علی شریعتی به روایت مدافع و منتقد؛ ناشناخته یا به تاریخ پیوسته؟
مرجان توحیدی، علی شاملو: احسان در را باز میکند و وارد دفتر جدید بنیاد میشویم. سوسن هم در آستانه در ایستاده است. خوشامد میگوید و به طرف میز شیشهای وسط سالن حرکت میکند تا گرد و خاک آن را با تکه پارچهای که در دست دارد، بروبد. بوی رنگ تازه به مشام میرسد. صندلیها هنوز کامل نشدهاند. سوسن شریعتی با خنده رو به ما میگوید. اگر میدانستم از ساختمان قبلی میآیید، میگفتم دو، سه تا صندلی هم با خودتان بیاورید! احسان و سوسن دو نفری به همراه یکی از دوستانشان که تازه به ما پیوسته بود، مشغول مرتب کردن ساختمان جدید بنیاد شریعتی بودند؛ دفتری که به خیابان انقلاب منتقل شده است. قرار مصاحبه را با احسان شریعتی هماهنگ کرده بودیم تا این بار به جای پرداختن به مباحث کلیشهای درباره شریعتی، تعمقی در زندگی خصوصی پدر و فرزندی آنها کرده باشیم و کمی از زندگی خصوصی شریعتی صحبت کنیم. احسان شریعتی شوخ طبع و خندهرو است و ناخودآگاه یادآور علی شریعتی است که پوران خانم آن را در طرحی از یک زندگی تصویر کرده است. شوخطبع و متواضع و آماده ساعتها بحث کردن بدون خستگی. از کلاسهای دانشکده تا اتاقهای منزل پدری. به گفته احسان وقتی وارد اتاق میشدیم، ستونهای دود بود که به هوا بلند شده بود و صدای مباحثه به گوش میرسید! قبل از شروع ضبط درباره زوایای مختلف مصاحبهای که در ذهن داشتیم، صحبت کردیم و خیلی صحبت کردیم و در نهایت هم به نتیجهای نرسیدیم! به بحث انتقادهای وارد به شریعتی که رسیدیم، خاطره جالبی را تعریف کرد. میگفت که در مترو بودم. زن و مرد جوانی هم ایستاده بودند. به ایستگاه شریعتی که رسیدیم، زن رو به مرد کرد و گفت این همان شریعتی معروف است و مرد با لحنی آمیخته به طنز گفت: بله. همان که هرچه مشکل داریم به خاطر اوست! به اینجا که رسیدیم، ضبط را آغاز کردیم. سؤال میکردیم و گاهی از میانه یک پاسخ باب جدیدی برای گفتوگو آغاز میشد و در این میان، گاه دکتر سوسن هم درحالیکه قلمموی رنگیای به دست داشت، سری به ما میزد و با خنده میگفت، از این مصاحبه، مصاحبه در نمیآید! بعد، با لحنی که شوخی و جدی آن را نمیشد حدس زد، ادامه میدهد مشکل جای دیگری است، انتقادش را ما میشنویم. نتیجه تقریباً سه ساعت حضور ما در دفتر جدید بنیاد، مصاحبهای است که احسان شریعتی سعی کرده تا انتقادات اخیر به پدرش را پاسخ دهد و به نسل جوان توصیه کند تا کویریات را بخوانند.
آیا به نظر شما نسل جدید لزومی در شناخت دکتر شریعتی دارد؟ آیا هنوز نیازمند آن است که شریعتی بخواند و با او آشنا شود؟
تجربه دکتر شریعتی بخشی از تاریخ و فرهنگ معاصر ایران است. در آستانه انقلاب گفتمان غالب، گفتمان شریعتی بود. طبقه متوسط شهری، روشنفکران و دانشجویان و به عبارت دیگر قشر آگاهتر اجتماع، متأثر از کلام، گفتمان و بینش شریعتی بودند. به نحوی که در انقلاب نقش اصلی را آنها بازی کردند؛ هرچند پس از انقلاب این گفتمان نواندیشی ملی - دینی به حاشیه رفت و گفتمان سنتی در یک دوره در دهه ۶٠ غالب شد. این طبقه پیشرو در این دهه تا حدودی به حاشیه رانده شد. اما در دهه ٧٠، در جریان اصلاحات حضور یافت. در این گفتمان، همین قشر تعیینکنندهاند؛ گرچه، به همان میزان که در انتخابات شرکت میکنند، بخشی نیز نمیکنند و بر اساس آنچه در انتخابات اخیر دیدیم، هنوز در حاشیهاند. از جمع بین این دو بخش میتوانیم دریابیم که اکثریت نمایندگان جامعه مدنی ایران همین گروهاند. حتی از نظر کمّی نیز اکثریت آگاهتر جامعه ایران را تشکیل میدهند که در شهرهای بزرگ مانند تهران حضور دارند و نقش میآفرینند. میراث دکتر شریعتی، اعم از «اجتماعیات و اسلامیات و کویریات» او، «راه سوم» او در نقدِ «سنت و تجدد»، مبارزه او علیه زر - و – و - تزویر، به ویژه مشی آگاهیبخش ضد «استحمار»ی او، طرحافکنی و راه رشد و توسعه پیشنهادی او برای تحقق تثلیثِ «آزادی، برابری، عرفان» و...، بالاخره، به طریق اولی، سبک چندساحتی و هنری - معنوی و مردمی شخصیت او، برای نسل جوان جالب است.
