هاشمی رفسنجانی: بنا نبود امام برای پایان جنگ نامه بنویسند/ سپاه نوار حرف‌هایم در عملیات خیبر را نداد

۰۷ مهر ۱۳۹۳ | ۱۸:۲۰ کد : ۴۷۲۷ از دیگر رسانه‌ها
آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در مصاحبه‌ای صریح با سایت شخصی خود به بیان ناگفته‌هایی از ۸ سال دفاع مقدس پرداخت. به گزارش پایگاه اطلاع رسانی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، متن کامل این مصاحبه در پی می‌آید:

 

بسم الله الرحمن الرحیم، محضرتان رسیدیم تا سخنان جنابعالی را به عنوان یکی از اصلی‌ترین امنای حضرت امام در طول سال‌های دفاع مقدس بشنویم و بر اساس رسالت رسانه‌ای خویش در جامعه منعکس نماییم. اولین سؤال خود را اینطور شروع می‌کنم که آیا امکان این موضوع وجود داشت که کاری کرد که این جنگ شروع نشود؟ یعنی امکان پیشگیری از جنگ از ناحیه ما وجود داشت؟ اصلا چرا جنگ شد؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم. این جنگ را دیگران طراحی و اجرا کردند. نمی‌توانم بگویم نمی‌شد جلوی جنگ گرفته شود ولی ما نه طراح جنگ بودیم نه مجری آن. حتی حدود یک ماه پس از آغاز رسمی جنگ عراق علیه ایران یک روزنامه آمریکایی به نقل از یکی از کار‌شناسان نظامی آمریکا فاش کرده بود که طرح عراق برای حمله به ایران در سال ۱۹۵۰ میلادی توسط انگلیس طرح‌ریزی شده بود.

 

به هر حال اگر مسائل ما به روز بود و بر اوضاع مسلط بودیم که بتوانیم برای جلوگیری طراحی کنیم، شاید می‌توانستیم ولی مطمئن نیستم. چون دشمنان از قبل طراحی داشتند. حتی قبل از شروع، زمزمه آن به گوش می‌رسید. بعد از شکست کودتای نوژه، آمریکایی‌ها گفته بودند این دفعه طرحی داریم که کودتا نیست تا کشف شود و شورش نیست تا جلویش را بگیرند. طرح ما چیز دیگری است که علنی هم خواهد بود. این حرف تفسیری غیر از جنگ نداشت. بعد‌ها فاش کردند که این جنگ از تیرماه ۵۹ که برژینسکی در مرز اردن با صدام ملاقات کرد، شروع شد.

 

این موضوع فقط مختص به غربی‌ها نبود و شرقی‌ها هم در متن افکارشان قبول نداشتند که یک حکومت اسلامی در کنارشان تشکیل شود. چون مبنای ایدئولوژی آن‌ها الحاد بود. اصلا زمینه فکری آن‌ها الحادی است. هم افکار مارکسیستی را تبلیغ کرده بودند و هم ساختارشان الحادی بود. به علاوه در داخل خود شوروی حدود ۱۰۰ میلیون مسلمان بود که پیروزی انقلاب می‌توانست برای آن‌ها سازندگی داشته باشد. همه این مسلمانان در همسایگی ما، در آذربایجان، ترکمنستان، قفقاز و آسیای میانه و دیگر جمهوری‌های شوروی بودند.

 

اینکه چرا عراق برای تجاوز به ایران در بین کشورهای عربی انتخاب شد هم دلایل خاص خود را داشت. چون اکثریت مردم عراق شیعه بودند و مسلمانان سنی و غیربعثی‌ها و کرد‌ها هم متمایل به انقلاب اسلامی ایران بودند. سران حزب بعث احساس می‌کردند بعد از ایران نوبت عراق است که انقلاب اسلامی در آن اتفاق بیفتد. از طرفی شهید صدر و خواهرش، شاگردان شهید صدر و حوزه علمیه هم کارشان را شروع کرده بودند. سابقه حضور امام هم در بین نیروهای مذهبی و مردم مسلمان عراق مؤثر بود.

 

 

در یک سال و نیم اول دفاع مقدس یعنی تا فتح خرمشهر تجاوزی شده بود و ما هم باید دفاع می‌کردیم. به نظر می‌آید در این مقطع سازمان ملل و سازمان کنفرانس اسلامی کار خاصی نکردند ولی در این بعد از طریق‌القدس و فتح‌المبین که هنوز خرمشهر را پس نگرفته بودیم، آقای حبیب شطی از طرف کنفرانس اسلامی برای میانجیگری آمدند. آیا نمی‌شد آن‌ها اقدام عاجل‌تری انجام می‌دادند؟

 

خیلی زود‌تر آمدند. در‌‌ همان هفته اول جنگ یاسر عرفات و ضیاء‌الحق و حبیب شطی آمدند. سازمان ملل هم در تاریخ ۵۹.۷.۶ جلسه گرفت و قطعنامه ۴۷۹ را صادر کرد. همه این موارد مربوط به هفته‌های اول جنگ بود. منتهی تمام کار‌ها سطحی بود. آمده بودند که بگویند جنگ را بدون توجه به تجاوزگری عراق و اشغال خاک ایران و خسارت‌ها و ارائه پیشنهاد برای رفع تجاوز و تنبیه متجاوز تمام کنید.

 

 

شما یک تاریخچه‌ای از تحرکات سیاسی و فعالیت‌های بین‌المللی در ارتباط با جنگ را تا مقطع فتح خرمشهر بگویید؟

 

واقعیت این بود که صدام حمله کرد و در استان‌های کرمانشاه، ایلام و خوزستان مقدار زیادی از اراضی ما را گرفت. ولی به اهدافش نرسید. عرفات که به ایران آمده بود، در یک جلسه خصوصی به من گفت در اتاق جنگ صدام نقشه‌ای را دیده که هدف آنان در خیز اول رسیدن به بهبهان و مسجد سلیمان در شرق و شمال شرقی خوزستان است. چون ما در مسجد سلیمان تجهیزات نظامی و هوانیروز و کارخانه تانک و در بهبهان فرودگاه داریم. این نقشه تسخیر کامل خوزستان بود. عرفات تهدید می‌کرد که صدام برای رسیدن به این اهداف برنامه‌ریزی می‌کند. در اولین قدم یعنی در خرمشهر گیر کردند. آن‌ها می‌خواستند پس از خرمشهر، آبادان و اروندرود را بگیرند. یعنی جزیره آبادان در اختیارشان باشد. این هدف برای آن‌ها استراتژیک بود. در این دو هدف شکست خوردند. در آبادان مقاومت کردیم و در خرمشهر هم نتوانستند بخش جنوب شرقی آن را بگیرند.

 

در گزارش‌های خود به آن‌ها گفته بودند. گرفتن خوزستان قطعی است. البته دیگر کسی نمی‌توانست منکر متجاوز بودن عراق شود. او شروع کرده بود. سازمان ملل هم نمی‌توانست بی‌تفاوت باشد. عراق همین مقدار را برای تعقیب اهدافش کافی می‌دانست. یعنی در حالی که بخش قابل توجهی از خاک ما در اشغال است، آتش‌بس را بپذیریم و مذاکره شروع شود. ایران برای صدور نفت هم به آسانی نمی‌توانست موفق شود، چون شرایط برای صدور نفت خیلی سخت شده بود. یعنی ایران یک شکست‌خورده در حال مذاکره بود که صدام هر وقت می‌خواست یک قدم به جلو می‌آمد. سازمان ملل هم قطعنامه‌ای صادر کرده بود که ۵ بند داشت. مهم‌ترین بند این بود که «دو طرف از توسل به قوه قهریه بپرهیزند». بقیه بند‌ها خیلی سطحی بود. از تشخیص و تنبیه متجاوز چیزی نگفته بودند. حتی نگفته بودند که متجاوز به مرز برگردد.

