بریتانیاییها امیدوار بودند با آن مصدق را از تصمیمش منصرف کند، بیشتر از هر چیز، تحریمی از سوی آمریکاییها بود. همزمان دولت ترومن داشت دادن وامی به دولت مصدق را سبک سنگین میکرد. به چشم بریتانیا، این وام محرک و مشوق مصدق بود به مبارزهجویی با آنها؛ به چشم خود آمریکاییها این وام راهی بود برای حمایت از نخستوزیری به شدت هوادار غرب در برابر رقبای کمونیستش. مصدق به مدد استعدادهای اپراییاش تنشها را تشدید کرد. در جواب هشداری که در دیداری با هریمن و شپرد بهش داده بودند که ممکن است صنعت نفت ایران به گل بنشیند، گفت «چه قدر بد میشود برای ما. اگر صنعت نفت به گل بنشیند و هیچ پولی به مملکت نرسد و از پیاش راه بینظمی و کمونیسم باز بشود، کلش تقصیر شما است.» در واقع مصدق اعتقاد داشت تهدید حزب توده خیلی جدی است، و وحشت کرد وقتی نیروهای امنیتی به روی معترضان طرفدار حزب توده که پانزدهم ژوئیه در اعتراض به آمدن ترومن به ایران جمع شده بودند، آتش گشودند و چند نفر را کشتند.
در تلاش برای تفرقه انداختن میان دو بلوک غرب و شرق، مصدق از همان تدبیر سنتی کشورهای کمتر قدرتمند استفاده میکرد که ایران طی سالهای متمادی هماوردی بریتانیا و روسیه، در انجامش به مهارتی هنرمندانه رسیده بود. بریتانیاییها در دیدارهای خصوصی گلایه میکردند رویکرد آسانگیرانهٔ آمریکا در قبال ایران به مصدق رو میدهد بدترین کارها را بکند و او را میکشاند به این باور که هرچه شود، ایالات متحده وسط خواهد آمد و نجاتش خواهد داد. هنری گریدی دولتش را نصیحت کرد خودش را از سیاست بریتانیاییها دور نگه دارد، سیاستی که «ممکن است به فاجعه بینجامد.» گریدی با این امید سمت و مأموریتش را پذیرفته بود که مجموعهای از کمکها و اعتباربخشیها برای ایران بیاورد و بدین ترتیب پیوند ایران با غرب را مستحکمتر کند. سپتامبر ۱۹۵۱، به مصدق گفت به دلایلی «فنی»، وام وعده کردهٔ آمریکا به ایران متحقق نخواهد شد. هر دو مرد میدانستند مشکل در واقع فشار بریتانیا است. فشار مشابهی نهایتاً به فراخواندن گریدی در ماه سپتامبر ختم شد و جانشین شدنش با یک طرفدار بریتانیای سرسخت و یکدنده، لوی هندرسون.
سال ۱۹۵۱ برای مدتی در همپیمانی و همراهی میان بریتانیا و ایالات متحده خللی پیش آمد، اما فرصتی که ملیگراهای ایرانی حس کردند به دست آوردهاند، نهایتاً توهم از آب درآمد. نگرانیها و دغدغههای متفاوت بریتانیا و آمریکا هرچه بودند، اما به هر حال این دو رقیب همدیگر نبودند، و پیوندهای تاریخیشان، که نبرد مشترک علیه کمونیسم قویترش میکرد، نیرومندتر از هر رویارویی و چالشی بود که مصدق میتوانست رویش حساب کند.
نظر شما :