عقاید دکتر شریعتی برای مخالفت با قشریگری و همینطور جریان چپ آن مقطع زمانی مطرح شد و با مباحث جدیدی که از دین مطرح کرد و سعی کرد تا جمودیت دینی را تحت تأثیر قرار دهد و از سوی دیگر پیروان مکاتب ماتریالیستی را تحت تأثیر قرار دهد. بر اساس این، عدهای بر این باور هستند که شریعتی دین را ابزاری برای رسیدن به هدفی که دارد، قرار میدهد و دین را به ایدئولوژی تبدیل میکند. پاسخ شما به این نظرات چیست؟
ابتدا باید دید رویکرد شریعتی نسبت به دین چیست؟ شریعتی هنگامی که از اروپا بازمیگردد، ابتدا بر اساس یک تحلیل اجتماعی میگوید جامعه ما مذهبی است؛ بنابراین، به گروههای مبارز آن زمان، از جمله ملی، مذهبی و چپ، میخواهد تفهیم کند که چون جامعه ما مذهبی است، باید رفتار و رویکرد درست برخورد با مذهب را بیابیم؛ ازاینرو، این تصور غلط پیش میآید که دکتر شریعتی میخواسته «ابزاری» برخورد کند و از دین و مذهب مانند سلاحی برای و به نفع تغییرات و مبارزه استفاده کند؛ پس مذهب را تبدیل به یک ایدئولوژی میکند که البته حرف غلطی است. چرا؟ چون شریعتی نه فقط به دلیل داشتن تعلق به خانوادهای دینی، بلکه از سر انتخاب و در عمق، انسانی مذهبی و معنوی به معنای عرفانی کلمه است. از دوران جوانی این دغدغه اگزیستانسیال در جستوجوی معنا را داشته است. با صبغهای عرفانی و مطالعه مستمر متون عرفانی ما (به ویژه مولوی). پدر او، استاد محمدتقی شریعتی خود از اصلاحگران دینی خراسان است (مانند آیتالله طالقانی در تهران)، که میان دو قطب جامعه سنتی مذهبی و تجدد یا چپ مارکسیستی، راه سومی راهاندازی کرده بود و «کانون نشر عقاید اسلامی» را بنیانگذاری کرده بود. علی شریعتی همواره در معرض دو اتهام توأمان بوده است: بددینی و دینداری اکثری! میگویند شریعتی چون خیلی مذهبی بوده، میخواسته جامعه را نیز به هر بهایی مذهبی کند. این تصور غلط است. شریعتی روشنفکری است که دردش اصلاح اجتماعی جامعه، توسعه، پیشرفت و رشد همهجانبه انسان است. یکی از مسائلی که میتواند مانع باشد، مسئله فرهنگی است: در کشور ما یکی از موانع رشد و توسعه، فرهنگ است؛ به این معنی که تمدن و فرهنگ ما در چند قرن از فرهنگ غرب عقبمانده و دچار رکود شده است. از میان عناصر مختلف سازنده فرهنگ (زبان، هنر، دین، شیوه زیست و تولید، تاریخ، و...)، «دین» در تحلیل دکتر شریعتی نقشی مرکزی دارد. به این دلیل که به قول هگل مردمی که خدای بدی داشته باشند، همه ابعاد زندگی آنان بد خواهد بود. زیرا خدا یعنی نقطه اوج تمام ارزشهای انسان که اگر بد و خبیث و خشن باشد، قطعاً بر سرنوشت انسان تأثیر میگذارد. در اساطیر شرق و غرب خدایان بد داشتهایم. سقراط میخواست درک دینی رایج زمانه و زمینه خود را اصلاح کند. به همین دلیل هم محاکمه شد. میگفت این درکی که شما از خدایان دارید، بد و موذی و نامعقول است. اصلاح دینی در طول تاریخ فلسفه و ادیان قدمت و سابقه دارد. در تاریخ معاصر اسلام نیز، اصلاح دینی از زمان سیدجمال و اقبال به راه افتاد. دکتر شریعتی آن را بهعنوان یک استراتژی و متدلوژی أخذ میکند. میگوید ما روشنفکریم، میخواهیم جامعه بهتری بسازیم. مانع اصلی این ساختوساز، فرهنگ است. عنصر اصلی این فرهنگ دین است؛ ازهمینرو دین باید اصلاح شود! و نیز میگوید حتی اگر مذهبی نباشیم، این پروژه را میتوانیم بپذیریم.
اما مخاطب دکتر الزاماً قشر دیندار نبودند، مخاطب او قشر دانشگاهی و تحصیلکرده بودند؛ افرادی که تحت تأثیر مکاتب چپ بودند. چرا شریعتی با وجود چنین مخاطبانی، تکیه بر دین را انتخاب میکند؟
درست است. «دکتر» میگوید بین شما و مردم فاصله است. مردم نمیفهمند روشنفکران چه میگویند؛ زیرا از دوران مشروطه تاکنون، روشنفکران طرحهای مختلفی ارائه کردهاند که غالباً شکست خورده است. آخرین آنها کسروی بود؛ اما مسئله اصلی همچنان این است که در جامعه دینی، دین مانع تحول است؛ پس باید نگاه دین را اصلاح کنیم. این هم معنای دروندینی دارد. یعنی خواه شخص به معنای عمیق دینی حقیقی، معتقد باشد که با دین نهادینه رسمی موروثی تقلیدی و خرافی درافتد؛ همچون کرکگور که با کلیسای زمانش درافتاد. و خواه بهعنوان راهحل اجتماعی - فرهنگی، حتی اگر اعتقاد دینی نداشته باشید، بحث تحلیلی جامعهشناختی فرهنگ را مطرح میکنید. اسلام جزء تاریخ و فرهنگ این خطه است. فرض کنیم بههیچوجه اعتقاد دینی هم نداشته باشیم، عنصر دین به عنوان یکی از مقومهای فرهنگ را که کسی نمیتواند نفیکند، تنها باید برخورد درست با این پدیده را دریابد. دکتر شریعتی در مقدمه اسلامشناسی، مینویسد: چون جامعه ما این خصوصیت دینی را دارد و اسلام در اینجا عنصری زنده است، ما باید به روشنفکران پیشنهاد کنیم تاریخ اسلام را بشناسند. ابتدا ضرورت شناخت را طرح میکند. یعنی ما باید فرهنگ دینی تاریخمان را بشناسیم. دوم اینکه باید آن را اصلاح کنیم؛ به این معنا که با روشی علمی تاریخ را توضیح دهیم. اینکه اسلام در چه شرایطی به وجود آمد و چه دورههای تاریخی را سپری کرده، تا امروز که به ما رسیده است. بنابراین باید «جاهلیت» عرب را بشناسیم. دقت کنید که رشته تخصصی دکتر شریعتی تاریخ است، با گرایش تاریخ تمدن. او در دانشگاه تاریخ تمدن، ادیان، ایران و اسلام را تدریس میکرده است.
مگر ایشان ادبیات نخوانده بودند...
دانشکده «ادبیات و علوم انسانی» در آغاز تشکیل در مشهد، هنوز دپارتمانهای مجزای امروز را نداشت و همه رشتهها در یک جا بودند.