 

شهید رجایی بیست و چهارم مهرماه ۵۹ به سازمان ملل رفت و پیشنهاد داد متجاوز به مرز خود برگردد و نیروی بی‌طرفی در مرز‌ها مستقر شود تا دوباره تجاوزی اتفاق نیفتد که هیچ اعتنا نکردند. ولی تبلیغات علیه ما را شروع کرده بودند. عراق فوری پذیرفت و ایران نپذیرفت. معلوم بود که عراق می‌پذیرد. او در گام اول به بخشی از اهدافش که بیشتر سیاسی بود، رسیده بود و گام‌های بعدی را هم برمی‌دارد. ایران هم در اولین گام شکست خورد و در گام‌های بعدی هم به ترتیب شکست می‌خورد. پس در آن مرحله میانجیگرها می‌آمدند و حرف ما این بود که باید متجاوز برود. می‌گفتیم اول متجاوز را محکوم کنید تا مذاکره و آتش‌بس شروع شود.

 

 

بعد از فتح خرمشهر به نظر می‌آید سیاست جدیدی درباره ادامه جنگ شکل گرفت که بعد‌ها در ادامه‌اش منجر به شکل گرفتن دیپلماسی عملگرا و هوشمندی شد که در سخت‌ترین گردنه سیاسی تاریخ نظام، از اجماع حامیان صدام، اجماع علیه صدام و از قطعنامه‌های ضد جمهوری اسلامی ایران، پل بزرگترین پیروزی سیاسی نظام را در جنگ بسازد. برای مردم تصویری میدانی از اتفاقاتی که طی سال‌های آخر دفاع مقدس افتاد و شیب رو به صعود و متوازنی از دیپلماسی را ایجاد کرد تا به قطعنامه رسیدیم، ارائه فرمایید؟

 

فکر می‌کنم استراتژی مهم قضیه، بعد از فتح خرمشهر از طرف امام ارائه شد که یک راهنمایی برای بعد از آن بود که چه سیاستی را پیش بگیریم. از لحاظ تاریخی در آن مقطع مباحثی داشتیم که کاملاً بین امام و نیروهای نظامی بود. فرماندهان ارتش و سپاه چند روز پس از فتح خرمشهر در جلسه‌ای که به عنوان جلسه شورای عالی دفاع بود، خدمت امام رسیده بودند. من و آیت‌الله خامنه‌ای هم بودیم. آن موقع من سخنگوی شورای عالی دفاع بودم. خرمشهر فتح شده بود و نیروهای ما خیلی شاداب بودند. نیروهای زیادی هم عازم جبهه‌ها می‌شدند. عراقی‌ها هم خیلی سرخورده بودند. طبیعی این بود که در تعقیب نیروهای فرار کرده بعثی وارد خاک عراق شده و آن‌ها را در خاک خودشان منهدم کنیم. جلسه هم برای این تشکیل شده بود که چه کار کنیم؟ امام در قدم اول هم با ورود به خاک عراق مخالفت کردند و هم با ختم جنگ. چون برای نظامی‌ها یک مشکلی پیش آمده بودند و با منطق آن‌ها سازگار نبود. آن‌ها می‌گفتند که اگر عراق بفهمد ما پشت مرز می‌ایستیم و داخل خاک نمی‌شویم با خیال راحت قوای خود را بازسازی می‌کند. به علاوه مقدار زیادی هم از ارتفاعات سرشکن ما در غرب را اختیار دارد و ممکن است بار دیگر با تجربه بیشتر و حمایت دیگران به شکل دیگری حمله‌اش را آغاز کند. با اینکه شخصیت امام، زبان نظامی‌ها را مقداری کُند می‌کرد، ولی انصافاً کار‌شناسانه حرف زدند. گفتند: اینکه ما دشمن منهزم را تعقیب نکنیم و به آن‌ها فرصت تجدید قوا بدهیم، با منطق نظامی نمی‌خواند. اگر ما بخواهیم جنگ را ادامه دهیم، نمی‌توانیم بگوییم که ما تا مرز می‌آییم. بعد از این دیگر دشمن چه مشکلی دارد؟

 

 

چرا امام مخالف ورود به خاک عراق بودند؟

 

امام هم با آن روحیه‌ای که داشتند، در مقابل منطق خاضع بودند و با همه قاطعیتی که داشتند، منطق این‌ها را پذیرفتند و گفتند که راه دیگری انتخاب کنید. چند دلیل آوردند که نباید وارد خاک عراق شویم که قبلاً هم گفته بودند. یکی این بود که با ورود ما به خاک عراق، مردم عراق هم آنگونه که الان روحیه آن‌ها با ماست، (چون مردم عراق در جنگ بیشتر طرفدار ما بودند و علاقه‌ای به صدام نداشتند) آن موقع حس وطن‌خواهی آن‌ها باعث می‌شود که پشت سر دولت و ارتش عراق بایستند. دوم اینکه دنیای عرب هم احساس خطر می‌کند و روحیه ناسیونالیسم عربی گُل می‌کند و برای عراق نیروی زیادی می‌گذارند. سوم هم اینکه جهان حاضر نیست اینگونه ببیند که ما عراق را تصرف کردیم. همه این‌ها باعث می‌شود که کار ما در جنگ مشکل شود. بعد هم یک دلیل انسانی و دینی را اضافه کردند و گفتند که مردم عراق دوستان ما هستند و ما در آینده با مردم عراق باید کار کنیم و آن‌ها هم به ما تکیه خواهند کرد. ما نباید به مردم عراق صدمه بزنیم چرا که یکی از اهداف ما در ادامه نجات مردم عراق از دست بعثیان خون‌آشام بود. تا حال آن‌ها به کشور ما آمده بودند و ما با آن‌ها به عنوان متجاوزین می‌جنگیدیم. وقتی که به آنجا رفتیم مردم آسیب می‌بینند. این به قسمت بعدی هم که می‌خواهم بگویم، مربوط می‌شود از این جهت همه این‌ها در جنگ برای ما یک راهنما شد.

 

با پیشنهاد امام راه‌حلی انتخاب شد و دیگران هم قبول کردند و آن این بود که اگر می‌خواهید وارد خاک عراق شوید و ضرورت دارد وارد شویم در جایی وارد شویم که مردم نباشند و یا خیلی کم باشند. شما چنین جایی را پیدا کنید و وارد خاک عراق شوید تا هم قدرتتان را نشان بدهید و هم خاطر دشمن راحت نشود. این استراتژی شد که امام به ما دادند. در آن جلسه من و آیت‌الله خامنه‌ای بحثی نکردیم. چون ما نظامی نبودیم، آن‌ها بحث می‌کردند. با این جمع‌بندی از خدمت امام بیرون آمدیم. متاسفانه بعداً ما نتوانستیم این نوار را پیدا کنیم و یا دفتر امام این نوار را نداد، چون ما دبیرخانه‌ای داشتیم و آقای نظران مذاکراتمان را ضبط می‌کرد و نگه می‌داشت، هر وقت مراجعه کردیم گفت که من ندارم. واقعیت آن جلسه این بود.

 

بعداً طراحی همین شد که ما به سراغ جاهایی برویم که مردم آسیب نمی‌بینند. تا مدتی که من فرمانده جنگ نبودم دو، سه عملیات مثل رمضان و والفجر مقدماتی انجام شد که ناموفق بود. برای انجام آن چند عملیات هم بین ارتش و سپاه که خیلی صمیمی بودند، اختلاف افتاد. چون هر دو می‌خواستند خوب بجنگند ارتش می‌خواست کلاسیک بجنگد و سپاه هم اصل غافلگیری را انتخاب کرده بود و شیوه دیگری در جنگ داشتند. لذا اختلاف به وجود آمد. بالاخره ضرورت پیدا کرد که کسی در آنجا باشد و جنگ را فرماندهی و این اختلافات را حل کند که من از سوی امام به عنوان فرمانده جنگ انتخاب شدم. با سران قوا در جلسات ۵ نفری که داشتیم، مطرح کردیم و همه متفق بودیم که جنگ را باید به صورتی خاتمه دهیم که ما از عراق گروگان بزرگی داشته باشیم تا هم خواسته‌هایمان تامین شود و هم به اهداف خود در جنگ برسیم. اهداف متجاوزانه‌ای نداشتیم. بالاخره کسی تجاوز کرده و باید کیفرش را ببیند و ما هم خسارت دیدیم و باید خسارت بدهند.

 

می‌دانستیم که اگر چنین اتفاقی بیفتد، دولت صدام سقوط می‌کند. چون هم باید خسارت بدهد، هم محکوم شود و به عنوان متجاوز تنبیه شود. ما هم محاکمه او را می‌خواستیم. وقتی محاکمه می‌شد، معلوم بود که این دولت با آن تلفات و با آن مشکلات نمی‌ماند. بنابراین خواسته‌های ما چیزی بود که نتیجه‌اش‌‌ همان می‌شد که بعد‌ها در پذیرش قطعنامه شد. خدمت امام برای خداحافظی رفتم و همین را مطرح کردم که ایشان بدانند من با این عقیده در جنگ می‌روم و هرچند که شعار می‌دهیم جنگ جنگ تا پیروزی یا تا رفع فتنه و یا هر چیز دیگر، استراتژی ما این است گفتم که من با این هدف وارد میدان می‌شوم تا جنگ را به این صورت تمام کنیم. ایشان هم نگاهی به من کردند و جواب ندادند من هم انتظار نداشتم جواب بدهند می‌خواستم بگویم که اگر می‌خواهید من جنگ را فرماندهی کنم، این استراتژی من است. فقط با یک تبسم مواجه شدم. این تبسم می‌توانست به معنای اینکه شما ساده هستید باشد و می‌توانست به این معنا باشد که این خوب است ولی حقش نبود که امام این حرف را بگویند. این حرف را من می‌بایست می‌گفتم که گفتم.

 

در آن روز‌ها سپاه طرح عملیات خیبر را آماده کرده بود و منتظر من بودند. چمدان من هم آماده بود و عصر‌‌ همان روز با هواپیما رفتم و‌‌ همان شب یا شب بعد به قرارگاهی که برای جنگ داشتند رفتیم. همه فرماندهان جمع بودند و من این جمله را گفتم. تشریح عملیات خبیر معلوم شد که هدف اصلی آن این است که جاده بصره و بغداد را قطع کنیم، لب دجله بایستیم و از آنجا هم به صورت جنگ‌های نامنظم راه ناصریه را تهدید کنیم که بصره کاملاً از عراق جدا باشد، یعنی عراقی‌ها نتوانند از بصره و دریا استفاده کنند. این استراتژی آن عملیات شد و من هم برای فرماندهان گفتم که اگر شما به اهداف این عملیات برسید من به شما قول می‌دهم که جنگ پیروزمندانه تمام می‌شود، سر جای خودمان بایستیم و می‌گوییم که بیایید متجاوز را محاکمه کنید و حق ما را هم بدهید. در این صورت ما از اینجا به زمین خودمان بر می‌گردیم و چیزی نمی‌خواهیم. در آنجا این حرف من دوگونه تلقی شد.

 

آن نوار را سپاه به من نداده است. اینگونه اسناد را آن‌ها جمع می‌کردند. آن نوار، یک نوار تاریخی است. من از روی نقشه کالک جنگی تحلیل کردم و آن حرف‌ها را گفتم. از‌‌ همان روز یا‌‌ همان شب این بحث شروع شد، خیلی‌ها خوشحال شدند و بعضی‌ها هم گفتند همه می‌گویند «جنگ جنگ تا پیروزی» آقای هاشمی می‌گوید «جنگ جنگ تا یک پیروزی». آن‌ها نمی‌دانستند که پشت این یک پیروزی،‌‌ همان پیروزی واقعی است که از این در می‌آید. من هم گفته بودم و می‌فهمیدند ولی کسانی بودند که دلشان می‌خواست جنگ باشد و فکر می‌کردند که در جنگ و باب شهادت باید باز باشد تا آثاری از لحاظ فرهنگی، نظامی، و سیاسی داشته باشد. آنگونه عقیده داشتند و هر کسی عقیده خودش را دارد.

 

متاسفانه عملیات خیبر به اهدافش نرسید. اول خوب جلو رفتیم. غافلگیری هم واقعی بود. چون ما از آب گذشتیم و به آن طرف رفتیم و به لب دجله هم رسیدیم و بچه‌ها از آب دجله وضو گرفتند. ولی مشکلاتی پیدا شد. با عقب‌نشینی از جاده بصره، عملیات بدر هم که بعد از آن بود، نتوانست به اهدافش برسد. استراتژی ما در گروی یک عملیات باقی ماند که بالاخره عملیات‌های فاو، شلمچه، {کربلای ۵} و حتی عملیات حلبچه با هدف گرفتن سد دربندی خان و منطقه دربندی خان، مصادیقی از آن سیاست و در این جهت بود.

 

آنچه که از عملیات خیبر تا عملیات حلبچه نتیجه این سیاست ما شد، این بود که نشان داد که قدرت زمینی ما از عراق خیلی بالا‌تر است. یعنی ما در عملیات زمینی موفق‌تر هستیم. البته بعد‌ها عراقی‌ها دو، سه عملیات کردند و اینجاها را پس گرفتند که بحث خاص خودش را دارد. دنیا هم فهمید که دست ما بالا‌تر از آن‌هاست و بر اساس‌‌ همان استراتژی‌ای که تا به حال عمل کرده بودیم، آماده مرحله جدیدی در جنگ شدیم. اگر در اینجا سؤالاتی دارید بگویید و اگر ندارید من حرکت بعد را می‌گویم.

 

 

اگر اجازه بدهید دو سؤال در اینجا بکنم اول علت انتخاب جنابعالی از سوی امام و دوم اشاره‌ای به جنبه‌های خارجی سیاست دفاع مقدس. اگر صلاح می‌دانید درباره چرخشی که عربستان، کشورهای عربی و حتی روس‌ها در این سال‌ها پیدا می‌کنند، بفرمایید. من در خاطرات شما رایزنی‌های متعددی را می‌بینم که به واسطه آقای مرحوم حافظ اسد بین جمهوری اسلامی و روسیه و حتی عربستان انجام می‌شود. ایشان نقش واسطه را پیدا می‌کنند. چند بار در خاطرات شما پیشنهاد پادشاه عربستان مبنی بر مذاکره برای بعد از صدام هست. حتی می‌فرمایید این پیشنهاد در این مقطع از طرف روس‌ها هم به ما داده می‌شود. یعنی این استراتژی که حضرتعالی در رابطه با داخل پیگیری فرمودید، در جنبه بین‌المللی هم مسیری را طی می‌کند. اگر حضرتعالی در رابطه با این مسیر صحبتی دارید بفرمایید. آیا این‌ها به موازات هم جلو می‌رفت؟

 

اینکه چرا من انتخاب شدم، بین من و آیت‌الله خامنه‌ای بحث بود. امام گفتند: آیت‌الله خامنه‌ای دستشان آسیب دیده و مشکلات اینگونه هم دارند. رئیس‌جمهور هم هستند که باید کشور را اداره کنند. ولی من در مجلس بودم و می‌بایست مجلس را اداره می‌کردم و دو نائب هم داشتم. امام گفتند: شما دو نائب دارید و اگر در مجلس نباشید، اتفاق مهمی نمی‌افتد. این استدلال بود.

 

آن موقع رابطه من با سپاه خیلی صمیمی بود. چون من این سپاه را به وجود آورده بودم. در اولین جلسه‌ای که گروه‌ها در جمشیدیه جمع شده بودند، من از طرف شورای انقلاب رفتم و این‌ها را شکل دادیم بعداً گاهی دست آیت‌الله خامنه‌ای و دیگران بود. چون سپاهی‌ها بیشتر عملیات آفندی را انجام می‌دادند، رابطه من با آن‌ها صمیمی بود و امام هم این مسئله را می‌دانستند و فکر می‌کردند از این جهت مناسب‌تر است. البته هیچ وقت ما این را استدلال نکردیم و ایشان هم استدلال نکردند.