اتفاقاً، یکی از بحثها درباره دکتر شریعتی این است که بهغلط گفته شده ایشان جامعهشناس هستند؛ آیا ایشان جامعهشناسی هم خواندهاند؟
بله. دکترای شریعتی از بین رشتههای علوم انسانی، تاریخ ارزیابی میشود (مرحوم استاد باستانی پاریزی میگفت من یکی از ارزیابهای آن زمان بودم). خلاصه، ایشان استاد تاریخ دانشگاه بود ولی تاریخی که شریعتی درس میداد جامعهشناسی را نیز به همراه داشت، زیرا او دروس جامعهشناسی را در پاریس در کلاس درس جامعهشناسان بزرگی چون ژرژ گورویچ و...، آموخته بود؛ بنابراین وقتی شریعتی میگفت تحلیلی جامعهشناختی میکنم، با استناد به آن استادان و منابع است. مدرک برای او مهم نبود. کیفیت و منابع بحث او مهم بود. میگفت گورویچ این نظر را دارد و من این تز را طرح میکنم. یادم هست هزاران صفحه یادداشت از کنفرانسها و درسهای شخصیتهایی چون گورویچ، ماسینیون، ژاک برک و همه استادانی که پیش آنها تلمذ کرده بود، داشت. در کتاب کویر هم به این شخصیتها اشاره شده است. اینکه رئیس دانشکدهای گفته مدرک دکترایش جامعهشناسی و تاریخ نبوده یا معدلش پایین بوده و حتی اتهاماتی بدتر از این دست، دلایل «آکادمیک» ندارد؛ بلکه بیشتر دلایل سیاسی یا پلیسی - اداری دارد! برخی با قیاس به نفس فکر میکنند دلیل توفیق شریعتی مدرک «دکترا»یش بوده است! و البته میکوشند بگویند گفتههای او مبنای علمی ندارد. خب شما به نقد و رد نظراتش بپردازید. ایشان بسیاری از آخرین مباحث جامعهشناسی که چند سال پیشتر در پاریس آموخته را، برای نخستین بار در ایران بیان میکند (از قبیل طرح آموزههای ماکس وبر یا تزهای پلورالیستی - متدلوژیک امثال گورویچ). درست است که دکتر شریعتی داعیه آکادمیک تأسیس مکتب جامعهشناسی را در ایران ندارد، اما این به معنای علمی نبودن دیدگاههایش نیست. او روشنفکر متعهدی است که در پی تشخیص مسائل اصلی جامعه خود است و مسئله اولش، اجتماعی است. در جوانی مبارزی سیاسی است که در پی رشد «نهضت ملی» به آن میپیوندد (نهضتی که در امتداد نهضت مشروطه تعریف میشود) و خواستار دموکراسی سیاسی و استقلال از امپریالیسم است و در آن زمان در ایران رژیمی وابسته به امپریالیسم و نوعی دیکتاتوری سلطنتی حاکم است. چهرههایی چون شریعتی و حتی دکتر صدیقی، در ابتدا مبارز سیاسیاند. بعد او میخواهد تحلیل عمیقتری از جامعه داشته باشد. وقتی از درون به جامعه مینگرد به این نتیجه میرسد تحلیلهای نیروهای سیاسی، عمیق نیست؛ یعنی فرهنگی، ساختاری و تاریخی نیست. از همینرو بر اساس چنین تحلیلی، نوعی خطمشی جدید برای خود تعریف میکند و آن تدارک انقلابی است فرهنگی. از این جهت هدف شریعتی راهاندازی کرسی جامعهشناسی، تاریخ و... در ایران نیست. حتی وقتی از دانشگاه اخراج میشود، در پی هدفش، همان هدف فرهنگی و اجتماعی را با ابزارها، محیطها و روشهای جدید در اماکنی مانند «حسینیه ارشاد» تعقیب میکند و طبیعی است که کلام او در متن مردم بیشتر شکل دینی بگیرد، ولی پیش از آن بیشتر آکادمیک بود. منظور این است که شریعتی میخواهد از همه ابزارها و امکانات و روشتبیین علوم انسانی استفاده کند؛ مانند متفکران «مکتب فرانکفورت» که علوم انسانی را به صحنه آوردند و از آن یک «تئوری انتقادی» برای تغییرات اجتماعی ساختند. تئوری انتقادی شریعتی نیز نوعی «الهیات رهاییبخش» خاص با روشی جدید پیش مینهد. انگیزه شخصی دروندینی هم دارد. اعتقادات عرفانی، معنوی و دینی هم دارد. واقعاً وقتی از پیامبر، امام، حضرات هاجر و خدیجه و فاطمه و زینب و... نام میبرد، به آنها اعتقاد دارد؛ ولی به عنوان یک روش، به غیرمعتقدان نیز پیشنهاد میکند که شما هم بیایید این روش را تقویت کنید. یعنی این نگاه تازه به دین را در برابر نگاه سنتی، ارتجاعی و بنیادگرایانه قرار دهیم. چراکه در عقلانیت اجتماعی - انتقادی هممسیر هستیم. شما میخواهید تغییرات اجتماعی روی دهد، ما هم میخواهیم جامعه بهتر و انسان سالمتر و پیشرفتهتر بسازیم. معنای این، نه ابزاری برخورد کردن با دین است، چون درونمایههای قوی معنوی و دینی دارد و نه حرفی که سنتیها میزنند مبنی بر اینکه شریعتی فقط درد از دست رفتن دین در جامعه را داشت.
آیا دغدغه دینی دکتر شریعتی به همین شکل حکومت که پس از انقلاب اسلامی بر سرکار آمد منتهی میشد، یا خیر؟ زیرا گفته میشود بسیاری از مباحث از تز امت و امامت دکتر شریعتی نشات گرفته است.
دکتر شریعتی خاستگاه اجتماعی - مذهبی داشت. اجداد او در روستای مزینان روحانی بودند، اما دکتر اشاره میکند که فقیه نبودند، بلکه نوعی از روحانی بودند که به آنها بیشتر حکیم میگفتند. اینها فقیه به معنای جدید کلمه امروزی نبودند. استاد محمدتقی شریعتی نیز تحصیلات حوزوی داشت. سپس وارد فرهنگ شد. مانند آقای طالقانی که در حوزه درس خوانده بود. تحصیلات حوزوی داشت، اما بعدها وارد صحنه اجتماع شد. دوم اینکه وقتی پدر دکتر او را با دین آشنا میکند، فقط با «حقیقت» دین کار دارد. پدرش یک نواندیش دیندار است که وارد فرهنگ یا آموزشوپرورش و تدریس در مدارس میشود. نگاهش به دین نگرشی عقلانی، انسانی، آزادیخواه و عدالتخواهانه است.
اما گاه در بخشهایی از نگاه استاد محمدتقی شریعتی رگههای سنتی هم وجود داشته، به نظر شما اینطور نیست؟
درست است. اینکه برخی مواقع قدری نگاه سنتی هم در نگرش پدرشان بوده است. کاری که دکتر شریعتی کرد فراتر از نسل قبل بود. تحول و تغییری که ایجاد کرده، به نظر من برتر از نسل قبل از خود بود و این طبیعی است.