 

اما آنچه که شما درباره رویکرد خارجی و بین‌المللی می‌گویید، ببینید از اول سیاست قدرت جهانی – چه غربی و چه شرقی و چه ارتجاع منطقه – این بود که به جای اینکه انقلاب اسلامی برای دنیا الهام‌بخش باشد، باید به عبرتی برای دنیا تبدیل شود که دیگر از این کار‌ها نکنند. سیاستشان این بود. اگر می‌توانستند ما را از اول به زمین بزنند، حتی برای آن منظور هم کودتایی طراحی کردند که قبل از اجرا فاش شد و کودتاگران سرکوب شدند و چون نتوانستند، می‌خواستند ما جنگ فرسایشی داشته باشیم تا امکاناتمان را صرف جنگ کنیم. طبیعی است که بعد از مدتی مردم می‌گویند: انقلاب چه شد؟ در دنیا هم همین را می‌گویند. به علاوه خصومتی هم بین ما و اعراب شکل می‌گیرد و کشورهای اسلامی که باید الهام بگیرند، علیه ما موضع می‌گیرند. آن‌ها حساب شده این جنگ را به راه انداختند. ارتش عراق هم آماده بود، برای اینکه از طرف روس‌ها و چینی‌ها در مقابل ارتش ایران شکل گرفته و قوی شده بود. ارتش ایران هم دست ما بود. منتها امکانات ارتش ما بعد از انقلاب خیلی ضعیف بود و در حال تصفیه بودند. برای آن‌ها این شیوه یک سیاست روشن بود و همیشه دنبال این بودند و فکر می‌کردند که ما در جایی به زانو در می‌آییم. ولی دیدند که چند عملیات زمینی واقعاً قابل تحسینی انجام شد.

 

عملیات فتح خرمشهر که با بیرون کردن عراق همراه بود، جای خودش را دارد. تا زمانی که بعثی‌ها در خاک ما بودند علیه آن‌ها خوب می‌جنگیدیم. ولی وقتی خواستیم داخل خاک عراق برویم،‌‌ همانگونه که امام پیش‌بینی کرده بودند، خارجی‌ها حساسیت نشان دادند. عملیات خیبر، عملیات فاو، عملیات کربلای ۵ و چند عملیات دیگر نشان داد که اگر ایران نیرو‌هایش را متمرکز کند، به هر جای عراق که بخواهد، می‌رود. لذا آن‌ها شروع کردند تا از فاز دیگری ما را تحت فشار قرار بدهند که به قسمت‌های اصلی سؤال شما درباره پذیرش آتش‌بس مربوط می‌شود. با کاری که در این چند سال کردیم، برای همه ثابت شده که اگر جنگ با‌‌ همان وضع ادامه می‌یافت و مسائل تمام نمی‌شد، نهایتاً این عراق بود که به زمین می‌خورد و دشمنان انقلاب این را نمی‌خواستند. قطعاً‌ مایل نبودند اینگونه شود. روس‌ها، آمریکایی‌ها و عرب‌ها در این سیاست فرقی نداشتند. امکانات همه در اختیار صدام بود. پول و بندر می‌دادند، هواپیمایشان به نحوی آماده دفاع بود. عراق از فرودگاه‌هایشان استفاده می‌کرد. اطلاعات نظامی می‌دادند.

 

نقطه مهمی که تحولی را در اوضاع دنیا پیش آورد این بود که دنیا باور کرد که ایران قدرت نفوذ در عراق را دارد. به خصوص در شمال عراق که ما به کرکوک نزدیک شده بودیم. در جنوب هم نفت عراق را قطع کرده بودیم. در این شرایط دشمنان سیاست جدید در پیش گرفتند و به عراق چراغ سبز دادند که او اقدامات جنایتبار ضد مقررات جهانی را مرتکب شود از قبیل حمله به مراکز غیرنظامی هواپیما و کشتی‌های غیرنظامی و استفاده از سلاح‌های ممنوع شیمیایی و... نشان دادند و در‌‌ همان راستا نیز تصمیم گرفتند تا ابزار دیگری به عراق بدهند که پیاده نظام و زرهی‌های محدود ما نتواند کاری بکند. سراغ سلاح‌های مدرن و دادن تکنولوژی سلاح شیمیایی و موشک دور برد رفتند. قبلاً‌ موشک‌های عراق گراد بود که بردش به هفتاد کیلومتر می‌رسید. بعد‌ها موشک اسکاد بود که سیصد و سپس تا ۵۰۰ کیلومتر پیش می‌رفت.

 

ما هم با تلاش‌های جهادگونه نیرو‌ها و کمک‌های مختصر به موشک مجهز شده بودیم و می‌دانستند که به زودی به موشک‌های ۲۰۰ کیلومتر می‌رسیم که می‌توانیم همه شهرهای اساسی عراق را به طور انبوه بزنیم و این سیاست آن‌ها را هم خنثی کنیم. می‌دانستند که اگر ما بخواهیم، سلاح شیمیایی هم تولید می‌کنیم. منتهی نشان داده بودیم که نمی‌خواهیم مردم عراق آسیب ببینند و این کار را نمی‌کردیم. آن‌ها حتی برای سلاح هسته‌ای به عراق چراغ سبز دادند و بعد‌ها به خاطر‌‌ همان که می‌دانستند چه چیزی به عراق دادند، جنگ علیه عراق برای آن‌ها فوریت پیدا کرد تا از دست صدام بگیرند، پس به سراغ آن‌ها رفتند.

 

این برنامه در واقع در چند فاز بود. یک فاز فشار اقتصادی علیه ما بود که صدور نفت ما را در خلیج فارس متوقف کنند. جنگ شهر‌ها، حمله به کشتی‌ها، حمله به هواپیمای مسافربری، زدن سکوهای نفتی و به طور کلی جلوگیری از صدور نفت در این فاز بود. موشک‌های کرم ابریشم عراق به خارک می‌خورد، آمریکایی‌ها و بقیه هم کمکشان می‌کردند. از لحاظ اقتصادی از ناحیه نفت ما را تحت فشار قرار داده بودند که نتوانیم جنگ را اداره کنیم. از لحاظ هوایی، هواپیماهایی مانند میگ ۲۹ را که دفاع ما به آن نمی‌رسید، به عراق دادند که می‌توانست به هر جای ایران بیاید و بمب بیندازد. موشک‌هایشان هم تا تهران و اصفهان و شهرهای دیگر هم می‌رسید. جنگ بود و همه این‌ها را تحمل می‌کردیم. بمب و موشک می‌انداختند، تلفات و خرابی‌هایی به وجود می‌آوردند. سلاح شیمیایی آن‌ها خیلی سنگین بود. ولی ما سال‌ها تحمل کردیم. در خیبر علیه ما سلاح شیمیایی به کار بردند. از آنجا شروع شد و تا آخر جنگ هر جا در مقابل نیروهای ما کم می‌آوردند، از آن استفاده می‌کردند.

 

منتها دیدند که آن سلاح شیمیایی معمولی مثل خردل و این‌ها خیلی جواب نمی‌دهد و صحبت از دیگر سلاح‌های غیرمتعارف می‌کردند. البته در حملات شیمیایی هم ما تلفات خیلی بدی دیدیم و هنوز بسیاری از مصدومان شیمیایی زنده هستند که حقیقتاً‌ حالت تأسف و تأثرباری دارند. بعد از شرایط جدید که اتفاق افتاد، برای همه عقلای کشور جای بحث بود که ما در مقابل اینگونه سلاح‌ها چه کاری باید بکنیم؟ به خصوص مسائل اقتصادی برای دولت مهم بود و نمی‌توانست تامین کند. آخرین ضربه انسانی را عراق در بمباران شیمیایی حلبچه زد که عواقب آن برای ما خطرناک بود. سلاح بسیار خطرناکی را به کار برد. همین امروز آن سلاح دست هر کشوری باشد و موشک و وسیله رساندنش را به هر جایی داشته باشد آن کشور را به زانو در می‌آورد. حتماً شما اطلاعات دارید و فیلم آن را دیدید با اینکه مردم خودش بودند چند بمب در حلبچه انداخت، حزب بعث کرد‌ها را مثل ما در نقطه مقابل حساب می‌کرد. اعتراضش به مردم این بود که ما وقتی نزدیک شهر حلبچه وارد شدیم، مردم کرد فرار نکردند، ماندند و از ما استقبال کنند. واقعاً کردهای عراق با ما خوب بودند و ما با آن‌ها مشکلی نداشتیم.