به نظر میرسد دکتر شریعتی سعی نداشته بخشی از اسلام را با وجهه انقلابیگری معرفی کند و ممکن است راجع به بخشهای دیگر اسلام سکوت کرده باشد؛ «اسلام انقلابی» که امثال شهید مطهری و گرایش سنتی هم به آن انتقاد داشتند. آیا نگاه دکتر به اسلام یک نگاه فراگیر بود یا خیر و فقط سعی میکرد برای مواجهه با ایدئولوژی چپ یک ایدئولوژی خلق کند و برهمیناساس هم اسلامی انقلابی به موازات چپ انقلابی مطرح کرد و از طریق آن اسلام انقلابی، ایده اصلاحگرایانه خود را پیش میبرد؟
مهندس بازرگان، پیش از شریعتی، در آثاری مانند «بعثت و ایدئولوژی» و «اسلام مکتب مبارز» بر ضرورت ایدئولوژی تکیه کرده است. ایشان معتقد بود که باید با خوانشی نو اسلام را از موقعیت یک اعتقاد سنتی موروثی - مذهبی درآوریم (مثلاً در بحث طهارت به معنای بهداشت) و... این همان طرح نوسازی یا نقد «ایدئولوژیک» سنت است. تعریف ایدئولوژی در نگاه بازرگان و شریعتی از این منظر یکی است. مفهوم ایدئولوژی به معنای منفی اصطلاح، به مارکس برمیگردد و این نقد که «در تاریکخانه ایدئولوژی، شما واقعیت را معکوس میبینید.» از اینجا معنای منفی ایدئولوژی غالب شد، اما نه به این خاطر که مارکس گفته بود، بلکه به این خاطر که رژیمهای ایدئولوژیکی، مانند رژیمهای توتالیتر فاشیستی به وجود آمدند که خواستند ایدئولوژی را غالب کنند. رژیمهای ایدئولوژیک، رژیمهای عقیدتی هستند که میخواهند اعتقادات و ایدئولوژیهای جدید را بر مردم تحمیل کنند و حکومت ایدئولوژیک، یعنی حکومتی که چنین دکترینهایی دارد. به این واقعیت در فرهنگ و قاموس شریعتی استحمار گفته میشود. معادل همانی که مارکس به آن ایدئولوژیزاسیون میگوید؛ یعنی تفکر حاکم که میخواهد وضع موجود را توجیه کند. به همین دلیل تعریفی منفی از ایدئولوژی ارائه میدهند که این اصلاً نامش ایدئولوزاسیون نیست. ایدئولوزاسیونی که دکتر میگوید، نقد سنت است؛ یعنی اینکه ایده جای اعتقادات سنتی خرافی را میگیرد. پس این یعنی مدرنیزاسیون دین که بعد روی مفهوم چپ میآید. واقعیت این است که اسلام خودش یک انقلاب در تاریخ است. هگل و مارکس وقتی از عربستان صحبت میکنند، میگویند انقلابی در شرق به وجود آمد که اسلام بود و با امپراتوریها درافتاد. دینی است که نسبت به ادیان گذشته سیاسیتر است و از نظر بعد اجتماعی نیز عدالتخواه است و دعوی دارد. از طرفی روشنفکرانی مانند سلمان فارسی دارد و چهرههایی هم مانند ابوذر غفاری دارد که بر عدالت اجتماعی تأکید دارند و البته چهرههایی هم دارد که بر شکاف طبقاتی تأکید دارند و میگویند این تقدیر الهی است. شریعتی نشان میدهد خلافتهای اسلامی همه برخلاف دعوی اولیه اسلام، یعنی بر خلاف توحید و عدالت عمل کردهاند؛ بنابراین براساس بینش تاریخی شریعتی، ما روایات مختلفی از تاریخ اسلام داریم. عدهای گفتند چرا دکتر شریعتی امام حسین (ع) را انتخاب میکند. این شریعتی نیست که چنین گزینشی انجام میدهد؛ در واقع این جامعه سنتی ما است که چنین نسبتی با امام حسین برقرار میکند. امام حسین (ع) نماد اعتراض به یزید و اعتراض به وضع موجود است. در دوره جدید مفاهیم شکل علمیتر و حقوقیتر میگیرند. وقتی از دموکراسی صحبت میشود دیگر یک آرمان اخلاقی دینی نیست بلکه یک سیستم اجرائی - عملی است یا سوسیالیسم یک سیستم توزیعی اقتصادی - علمی است و معنایش این نیست که ما تحت تأثیر سوسیالیسم عدالتخواه قرار گرفتهایم. خیر! عدالتخواه بودیم و سوسیالیسم روش علمی آن را به ما آموخت یا دموکراسی گفت چگونه میشود آزادی را عملی اجرا کرد؛ به این معنا شریعتی از دموکراسی و از فرهنگ اسلامی - مذهبی و شیعی استفاده میکند که پشتوانه اخلاقی به این مفاهیم علمی بدهد. اعتقادات مذهبی و فلسفی شریعتی و نوع و جنس آن را میتوان از نوشتههای اسلامی و کویری شریعتی دریافت و نه صرفاً در رویکرد اجتماعی دکتر در سخنرانیهای اجتماعی او. تحلیل من این است که تحرک شریعتی نه صرفاً به خاطر اعتقادات متافیزیکی بوده و نه صرفاً انگیزه دینی یا سیاسی داشته باشد...
بگذارید شفاف دراینباره صحبت کنیم. نظر شریعتی درباره شعائر اسلامی چه بود؟ همان بزنگاههایی که با سنتیها به مشکل میخورد؛ مثلاً درباره حجاب. او بحث صریحی دراینباره ندارد و حتی تذکراتی که درباره بیحجابی همسرش میشنود او را برافروخته میکند. آیا فقط روی ابعاد خاص مبارزاتی اسلام تأکید داشت؟
به طور کلی نگاه دینیاش بیشتر معطوف به عمق و محتواست. هستهای که در همه ادیان، اشکال و نحلههای دینی مختلف مشترک است. معنای اصلی دین همین جستوجوی امر قدسی، معنویت یا اخلاق و عرفان بوده است. شریعتی خود در تاریخ ادیان به این هسته مشترک پرداخته است؛ چنان همدلانه که به قول خودش هر بار این توهم پیش میآمد که شریعتی خود گرایش به این یا آن دین دارد (درباره درس بودا این حرف زده شده بود) متد درس دادن دکتر، متد هرمنوتیک همدلانه بوده است.
اما مخاطب او چنین درکی از مذهب نداشته است. او با مخاطبی مواجه میشود که یا تودههای سنتیاند یا اسلام فقاهتی.
شریعتی با تکیه بر یک میراث عرفانی ایرانی خراسانی و نیز آموزههای مدرن است که میکوشد نگاه دینی خود را پی بریزد. از همین منظر است که البته به سراغ نقد اسلام فقاهتی - حقوقی هم میرود و نیز سراغ دینداری عوام. اما این احکام چگونه بهروز میشود؟ با یک تحول عمیق و شکل دادن پارادایمی جدید در فقه. تا وقتی این کار صورت نگرفته، ما دچار فقهی سنتی هستیم. او به رعایت فرم البته پایبند است اما میگوید ظواهر نمیتوانند معنای مستقل داشته باشند. اینها اشکال هستند و معنای مستقل ندارند. نه فقط در عرفان شریعتی بلکه در کل، فقط معنای تاریخی دارند. فرم و محتوا البته در یک دیالکتیک تعریف میشوند اما اتفاقی که در ادیان میافتد، این است که این اشکال اصالت مییابند و خالی از محتوا میشوند. منظور اینکه شریعتی در همه امور مربوط به شعائر نظر نداده. او در هیچیک از بحثهای شعائری نظر تجویزی نمیدهد. مثلاً درباره حجاب گفته من روی محتوا نظر میدهم و بعد هم فرم را آزاد گذاشته است. در رفتار و انتخابات شخصیاش البته پرتساهل است و از غلظت دادن به فرمالیسم استقبال نمیکند.
کتابهای دکتر شریعتی همه در یک مسیر فکری نیستند. احساس میشود در برخی کتابها دکتر شریعتی انسانی سنتی مذهبیای است و در برخی دیگر مدرن. این تفاوتها ناشی از چیست؟
تفاوتها را باید با هم جمع کرد و نگریست. مثلاً در کتاب «پدر، مادر ما متهمیم» به جامعه سنتی اشکال میگیرد که تقصیر نسل گذشته است و اگر همه چیز را عوض نکنیم، چیزی باقی نمیماند. اینجا خطاب به جامعه سنتی سنتزده است و گاه برعکس با مخاطب شبهمدرن عصر شاهنشاهی صحبت میکند و اینجا تشبه به مدرنیته را نقد و دعوت به ریشهها و هویت میکند. مثلاً در کتاب «فاطمه فاطمه است» برداشت من این نیست که نگاه ایشان سنتی است. «فاطمه فاطمه است» یعنی فاطمه نه مادر و خواهر و نه فرزند و همسر است، بلکه یک زن مستقل است و خود فاطمه است. یعنی زن را بهعنوان یک کنشگر اجتماعی مستقل مورد تأمل قرار دهد تا بفهمیم که چه نقشی داشته؛ فاطمهای که این همه تحولات در تاریخ و جنبشها و سلسلهها از آن سخن میگویند و تشیع میگوید - ما فاطمی هستیم - چه کسی بوده است. بنابراین با کاری که ماسینیون کرده، بحث را ادامه میدهد و در آخر هم نتیجه میگیرد که فاطمه فاطمه است. پس برداشت سنتی ندارد. آثار شریعتی را باید در نسبت با هم خواند. شریعتی از نقش هاجر، خدیجه، زینب، فاطمه و بسیاری از شخصیتهای زن تاریخ اسلام صحبت میکند. میخواهد موضوع زن و سوژه بودن نقش زنان را در تاریخ اسلام بازخوانی کند.