 

نیروهای ما هم از قدیم در آن منطقه بودند. این شرایط که پیش آمد، آن عقیده که ما و بعضی از آقایان داشتیم، برای خیلی‌ها قابل قبول شد. چون صدام به مرحله‌ای از وحشی‌گری رسیده بود که ممکن بود آن جنایت را در شهرهای ایران هم تکرار کند. اما برای دنیا که شما می‌گویید چه تغییری پیش آمد، تغییر اساسی این بود که دیدند به اهدافشان که ایران را فرسوده کنند و از پای در بیاورند، نمی‌رسند مگر اینکه جنگ را باز هم فرسایشی کنند که می‌دانستند این سیاست می‌تواند عوارض دیگری برای آن‌ها داشته باشد. آن‌ها اطلاع داشتند که ما تکنولوژی سلاح شیمیایی را داریم ولی تولید نمی‌کنیم و نمی‌خواهیم انجام دهیم. فکر می‌کردند این شرایط تبدیل به مسائل دیگری می‌شود لذا آن قطعنامه را نوشتند. به قطعنامه می‌رسیم که خودش بحث دیگری دارد. بنابراین آن‌ها به این نتیجه رسیدند که نمی‌توان جنگ را با شکست ایران خاتمه داد و احتمال خطرهای بزرگتری هم وجود دارد. باز هم متفق بودند، یعنی هنوز روس‌ها، غربی‌ها و عرب‌ها پشت سر صدام بودند و حتی لیبی که تا آن تاریخ با ما بود و وقتی از پیروزی‌های ما مأیوس شده بود، به عراقی‌ها تمایل نشان می‌داد. سوریه هم که در حد مسائل سیاسی که جنگ عربی – عجمی یا شیعه و سنی نشود، با ما بود، نمی‌توانست به ما کمک بکند و جز قطع لوله نفت عراق که آن هم اختلافات حزب بعث در دو کشور بود، کاری نمی‌کرد.

 

 

اگر اجازه بفرمایید به صورت مشخص‌تر نگاهی به تیر ۶۶ تا تیرماه ۶۷ بیندازیم. جناب آقای هاشمی، شما فرمودید که استراتژی شما مشخص بود و دقیقاً می‌دانستید به چه نقطه‌ای می‌خواهید برسید. این ماجرا طی تیر ۶۶ تا تیرماه سال ۶۷ شکل عینی‌تری به خودش می‌گیرد. یعنی در بحث سیاسی جنگ مسائلی رقم می‌خورد که قابل تامل است. به نظر می‌آید حضرتعالی با حمایت امام در مسیری حرکت می‌کردید که دو جنبه افراطی داخلی و خارجی به نوعی رضایت به طی این مسیر نداشتند حتی در پاره‌ای از مصادیق بدون اینکه با هم در ارتباطی باشند، با همدیگر همکاری می‌کردند. می‌خواستند مسیر دیپلماسی که شما طی می‌کردید، کاملاً با شکست مواجه شود که در سال۶۶ و ۶۷ دو مصداق کاملا مشخص در آن دیده می‌شود. یکی از این موارد حمله‌های هلی‌کوپترهای آمریکایی به کشتی ایران اجر است که فرمانده سپاه وقت تقاضای یک پاسخ خونین به آمریکایی‌ها می‌کند و وقتی به گوش حضرت امام می‌رسد، از جنابعالی می‌خواهند که جلوی این نوع حرکات گرفته شود. یکی از موارد مشخص دیگر نیز در تیرماه ۶۷ اتفاق می‌افتد. یعنی آمریکایی‌های با جنایتی که در حمله به هواپیمای ایرباس مرتکب شدند در واقع شرایط را برای شکست دیپلماسی و ایجاد یک جنگ جدید مهیا کردند. به فاصله یک روز بعد از حمله ناو آمریکایی به هواپیمای ایرباس، مرحوم آیت‌الله منتظری طی یک پیام تسلیتی به حضرت امام تقاضای اعلام جهاد علیه منافع آمریکا می‌کنند. حضرت امام در پاسخ به ایشان ضمن اینکه از پیام تسلیت قدردانی و تشکر می‌کنند، می‌فرمایند: «در این مسیر پشتیبان آقای هاشمی باشید» (سند آن در بخش ضمائم کتاب خاطرات سال ۶۷ موجود است) این دو مصداق عینی نشان‌دهنده یک وحدت دیدگاه بین حضرتعالی و حضرت امام در حوزه سیاسی جنگ است. یعنی آنچه که شما پیش می‌بردید‌‌ همان تفکری بود که حضرت امام دنبال می‌کردند؟ چون اگر غیر از این بود این دو واقعه می‌توانست این مسیر را عوض کند. نظر حضرتعالی راجع به این دو واکنش به خصوص حضرت امام(ره) که در این دو سال انجام می‌دهند، چیست؟ اگر ما به آن دو پیشنهاد جواب مثبت می‌دادیم، چه عواقبی برای مسیر دیپلماسی ما ایجاد می‌کرد؟

 

طبیعی است که اگر ما خودمان را وارد یک نوع جنگ آنگونه با آمریکایی‌ها می‌کردیم، عراق کاملاً راحت می‌شد و عرب‌ها هم راحت می‌شدند و جبهه جدیدی باز می‌شد که آن را نه امام و نه ما می‌خواستیم. البته در خلیج فارس این کار را تا حدودی می‌کردیم. یعنی وقتی آمریکا خیره سری می‌کرد و پرچمش را روی کشتی‌های کویت می‌گذاشت و یا کاروان‌های نفتی آن‌ها را اسکورت می‌کرد، این یک نوع جنگ با ما بود و ما هم‌‌ همان جا – نه به صورت علنی و اعلان شده – به آمریکا نشان دادیم که نمی‌تواند این کار را کند. یا باید صراحتاً وارد میدان شود و یا اینگونه نمی‌شود. ما در آن بخش کاملاً آمریکا را شکست دادیم که افتضاحی برای ابهت آمریکا در منطقه شد. البته سیاست آن‌ها همین بود که از چند جهت بر ما فشار بیاورند. از جهت اقتصادی که گفتم می‌خواستند نفت ما را قطع کنند. از لحاظ نظامی ابزاری به صدام دادند که خارج از برنامه‌های نظامی آن‌ها بود. به اضافه اینکه آمریکا نشان داد که آماده است با ما وارد جنگ شود.

 

نکته مهمی که در فشارهای آن‌ها علیه ما نهفته بود، این بود که ما را قانع کنند جنگ را ختم کنیم. آن‌ها هم به این نتیجه رسیده بودند که این جنگ ختم شود. شاید تا آن زمان دلشان می‌خواست که این جنگ فرسایشی باشد. چون علاقه‌ای به عراق و ایران نداشتند و فقط می‌خواستند این دو کشور مهم منطقه ضعیف شوند و انقلاب ما هم از الهام‌بخشی، تبدیل به عبرتی برای دیگران شود.

 

در برنامه‌های تهاجمی ما هم راهکاری که انتخاب کرده بودیم، موفق نشده بود. یعنی نتوانستیم یک جای استراتژیک را برای فشار بر عراق بگیریم. البته امام اجازه نمی‌دادند ما وارد شهر‌ها شویم و می‌خواستیم در حد جاهایی که گفتم، عمل کنیم. هم فاو و هم خیبر خالی از سکنه بود. در حلبچه هم نمی‌خواستیم وارد شهر شویم. می‌خواستیم سد را بگیریم. کرکوک که از مناطق نفتی عراق بود و از آن ارتزاق می‌کرد، هدف بعدی ما بود. در حال آماده شدن بودیم که به آنجا برویم. بنابراین امام می‌دانستند که به کجا می‌رویم. من هم مرتب با امام در تماس بودم. بعد از هر عملیاتی که برمی‌گشتم، خدمت امام می‌رفتم و توضیح می‌دادم. اگر ناقص عمل می‌شد، دلیلش را می‌گفتم و ایشان هم می‌دانستند. به خصوص اینکه حاج احمدآقا همیشه با ما و دیگر فرماندهان در تماس بود و خبرها را به ایشان می‌داد. سپاه و ارتش هم در تماس بودند.