حتی گاهی متهم به تسنن میشود. در مقابل در حسینیه مثلاً تئاتر برگزار میکند و کلاس نقاشی و اینها تضاد محسوب میشود؟
بله در دورهای متهم به سنی بودن شد زیرا در اسلامشناسی مشهد (دروس دانشکده اختصاص دارد به تاریخ اسلام) توصیه میکند که آثار و منابع اهل تسنن را بخوانیم و به این ترتیب اهل تسنن را هم دعوت کنیم به خواندن منابع شیعی. از همین رو متهم به گرایش به تسنن میشود. ولی در تهران و حسینیه ارشاد بر مفاهیم شیعی تأکید میکند و امروزه میشنویم که شیعهگری غلیظ دارد. واقعیت این است که او طرفدار تسنن نبوی و تشیع علوی است در برابر تسنن اموی و تشیع صفوی. او دو رویکرد را در همه اشکال سنی و شیعی نشان میدهد و در همین نگاه است که ادیان را به هم نزدیک میکند و متدی ارائه میدهد و نوع برخوردی پیشنهاد میدهد که با واقعیت دین در جوامع سنتی متفاوت است. شریعتی میخواهد با این واقعیت مبارزه کند و از همین رو متولیان این نوع نگاه سنتی احساس خطر میکنند. همین متد است که شریعتی را وادار میکند در حسینیه تئاتر برگزار کند و نمایشگاه نقاشی و در دانشکده در ستایش نوعی از دینداری سخن بگوید. سنتشکنی است بیتردید.
پس چرا از دل این حرکت نوخواهانه دینی دکتر شریعتی، جریانات افراطی بیرون میآید؟
چه جریاناتی؟!
جریاناتی مثل سازمان مجاهدین و فرقان، قیام مسلحانه و ترور...
باید دقیق صحبت کرد! درباره رادیکالیسم سیاسی قبل از انقلاب صحبت میکنید یا پس از آن؟ در رادیکالیسم سیاسی مذهبی قبل از انقلاب، دو گرایش وجود داشت: یک گرایش بنیادگرای مذهبی و دیگری گرایش خانواده فکری ملی - مذهبی. بنیادگرایی مذهبی رادیکال در ایران منابع خود را دارد. سازمان مجاهدین خلق اما در سال ۴۴ تأسیس شد و در پایان دهه ۴٠ به استفاده از سلاح رو آورد (پیش از آغاز کار شریعتی در حسینیه) از خانواده فکری ملی - مذهبی برخاسته بودند و یک گروه افراطی مذهبی تروریستی نبودند؛ در واقع نسل اول سازمان، شاگردان مهندس بازرگان و طالقانی هستند که پس از کودتا و شکست مبارزات سیاسی و پارلمانی تنها راهی که میدیدند، فعالیت زیرزمینی برای براندازی رژیم و مبارزه قهرآمیز بود. این رویکرد را نمیشود اینهمانی کرد با تروریسم بنیادگرایان امروز. با این همه حتی انتخاب مشی مسلحانه در آن سالها را نمیتوان به رادیکالیسم شریعتی ربط داد و با استراتژی شریعتی متفاوت است و همانطور که گفته شد به نهضت آزادی و نهضت ملی و نسل بعد که با حنیفنژاد آمد و به مشی مسلحانه تمایل یافت، مرتبط است. مشی مسلحانه پس از انقلاب فرقان نیز ربطی به شریعتی پیدا نمیکند، حتی اگر اقوالی از او نقل کنند. گودرزی طلبه جوانی بود که پس از انقلاب علیه نظام برخاست، شریعتی اگرچه با همه جریانات سیاسی زمان خود گفتوگو میکرد؛ اما تحلیل اصلیاش این بود که نباید همه بحرانها را به سطح سیاست تقلیل داد. شریعتی در آن زمان نه به روش سیاسی رادیکال مسلح اعتقادی داشت و نه به رفرمیسم قانونگرای آن زمان، مسائل را عمیقتر و فرهنگی میدید؛ پویندگان راه شریعتی آن را «مشی آگاهی رهاییبخش» مینامیدند. ترورهای سبک فرقانی، تحلیلی مکانیکی از مبارزه با مثلث «زر و زور و تزویر» بود، آنها معتقد بودند باید «بازاری، روحانی و نظامی»های کاربهدست را ترور کنیم! این خطمشی بههرحال به شریعتی ربطی نداشت. هیچ شاگرد شریعتی در عالم نیامده بود چنین حرفی بزند و چنین کاری کند! نکته دیگر اینکه هیچ نیروی افراطیای هیچ کجا نگفته شریعتی مرجع فکری ما است. در سطح نظام هم در این سالها حتی یک مراسم رسمی در روز ٢٩ خرداد برای دکتر شریعتی گرفته نشده و نگفتهاند او را معلم انقلاب میدانند. به تازگی رئیسجمهور در مراسم شهید مطهری گفتند طرفدار «انقلاب اسلامی» هستیم نه «اسلام انقلابی» که در قالب مرزبندی با چپ مذهبی خواستند با راست تسویهحساب کنند! در واقع حتی رئیسجمهور به عنوان اصلاح و اعتدالطلب نظام، استاد مطهری را به درستی ایدئولوگ نظام قلمداد میکند.