 

بالاخره بحث قطعنامه پیش آمد. قطعنامه ۵۹۸، هشتمین قطعنامه‌ای است که برای جنگ عراق علیه ما در سازمان ملل به تصویب رسید. پیش از قطعنامه ۵۹۸، شورا قطعنامه ۵۸۸ را در تاریخ ۶۵.۷.۱۶ تصویب کرده بود که ایران آن را نپذیرفت و دبیرکل در گزارش خود به شورای امنیت، خلاصه‌ای از مواضع ایران و عراق را در قبال قطعنامه عنوان نمود و اعلام کرد که در حالی که عراق تمایل خود را برای پذیرش قطعنامه شورای امنیت اعلام داشته، ایران به دلایلی که ذکر کرده، این قطعنامه را نپذیرفته است.

 

پس از قطعنامه ۵۸۸ ایران عملیات‌های موفقیت‌آمیز زنجیره‌ای را در خاک عراق انجام داد (سلسله عملیات‌های فتح، کربلا، والفجر۹ و نصر) حاصل این مجموعه عملیات‌ها نزدیک شدن رزمندگان اسلام به شهر بصره شد که عامل دقت و حساس شدن شورای امنیت شورای امنیت به مسئله جنگ شد. بر این اساس اعضای دائم به صورت یک گروه، کار مشترک و سازماندهی شده‌ای را برای پایان بخشیدن به جنگ ایران و عراق آغاز نمودند. کار این گروه مشترک به صورت محرمانه بود که حاصل بررسی‌های آن‌ها در ۵ ماه منجر به نوشتن پیش‌نویس قطعنامه ۵۹۸ شد. این قطعنامه را آن‌ها صادر کردند. با شرایطی که برای ما درست کرده بودند فکر می‌کردند ما می‌پذیریم. چند عقب‌نشینی نیروهای ما آن‌ها را امیدوار کرده بود که ما می‌پذیریم.

 

ما لازم دیدیم که بعد از پذیرش قطعنامه در شرایط مناسبی باید ضرب شصتی نشان بدهیم که آن‌ها متوجه شوند قدرت تهاجمی بر سر جای خود باقی است. وقتی که عراقی‌ها بعد از پذیرش قطعنامه دوباره حمله کردند و تا نزدیک اهواز هم رسیدند و از خرمشهر و جاهای مهم عبور کردند و معلوم شد ادعای صلح‌طلبی عراق دروغ است که با یک دفاع جانانه ظرف یک روز آن‌ها را به سر جایشان برگرداندیم. در طرف شمال جبهه‌ها هم که منافقین فکر می‌کردند ایران در جبهه غرب و شمال نیرویی ندارد و همه امکاناتش در جنوب مستقر است، در عملیات مرصاد پاسخ خود را گرفتند و آنگونه زمین‌گیر و متلاشی شدند. در عملیات مرصاد فقط منافقین نبودند. نیروهای هوایی و لجستیک عراق با این‌ها بودند. لذا توانستیم هم منافقین و هم پشتیبانی آن‌ها را از کار بیندازیم. آن‌ها فهمیدند که تحلیل رفتن قدرت تهاجمی و دفاعی ما درست نیست و نیروهای ما می‌توانند مثل گذشته جنگ را ادامه دهند.

 

قطعنامه که صادر شد، اشکالاتی داشت و ما هم با یک استراتژی درست با آن برخورد کردیم. یعنی خدمت امام رفتیم و پیشنهاد دادیم. قرار بر این شد که ما از یک جهت عملیات زمینی و جنگ را با قدرت ادامه دهیم و نیرو هم تجهیز کنیم که ستاد کل را بر این اساس تشکیل دادیم. برای اینکه دولت بیشتر از گذشته برای پشتیبانی جنگ در میدان باشد. مردم هم دعوت شدند که برای جنگ آماده شوند. این یک فاز بود. فاز سیاسی را هم شروع کردیم و آن این بود که مذاکره کنیم تا مفاد قطعنامه مطلوب ما شود. یعنی قطعنامه‌ای باشد که با قبول آن به اهداف خود برسیم. این سیاست با چند عملیاتی که انجام شد و با مذاکراتی که شروع کردیم جواب داد. طول کشید تا قطعنامه را به نفع ما اصلاح کردند. در جاهای دیگر مفصل گفتم که چه چیزهای ظریفی را اصلاح کردیم تا قطعنامه ۵۹۸ به گونه‌ای باشد که بتوانیم هم غرامت بگیریم و هم عراق بخاطر تجاوز محکوم شده باشد. در ‌‌نهایت پیروزی از آن ایران شد و دنباله آن سقوط صدام بود که بحث دیگری دارد و آن هم در برنامه ما بود. به آن هم در جای خود عمل شد.

 

 

یک سؤال میانی دارم. دبیرکل سازمان ملل در سال ۶۶ سفری به ایران داشت. شما بعد‌ها در جایی از شجاعت ایشان در پیگیری اجرای قطعنامه ۵۹۸ یاد کردید. راجع به آقای خاویر پرز دکوئیار چه نظری دارید؟ نقش دبیرکل سازمان ملل را در این رابطه چه میزان یاری‌دهنده و کمک کار جمهوری اسلامی می‌دانید؟

 

خب ما ظاهر صحنه را می‌دیدیم و پشت صحنه را نمی‌دانستیم که قدرت‌هایی که آقای دکوئیار را آوردند، سیاستشان چه بود؟ چه می‌خواستند؟ البته کم و بیش می‌دانستیم. ولی همین مقدار که می‌دیدیم ایشان حاضر شد که قطعنامه ۵۹۸ را به آن شکل عوض کند برای ما قدم مهمی بود. من آن‌ها را به صورت روشن در جایی گفتم و دیده می‌شود. بعد هم ایشان پیگیری می‌کرد برای اینکه مسائل اجرا شود و چون صدام نمی‌خواست اجرا شود. پیگیری‌های دبیرکل سازمان ملل به گونه‌ای بود که دیگران متهمش می‌کردند ولی ما طلبکاری می‌کردیم و می‌گفتیم: «این بخش ناچیز از حقوق ماست که می‌دهید مثلا با آمار نشان دادیم که ما هزار میلیارد دلار از جنگ خسارت دیده‌ایم ولی آن‌ها فقط یکدهم آن یعنی ۱۰۰ میلیارد دلار را پذیرفتند.»

 

انصافا دوستان ما در وزارت خارجه که مسئولیت مذاکره را داشتند خوب عمل کردند، البته آن‌ها تنها نبودند و قدمی بدون تایید بر نمی‌داشتند. اول حضرت امام، بعد سران قوا و من که مسئول جنگ و جانشین فرمانده کل قوا بودم. هر مرحله‌ای را طی می‌کردند سؤال می‌کردند و ما جواب می‌دادیم که مثلا تا اینجا پیش بروید. پس سیاست ما دو شعبه داشت. یکی اینکه در جنگ نشان بدهیم با قدرت ایستاده‌ایم که آن‌ها خیال نکنند ما داریم مضمحل می‌شویم. دوم هم اینکه در مذاکرات سیاسی یکدنگی نکنیم و دیپلماسی فعال را عمل کنیم تا بالاخره به نقطه‌ای رسیدیم که هیچ کسی از ناظران جهانی فکر نمی‌کرد به اینجا برسیم.