چه بخواهیم و چه نخواهیم نام شریعتی به جریان انقلاب گره خورده است. اگر شریعتی زنده بود و به دوران انقلاب میرسید، چه تزی برای ادامه برنامه خود داشت؟ اصلاً هدفش از اصلاحی که در سر داشت، اصلاح درون ساختار بود یا آنکه به تغییر انقلابی فکر میکرد؟
آخرین تحلیل شریعتی که در نامههای آخرینش هست، این است که میگوید علتالعلل همه بدبختیهای ما نه استعمار و نه استثمار است، بلکه دو چیز است یکی استحمار و دوم هم استحمار! ما تا وقتی اسلام را از زندان ارتجاع آزاد نکنیم، همچنان به استحمار و استبداد گرفتار خواهیم بود؛ بنابراین باید اسلام را از ارتجاع آزاد کنیم؛ اما پیشداوریای که به وجود میآید، این است که شریعتی معلم انقلاب بوده و این انقلاب نتیجه حرفهای او بوده و نظام جمهوری اسلامی هم نتیجه دیدگاه اصلاحطلبانه شریعتی است. رژیم شاهنشاهی در اوج قدرت ناگهان شروع به فروپاشی کرد و همه را غافلگیر کرد. حتی خود رهبر انقلاب میگفت انقلاب الهی بود، پس خود انقلاب هنوز درست تحلیل نشده که چه اتفاقی افتاده است. شریعتی در دوره حسینیه ارشاد در شرایط اختناق برای طبقه متوسط شهری جلسه برگزار میکرد و کتابهایش همه جا منتشر و پخش میشد. طبقه متوسط شهری خواستار تغییرات بود. مردم با آموزههای امثال شریعتی انتظار داشتند نواندیشان مسلمان سر کار بیایند؛ بالاخره، گرایش نواندیش در درگیریها بیشتر و بیشتر به حاشیه رانده میشود و گروهها و نیروهای سنتی میداندار میشوند، این ربطی به آموزه شریعتی ندارد؛ از این رو نمیتوانیم بگوییم اینها همه نتیجه آن دیدگاه است، مگر اینکه طبق دیالکتیک هگل بگوییم هر چیزی با ضد خود به دنیا آمده است! این مغلطه است و هر چیزی با ضد خود یکی نیست. سالها طول میکشد نتیجه یک انقلاب دیده شود. نتیجه انقلاب فرانسه ۲۰۰ سال بعد از آن مشخص و حاصل شد و ممکن است چنین چیزهایی پیشروی ما نیز باشد.
اجازه دهید به سؤال اول بازگردم. بر اساس مباحثی که طرح شد، آیا به نظر شما جامعه امروز ما هنوز نیازمند روشنفکر دینی است و نسل امروز آیا باید شریعتی بخواند و شریعتی پاسخگوی نسلی هست که رابطه چندانی با دین ندارد و ارتباطی با آن برقرار نکرده است؟
روشنفکری ریشهاش در روشنگری کانتی است که عبارت باشد از رسیدن به بلوغ و قدرت مستقل فکر کردن، خود اندیشیدن و از قیمومیت سیاسی و والدین درآمدن. روشنگری یعنی بلوغ و به خود اندیشیدن. این روشنفکری در همه حوزهها معنا مییابد، مثلاً در هنر، تاریخ، سیاست و از جمله در دین که در حوزه دینی نقادانه و مستقل است. به قول کییر کگارد یعنی مواجهه با امر قدسی که این خود یک کار روشنگرانه و نقادانه است. کانت متفکری دیندار است که مفهوم روشنگری نقادانه را مطرح کرده است. میگوید من مجبور بودم مقداری از دانش را از میان بردارم تا جایی برای ایمان باز شود. پس خود کانت یک روشنگر دینی بود. منظور این است که در حوزه دین هم نیاز به روشنگری هست. اصولاً تمام تحولاتی که رخ داده دو ریشه دارد: اول رنسانس و دیگری رفورماسیون. هر دو، نهضت دینی روشنفکرانه هستند که در حوزه کاتولیسیسم و پروتستانتیسم رخ دادهاند. بعد از آن دورههای روشنگری آمده. ما نیز نیاز داریم از این دو مرحله بگذریم تا به روشنگری برسیم. بنابراین به شریعتی، طالقانی، بازرگان، سحابی و تمام روشنفکران دینی پس از انقلاب نیاز داریم. هرچند ممکن است دیدگاههای متفاوتی با هم داشته باشند، ولی ما به این تلاش روشنفکرانه نیاز داریم. یکی از نمادهای بزرگ، شریعتی است و در نتیجه به او هم احتیاج داریم. در میان سنتهای متعدد روشنگری دینی در ایران، نکته دیگری که مطرح میشود، چندوجهی بودن شریعتی است که کمتر به آن اشاره شد. شریعتی شخصیتی چندساحته است که با پدرش همانطور که گفته شد و بقیه روشنفکران فرق دارد. شریعتی از نظر انسانی و روشنفکری شخصیت ویژهای است. نگاهی به کویریات نشان میدهد کلیشههایی که از شریعتی ساخته شده، ربطی به شریعتی ندارد. شریعتی فقط به بعد اجتماعیات و اسلامیات خلاصه نمیشود. شریعتی کویریات هنوز شناخته شده نیست. کویریات شریعتی عبارتاند از وجوهی از ادبیات، هنر و تجربههای اگزیستانسیال. ابعاد دیگر شریعتی نیز نیاز به کار دارد؛ طنز شریعتی، زبان او، نسبت کفر و ایمان او و.... بنابراین شریعتی هنوز ناشناخته است و تصوراتی که در جامعه از او وجود دارد، متناقض است. عدهای او را مسبب انقلاب میدانند، یک عده او را ضدانقلاب میدانند، عده دیگر او را خیلی مذهبی و عدهای دیگر او را غیرمذهبی و سنی میدانند. همانقدر که شریعتی تأثیرگذار بوده، به همان مقدار نیز مورد انتقاد و مخالفت قرار گرفته است. اما چون این انتقادات از افقهای متفاوت است، لاجرم یکدیگر را خنثی میکنند! این نقدها نشانگر این است که برداشتهای ما از شریعتی بیشتر قالبی است. شریعتی روشنفکری است ایرانی و اسلامی و البته با تعاریفی از این دو خصیصه که او را نسبت به روشنفکران دیگر ویژه میکند. روشنفکر است، ایرانی است بدون اینکه شووینیست یا ناسیونالیست باشد. تعلق به فرهنگ کلی ایرانی دارد. دینشناسی و دینداری او نیز ممیزات خودش را دارد. تا ما اینها را نشناسیم، نمیتوانیم قضاوت درستی از شریعتی داشته باشیم. هرچه از زمان او دورتر شویم، شناخت او اهمیت بیشتری پیدا میکند؛ از موضع داوری له و علیه او. کمکم باید به نسل جدید تصویر واقعیتر و تحقیقی ارائه داد. تحقیق علمی باید درباره او گسترش یابد و شخصیت او بیشتر مورد توجه قرار گیرد. زیرا این بُعد او ناشناخته است. شریعتی حسینیه ارشاد را بیشتر میشناسند درحالیکه ابعاد دیگر او کمتر شناخته شده است.
آیا در آثار بعدی تجدیدنظرهایی نشده است؟
اگر منظورتان از سوی پیروان و دوستداران این تفکر است که باید گفت این نسبت با آثار، نسبتی است زنده. چنانکه اگر شریعتی امروز بود، همچون موجودی زنده به تداوم و تجدیدنظر و شرح ادامه میداد. چیزی که به آن نئوشریعتی میگویند، به این معنی نیست که شریعتی را کنار میگذاریم. بلکه نئوشریعتی یعنی جوهره حرف شریعتی که باید متناسب با دوران جدید بازتعریف شود؛ به شکلی که بتواند مسائل کنونی را حل کند. با تغییر دوران همه چیز باید بازتعریف شود.
یعنی نسل جدید نباید این کتابها را بخواند؟
چرا. آثار او ابعاد مختلف دارند. آثاری که اختصاص به مسائل انسانی و فلسفی دارند که زمان خاصی ندارد، مانند کویریات. اما برخی بحثها مربوط به زمان مشخصی است. مثلاً مربوط به سالهای دهه ۴٠ میشود و به شرایط فرهنگی - سیاسی خاصی معطوف است. (از نظر سیاسی کودتا شده، استبداد سلطنتی است و اصطلاحاً لائیک است و گروههای چپ هم حضور دارند و حساسیت به مسئله مارکسیسم)؛ امروزه زمانه دیگری است. به متفکران در تراز شریعتی نیاز است. مدافعان شریعتی متوجه باشند تا شرایطی فراهم کنند که در قد و قامت خود شریعتی پاسخگو باشند. چنانکه خود او در قد و قامت اقبال و سید جمال و حتی بالاتر بوده است. بنابراین تا وقتی کسی بالاتر از شریعتی نیامده، ما نمیتوانیم همچنان این مشکلات را به خوبی پشت سر بگذاریم.
سال آینده در خرداد ٩۶ حدود ۴٠ سال از درگذشت دکتر شریعتی میگذرد. چرا فکر میکنید شریعتی متفکری است که میتوان در این دهه از او نام برد در حالی که متفکران جدیدی آمدهاند که مورد علاقه جوانان دهه ٧٠ و ٨٠ هستند تا طالقانی، بازرگان و شریعتی. چرا باز هم هنوز درباره شریعتی دغدغه و بحث وجود دارد؟ این سؤال خوبی است و من اگر حرفی بزنم، ممکن است حمل بر تعریف از ابوی شود. ولی واقعیتی است که مطرح کردید و ۴٠ سال گذشته و قبول داریم مسائل مطروحه ایشان متعلق به دوران دیگری بود و ما در دوره جدیدی زندگی میکنیم. ولی با این همه، شریعتی به اشکال مختلف مطرح میشود؛ چه خوب و چه بد، یعنی هم طرفداران و هم منتقدان. سؤال این است که چرا مطرح است؟
هیچ روشنفکری مانند شریعتی در توده مردم اینقدر نفوذ نداشته (حتی جملاتش در رستورانها و پشت وانت و... درج میشود) این تأثیرات روی فرهنگ عامه اگرچه عمیق نیست، اما مطرح و گسترده است. میگویند چون مذهبی بوده است؛ اما اگر اینطور است، اکنون همه نیروهای سنتی باید متأثر از دکتر باشند؛ مذهبی بودن دلیل آن نیست، بلکه شکل خاصی از مذهب مطرح است. مسئله دیگر به حرف شریعتی ربط دارد که ریشههای تاریخی دارد. مانند نقد سنت که امروز گویی با دیدن وقایع و بازیگران گفته شده و نشاندهنده قدرت پیشبینی شریعتی است و اینکه به مسائل عمیقتر نگاه کرده است. اینها مسئله آن دوران نبوده، بلکه مسئله عمیق این جامعه است و این اشارتهای عمیق به جامعه، نشانگر قوت یک گفتمان یا یک شخصیت است که به آن اعتبار میبخشد. از طرفی، ارتباط روحی و ذهنی پیدا کرده با دیگران خود شیوه بیان و انتقال مطلب است و فقط محتوای بحث مهم نیست، بلکه شکل زیست و رفتار مهمتر است. به همین علت میگویم شخصیت شریعتی باید مطالعه شود. این نفوذ را شریعتی در همان دوران هم داشته؛ جوانانی مخاطبش بودند که نه فقط حرفهای او را میقاپیدند، بلکه اصلاً به مسئله مرگ و زندگی برای آنها تبدیل شده بود، یعنی آن را به اجرا میگذاشتند و با آن زندگی میکردند و خود آنها بودند که جنبشی ایجاد کردند. امروزه نوع رابطه مخاطب با شریعتی طبیعتاً تغییر کرده.
شاید به این دلیل که نسل جدید چنین نیازی را در خود نمیبیند و خواستههایش متفاوت است؟
بله. با شریعتی از جنس دیگری رابطه برقرار میکند. نسل جدید به ارزشهای آن دوره طور دیگری مینگرد. دلیلش تغییر دوران نیز هست. اما شریعتی حرفهایی دارد که هنوز مطرح است و فقط مختص دوران خاصی نیست، در حوزه انسان، دین، هنر و ادبیات؛ نکاتی که نسل فعلی خیلی بیشتر از نسل ما به آنها علاقه نشان میدهد و در شبکههای اجتماعی و گروههایی که میسازند، این مطالعات را بازنشر میدهند. باید دید چه وجوهی در شریعتی است که میتواند نقطه عزیمت تحقیق و بحثی تازه باشد.
منبع: روزنامه شرق
***
احمد نقیبزاده: شریعتی به تاریخ پیوست
عاطفه شمس: شریعتی در حالی به عنوان یکی از بزرگترین عوامل و محرکان انقلاب و گسترش موج اسلامخواهی میان جوانان و روشنفکران شناخته شده است که به ویژه از دهه ۸۰ شمسی به بعد، موجی از انتقادات متوجه او و اندیشههای وی شده است. عدهای شریعتی را یکی از برجستهترین متفکران و مبلغان اسلامی معاصر به حساب میآورند و برای او در بیدارگری اسلامی سهم بزرگی را قائل هستند. عدهای دیگر اما به بیپشتوانه بودن دانش اسلامی او خرده میگیرند. طرفداران شریعتی همچنان او را یکی از بزرگترین متفکران تجدید حیات اسلام در جهان معاصر میدانند اما منتقدان وی معتقد هستند شریعتی تنها به حرکتآفرینی و تهییج اجتماع میاندیشیده و نتایج فعالیتهای او در گذر زمان، مطلوب نبوده است. در سی و نهمین سالروز درگذشت دکتر شریعتی، درباره میراث او با احمد نقیبزاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران که یکی از منتقدان او است، گفتوگو کردیم. او دکتر شریعتی را میراثدار جریان «بازگشت به خویشتن» میداند و میگوید شریعتی، میکوشید «لوتر» ایران باشد و میخواست نوعی مذهب پروتستانتیسم ایجاد کند اما در این برنامه شکست خورد. وی شریعتی را بیاطلاع از دین و تاریخ میداند و معتقد است به حوزههایی وارد میشده که اطلاعی از آنها نداشته است. بنابراین تحت تاثیر اندیشههای چپ، مقداری اندیشههای چپ را با مذهب شیعه تلفیق کرده که حاصل آن بیشتر به رتوریک یا خطابه شبیه بود تا اندیشهای اصولی و مستند به دادههای متقن تاریخی. متن کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
چگونه میتوان با نگاه امروزی آموزههای شریعتی - از یک طرف آموزههایی که همچنان کاربردی و قابل دفاع هستند و از سوی دیگر آنهایی که در فرآیند آزمون و خطا، بحث و نقد و همچنین تجربه نادرستی آنها اثبات شده - را صورتبندی کرد؟