 

 

من دو سؤال در رابطه با پذیرش قطعنامه دارم بدون تقدم و تاخر پرسش آن، یکی از این دو سؤال این است که در رابطه با هر جنگی، یک مجموعه به هدف رسیده و پیروز داریم و یک طرف از هدف مانده و شکست‌خورده، پرسشی که در پایان ۸ سال دفاع سلحشورانه و مقدس نظام جمهوری اسلامی وجود دارد این است که چرا سمبلی و نشانی از پیروزی ما در صحنه کشور دیده نمی‌شود؟ پیروزی حماسه عظیمی که ۳ سند تاریخی از بیانات امام و رهبری و همچنین تمکین نامه آخر صدام به جنابعالی در تایید آن وجود دارد؟ حضرت امام بار‌ها عملکرد امنای خود را تایید فرمودند و اشاره کردند که چه کسی بهتر از این‌ها قادر به اداره جنگ بود؟ رهبر معظم انقلاب هم در نامه خود به دکتر ولایتی (وزیر خارجه وقت) ضمن تاکید بر احقاق حقوق حقه ملت، نقش جنابعالی را مستظهر به تاییدات الهی برشمردند و در ‌‌نهایت آن جمله معروف نامه صدام که: «جناب آقای هاشمی رفسنجانی، دیگر همه چیز روشن شده و شما به هر چه می‌خواستید رسیدید»، از نظر جنابعالی با وجود این همه اسناد و متقن تاریخی چرا در سالروز پذیرش قطعنامه و اثبات حقانیت جمهوری اسلامی در پایان ۸ سال دفاع مقدس خبری از جشن ملی پیروزی نیست؟ چرا سالروز پذیرش قطعنامه را «جشن ملّی» نمی‌گیریم؟

 

این چرا‌ها ادله‌ای دارند که به موقع به آن‌ها می‌پردازیم. اینگونه است. شما به سخنان امام درباره تحلیل‌های گوناگون اشاره کردید. من هم‌‌ همان موقع سخنرانی و تحلیلی را گفتم که این سوره فتح بعد از پیروزی بر مشرکان و گرفتن مکه و فتح مکه نازل نشده؛ بلکه برای صلح حدیبیه نازل شده است پس از صلح حدیبیه خیلی از کسانی که در آنجا حاضر بودند گریه می‌کردند و می‌گفتند که در مقابل مشرکین کوتاه آمدیم و ضعیف شدیم. این موضع تا آنجا بود که پیامبر خدا(ص) وقتی می‌خواستند صلح‌نامه بنویسند، بعضی کلمات خودشان را به خواست آن‌ها عوض می‌کردند. ولی آن موقع سوره فتح نازل می‌شود و خداوند «انّا فتحا لک فتحا مبینا» را می‌گویند. من هم حقیقتا فتح را همین جا می‌دیدم. یعنی ما با یک شگرد دیپلماتیک به گونه‌ای رفتار کردیم و شرایط را فراهم کردیم که همان‌هایی که در سازمان همیشه علیه ما رای می‌دادند این بار به نفع ما رای دادند.‌‌ همان‌طور که گفتم رفتار ما به گونه‌ای بود که اولا دنیا از ما مسئولیت‌شناسی دید و دید که ماجراجو نیستیم و یک حرف منطقی داریم و برای حرف منطقی خودمان مقاومت می‌کنیم.

 

بعد انعطاف ما را در چیزی دیدند که فکر نمی‌کردند در مواردی انعطاف نشان بدهیم. در آن شرایط می‌توانستیم در تنگه هرمز برای دیگران مشکل ایجاد کنیم اما نکردیم و گفتیم که امنیت یا برای همه یا برای هیچ کس. تا این حد حرف می‌زدیم. می‌توانستیم آن موقع انتقام بیشتری از آمریکایی‌ها در خیلی از جا‌ها بگیریم. لزومی نداشت وارد این کار شویم. امام هم مسائل را هدایت می‌کردند. بالاخره با آن رفتار حرکت منطقی که کردیم، هم صلح‌دوستی خودمان را نشان دادیم هم روی حق خود پافشاری کردیم و هم به آن نقطه‌ای که باید می‌رسیدیم، رسیدیم. فتح واقعی اینجا بود.

 

آن جمله‌ای را که صدام نوشته بود در خاطره‌ای از یکی از اسرا دیدم که حق مطلب را به خوبی بیان کرده بود، او در خاطراتش نوشته که پشت سیم‌های خاردار ایستاده بودیم و به تلویزیون عراق گوش می‌دادیم. صدر خاطره آن آزاده این جمله صدام بود که در جواب من نوشته بود. حرفی که این آزاده زد واقعیت‌ها را در‌‌ همان خاطره کوچک به درستی مشخص کرده است. یعنی بعد از پذیرش قطعنامه تا آن روز فضای تلخی بر خیلی از رزمنده‌ها، اسرا و خانواده شهدا حاکم بود که ما چکار می‌کنیم؟ اما وقتی آن جمله را شنیدیم همه فهمیدیم که نظام در حال انجام دادن چه تدبیری است و به این صورت پیش برد که آن‌ها از پشت صحنه خبر نداشتند و ما هم خیلی در جایی نگفتیم و باز هم نمی‌گوییم. مرحله بعدی آن هم بسیار مهم بود که چه بر سر صدام بیاید و این کار را هم خداوند کرد و حقانیت و مظلومیت و مقاومت ما هم در آن بی‌نقش نبود ولی لازم نیست از نقش خودمان در اینجا خیلی صحبت کنیم.

 

 

آقای هاشمی، حضرت امام در این نامه از کلیدواژه در کنار هم استفاده می‌کنند. یکی از این کلیدواژه‌ها جام زهر و دیگری «تشخیص مصلحت» است که نوشیدن جام زهر را به تشخیص مصلحت یک امت تعبیر می‌کنند. هر دوی این کلیدواژه‌ها در طی این سال‌ها گرفتار تفسیرهای افراطی شدند. یعنی جوان‌های امروز نه از موضوع جام زهر تصور درستی دارند و نه از موضوع تشخیص مصلحتی که حضرت امام دادند. از جنابعالی می‌خواهم راجع به استفاده حضرت امام از این دو واژه در کنار همدیگر در آن نامه صحبت بفرمایید؟

 

در جلسه‌ای ما ۵ نفر خدمت امام رفته بودیم برای اینکه بگوییم وضع جنگ اینگونه است. آیا می‌خواهیم ادامه بدهیم و یا نمی‌خواهیم ادامه بدهیم؟ نظر قاطع خود را گفتیم که مصلحت نمی‌بینیم. برای امام سخت بود که در آن شرایط بپذیرند ما قطعنامه را امضا و قبول کنیم. لااقل تا آن مقداری که ما صحبت می‌کردیم. جلسه ما در آن شب طول کشید. راهکارهایی هم پیشنهاد شد. ایشان گفتند که ما به مردم گفتیم اگر جنگ ۲۰ سال هم طول بکشد، ما ایستاده‌ایم و در و دیوار پر از جنگ جنگ تا پیروزی و تا رفع فتنه است. اگر الان یک دفعه بیاییم و اینگونه عمل کنیم، جواب مردم و رزمنده‌ها را چه باید بدهیم؟ دل آن‌ها می‌شکند. در آن جلسه از اینگونه بحث‌ها بود. ما این‌ها را قبول داشتیم و روی آن‌ها بحثی نداشتیم. ولی بحث این بود که آیا مصلحت است که الان به این صورت ادامه بدهیم؟ بحث‌ها اینگونه بود. امام قانع شدند که الان باید این کار را بکنیم و به این مسئله رسیدند که مصلحت است که بپذیریم. منتها بحث بر سر کیفیت بود، من پیشنهاد کردم که اگر برای شما اعلام آن سخت است این مشکل را من حل می‌کنم. من جانشین شما هستم و حق امضاء در این مسائل دارم من می‌روم و می‌پذیرم. ممکن است جنابعالی بعد بلافاصله بگویید که او تخلف کرده و باید از من به عنوان فرماندهی کل قوا اجازه می‌گرفت. شما آن موقع می‌توانید مرا محاکمه کنید. فدا کردن یک نفر بهتر از این همه مشکلاتی است که پیش آید. ایشان نگاه مهربانانه‌ای کردند و گفتند: نه، این خوب نیست. خودشان پیشنهادی دادند که ما از آن پیشنهاد بیشتر متاثر شدیم و آن را قبول نکردیم و گفتیم که این درست نیست.

 

 

این پیشنهاد را هرگز جنابعالی در جایی مطرح نفرمودید؟

 

نه در جایی نگفتم.

 

 

اسامی ۵ نفر حاضر در آن جلسه را می‌فرمایید؟

 

سران قوا بودیم. رئیس مجلس، رئیس‌جمهور، رئیس قوه قضائیه و نخست‌وزیر به همراه حاج احمد آقا که معمولا در جلسات ما بودند.

 

 

آیا غیر شما، دیگر آقایان هم پیشنهادی دادند؟

 

یادم نیست. امام پیشنهادی دادند که ما پیشنهاد ایشان را رد کردیم. بعد پیشنهاد سوم این شد که امام گفتند: حالا که باید بپذیریم، شما وجوه قوم و بزرگان را از همه جا دعوت کنید و همین حرف‌هایی را که اینجا زدیم، برای آن‌ها هم بگویید و در یک جلسه خاص آن‌ها را توجیه کنید، بدون اینکه پخش شود. آن‌ها قانع شوند و بعد آن‌ها هم از کاری که می‌کنیم، دفاع کنند. اصلا بنا نبود که امام نامه بنویسند. این کار را به عهده ما گذاشتند. رئیس‌‌جمهور هم آن جلسه را برای‌‌ همان کار تشکیل داد که توجیه کنیم. عده‌ای را دعوت کردیم. در این بین حاج احمد آقا خبر داد که امام خودشان یک نامه نوشتند و اعلام می‌شود. ما اصلا انتظار این را نداشتیم. بعدا از مضمون نامه مطلع شدیم. پس امام با در نظر گرفتن مصلحت رفتار کردند. پس از یک جلسه طولانی و مذاکرات ایشان با سران قوا که کاملا به آن‌ها اعتماد داشتند تصمیم گرفتند. شرایط اقتصادی و شرایط صدور نفت و شرایط میدان و شرایط نیروهای ایثارگر را گفتیم که نمی‌توانیم درست اداره کنیم. مشکلات خانواده‌های آن‌ها و اسرا و خیلی چیزهای دیگر را گفتیم. وقتی همه این‌ها توضیح داده شد. قبول کردند.

 

بیشتر از همه این‌ها، خطر استفاده عراق از سلاح‌های شیمیایی در شهرهای بزرگ بود. گفتم اگر مثلا فردا تبریز را مثل حلبچه زدند، ما چه کاری می‌توانیم بکنیم؟ چه اتفاقی می‌افتاد؟ خیلی آسان می‌توانند تبریز، ارومیه و حتی تهران را بزنند. همه این‌ها را بررسی کردیم. همه می‌دانستیم که غربی‌ها و روس‌ها آماده‌اند همه چیز را بدهند برای اینکه ما بترسیم و قبول کنیم. با این شرایط مصلحت روشن شد. اینکه بپذیریم یا نه و برای امام تلخی داشت و مانند جام زهر بود، مربوط به مسائل بعد می‌شود که چطور به مردم بگوییم؟ گفتن آن به رزمنده‌هایی که در جبهه هستند و خانواده شهدا و جانبازان حقیقتا برای امام تلخ بود. تا نتیجه این کار روشن شود مدتی زمان لازم دارد. پس مساله مصلحت همیشه اینگونه است. یعنی وقتی که انسان به خاطر مصلحت یک کار خلاف مسیر عادی انجام می‌دهد، در آن لحظه مشکلاتی دارد، خیلی‌ها ناراحت و بعضی‌ها خوشحال می‌شوند و لذا می‌بینیم بعد از اعلام پذیرش قطعنامه به دستور امام گروه‌هایی به همراه نامه امام به جبهه‌ها رفتند برای توجیه رزمندگان.

 

امام با آن هوشی که داشتند جمله «جام زهر را می‌نوشیم» را درست بکار بردند. یعنی انتخاب کردیم که بنوشیم. یعنی بر ایشان تحمیل نشد که بنوشند. حالتی بود که بخاطر مصلحت انتخاب کردند. فکر می‌کنم ایشان با تفکر و پیش‌بینی شرایط آن جمله را بکار بردند. هم مصلحت را رعایت کردند و هم ناراحتی خودشان را به مردم نشان دادند که دلشان نمی‌خواست اینگونه شود و هم آینده را در آن جمله نهادند که مردم می‌بینند چه فتحی کردیم؟

 

 

در لابلای سخنان جنابعالی، بحث این بود که چه کسی بپذیرد؟ البته شما پیشنهاد قبول مسئولیت دادید که امام نپذیرفتند. سؤال من در همین راستا معطوف به مجمع تشخیص مصلحت نظام است. در آن مقطع تاریخی چند ماهی بیشتر از عمر تشکیل مجمع نگذشته بود. به نظر می‌آید حضرت امام علاوه بر تمهید بزرگ بن‌بست‌شکنی موارد قانونی اداره نظام توسط مجمع، اهداف بلندتری را هم دنبال می‌کردند. استنباط من این است که ایشان برای عبور از تنگناهایی نظیر قبول قطعنامه هم به مجمع تشخیص مصلحت نظام نظر داشتند. با توجه به اینکه در آن مقطع مجمع نهادی نوپا بود و امکان ایفای چنین نقشی را نداشت، جنابعالی فکر می‌کنید اگر مجمع در شرایط امروز و قدمت ربع قرنی بود، آیا حضرت امام وظیفه پذیرش قطعنامه و مسئولیت آن را به دوش مجمع می‌گذاشتند؟

 

بعید می‌دانم. چون اختلاف از همین مجمع شروع می‌شد. بالاخره کسانی بودند که موافق نبودند. در آن جلسه‌ای که ما با ایشان داشتیم ما ۵ نفر هم‌صدا بودیم. عقبه‌ای هم داشتیم و عقلای دیگری هم دنبال کار بودند. اما اگر همین الان در مجمع چنین حالتی پیش بیاید، یکنواخت نیست. وقتی نامه امام در آن جلسه خوانده شد، بعضی‌ها زار زار و با صدای بلند گریه کردند. چون این‌ها نسبت به همه مسائل توجیه نبودند.

 

 

به مصداق ماجرای صلح حدیبیه؟

 

واقعا شبیه آن بود. در آنجا‌‌ همان حالت بود. صلح امام حسن(ع) هم همین‌طور بود. حتی لقب مذّل المومنین به امام حسن(ع) دادند، بنابراین فکر می‌کنم این بحث جای خودش را داشت. امام(ره) فرمانده کل قوا بودند و اختیار اعلام جنگ و صلح با فرماندهی قواست. من هم جانشین بودم. آقایان دیگر هم صاحبنظر و مشاور بودند. ادله هم روشن بود و امام به لحظه لحظه جنگ آشنا بودند. در‌‌ همان جمع کوچک به اندازه کافی مصلحت کشف شده بود. اگر همین الان هم بخواهد چنین کاری بشود، اختلاف پیش می‌آید، مگر اینکه سیاست این باشد که رهبری یا امام بخواهند مساله را کاملا از دوش خودشان به جای دیگری ببرند و بگویند یک نهاد قانونی تصمیم گرفته است. می‌تواند اینگونه باشد. ولی در آنجا اینگونه نبود و فرماندهی کل قوا مسئول کار هستند.

 

 

آقای هاشمی، در رابطه با تحلیل‌های غلط عده‌ای از پایان جنگ، شاهد آن بودیم که حضرت امام از خانواده‌های شهداء و جانبازان عذرخواهی می‌کنند. نظر شما راجع به تحلیل‌های غلط آن دوره و بازتولید آن‌ها در امروز چیست؟ مضاف بر آنکه این تحلیل‌ها غالبا از سوی کسانی مطرح می‌شود که نقشی در مدیریت ۸ سال دفاع مقدس نداشته‌اند. بالاخره این تحلیل‌های غلط تا کی ادامه خواهد یافت؟

 

بالاخره آن‌ها هم بیکار نیستند، می‌نشینند و فتنه می‌کنند، نمی‌خواهیم زیاد به این چیز‌ها بپردازیم. نکته‌ای که من همیشه روی آن تاکید دارم پرهیز از ایجاد اختلافات جدید و زدن حرف‌های اختلاف‌انگیز است. باید نشان بدهیم که متحد هستیم.

 

 

خداوند به جنابعالی عزّت و سلامت روزافزون بدهد.

 

خداوند به همه توفیق بدهد تا قدر جوانان رزمنده، شهداء، جانبازان، آزادگان، مفقودان عزیز و خانواده‌های آن‌ها را بدانیم که واقعا سرمایه‌های ما در دفاع مقدس و در همه مقاطع تاریخ هستند.

کلید واژه ها: هاشمی رفسنجانی پایان جنگ


نظر شما :