شریعتی خود میراثدار جریان «بازگشت به خویشتن» است که از فردید و آلاحمد شروع شد. اصل فکر نیز درست بود؛ اینکه ما تا کی میتوانیم از غرب کپیبرداری و تقلید کنیم و این تا چه حد میتواند برای ما مفید یا مضر باشد باید مورد توجه قرار گیرد، بنابراین باید به خویش بازگردیم. منتها برگشتن به خویش این مدعیان دچار اشکال بود یعنی کتابهای آلاحمد را که میخوانیم میبینیم دچار نوعی انسداد فکری - روحی نیز هست. در «سنگی بر گوری»، «غربزدگی» و همه اینها یک نوع نفی وجود دارد و آن قسمت اثباتی که باید از خویش گرفته شود به نظر من تا حد زیادی میلنگد. این جریان در نهایت به شریعتی منجر شد که حسینیه ارشاد را به راه انداخت و مورد حمایت کسانی مثل بازرگان و مرحوم دکتر عنایت قرار گرفت که استاد ما بود و ما را برای شرکت در جلسات دکتر شریعتی و پیوستن به این جریان تشویق میکرد. اما برای ارزیابی کارهای دکتر شریعتی باید ببینیم که او قصد انجام چه کاری را داشت. به اعتقاد من شریعتی میخواست «لوتر» ایران باشد. میخواست نوعی مذهب پروتستانتیسم ایجاد کند و مرتب نیز میگفت که مذهب شیعه، مذهب اعتراض است. پروتسته نیز به معنای اعتراض کردن و پروتستانتیسم به معنای مکتب اعتراض است. شریعتی آموزهها و شعائر دینی را بازخوانی کرد که اینجا به تبع با روحانیت اصطکاک پیدا میکرد زیرا در آن چارچوب فکری که برای خود تدارک دیده بود روحانیت نیز جای کلیسا را میگرفت. یعنی همانطور که لوتر در مقابل کلیسا ایستاد او نیز انگار میخواست در مقابل روحانیت بایستد اما این برنامه کلاً شکست خورد، چنین جریانی به وجود نیامد و برعکس موجب تقویت همان روحانیت سنتی شیعه شد و در نهایت به انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ انجامید. در اینجا حکایتها و روایتهای دیگری نیز وجود دارد که باید به آنها اعتنا کرد؛ اینکه ساواک نیز با سخنرانیهای ایشان مخالفتی نداشت زیرا انگلیسیها اینگونه به شاه تلقین کرده بودند که گسترش تفکرات دینی، خود نوعی سد در مقابل کمونیسم به وجود میآورد و چون فضای آن زمان، فضای دوقطبی بوده و تمام هم و غم شاه نیز همین هراس از کمونیسم و کمونیستها بود به تبع این استدلال پذیرفته شد و بنابراین اندیشههای شریعتی در جامعه پراکنده میشد. برای اینکه چنین کاری صورت بگیرد باید آن انگیزشگر و کسی که میخواهد چنین جریانی را راه بیندازد اطلاعات کاملی از آن مکتب و اندیشه داشته باشد. شریعتی نیز وقتی اسلام و مذهب شیعه را مطرح میکرد باید اطلاعات وسیعی در حد یک مجتهد از مذهب شیعه میداشت که چنین چیزی نبود و اطلاعات ایشان سطحی بود. سپس، ترکیبی که به وجود میآورد باید ترکیبی منطقی و قابل پذیرش باشد اما به جای این، به تقلید از استاد خود یعنی گورویچ که مارکسیست بود، تحت تأثیر اندیشههای چپ قرار داشت و مقداری اندیشههای چپ را با مذهب شیعه تلفیق کرد و یک چیزی درآورد که بیشتر رتوریک یا خطابه بود تا یک اصولی پشت آن باشد یا مستند به دادههای متقن تاریخی باشد. بهطور مثال در «فاطمه، فاطمه است» شرحی از زندگی یک شخص و کارهایی که ایشان کرده به دست نداده بلکه صرفاً جملات زیبا درباره حضرت فاطمه(س) گفته است. یا درباره ابوذر یا سلمان سخنان زیبا گفتن، دردی را دوا نمیکند بلکه تنها نوعی احساسات گذرا در طیف جوان ایجاد میکند و بعد وقتی عدهای افراد پخته و سنجیده خواستند آثار شما را بررسی کنند آن وقت خلأها رو شده و مشخص میشود. همانطور که روشن شد اطلاعات تاریخی آقای شریعتی بسیار سطحی و بعضاً نادرست است و عباراتی که به کار میبرد گاه موجب خنده و تعجب میشود. بهطور مثال در جایی میگوید «وقتی که کشیشها جای پاتریسینها را گرفتند»، به چه تعبیری و با چه رویکردی چنین حکمی را صادر و چنین گزارهای را بیان میکنید؟! چرا که این دو ربطی به یکدیگر ندارند و در دو دوره زمانی مختلف هستند و جای یکدیگر را نیز نگرفتهاند، مقصود شما از این کار چیست؟ یعنی شریعتی تاریخ اروپا را اصلاً نمیدانست اما به این صحنه وارد میشد، آموزههای دینی را نمیدانست اما وارد میشد و معلوم نبود که دقیقاً قصد انجام چه کاری را دارد. این است که اینگونه مکاتبی که سنکرتیک یعنی در واقع خمیرهای از چند جزو نامرتبط هستند میتوانند در یک دوره زمانی خاصی باعث تهییج احساسات شوند اما هرگز در طول زمان قادر به پایداری نیستند.
یکی از شاگردان دکتر شریعتی در مصاحبهای منتقدان ایشان به خصوص نومخالفان دهه هشتاد به بعد را عدهای مغرض خوانده بود که زمانی ایشان را باور داشتند اما در حال حاضر به خاطر احتمالاً مسائل شخصی و بیشتر منافع گروهی که به آن تعلق دارند انتقادات تندی را متوجه ایشان میکنند و او را در حد یک روضهخوان پایین میآورند در حالی که دکتر شریعتی به معنای واقعی درد دین داشته است...
اصلاً، من چه منفعتی در مخالفت با شریعتی میتوانم داشته باشم؟ نخیر، ایشان اصلاً درد دین نداشت. کسی که این حرف را میزند شریعتی را نمیشناسد. من راجع به شریعتی از دوست ایشان از دکتر مهدی مظفری پرسیدم، کسی که یار غار ایشان بود و با یکدیگر در پاریس درس میخواندند و از نزدیک شریعتی را میشناسد. اصلاً چنین چیزی نبود که درد دین داشته باشد، برعکس، درد اجتماع داشت و فکر میکرد که از دین قبایی برای جامعه بدوزد و حرکتی انجام دهد. حتی تعبیر مغرضانه دیگری از شریعتی میشود؛ میدانید که زمانی رضاشاه به روحانیون گفت که اگر عبا و قبا را کنار بگذارند استاد دانشگاه یا دبیر دبیرستان میشوند، میگویند پدر او کسی بود که عبا و قبا را به امید استاد دانشگاه شدن کنار گذاشت ولی دبیر شد. همچنین میگویند که حرفهای او بیشتر از روی غرض و با این بنمایه بوده است. من فکر میکنم که دکتر شریعتی در وهله اول، نسبت به دین دچار توهم بود زیرا دین را خوب نمیشناخت. دوم اینکه تلفیقی ساخت که میراث آن، خطرناک بود و مجاهدین خلق و فرقان از دل آن بیرون آمدند، در واقع چپ را با دین عجین کرد و سوم اینکه هرگز از پس روحانی عالمی مثل مطهری برنمی آمد یعنی اگر میخواست روحانیون را کنار بزند قطعاً باید علم، سواد و خیلی از ویژگیهای دیگر او از مطهری بالاتر باشد که اصلاً اینطور نبود. من به عنوان یک فرد بیطرف، وقتی آثار مرحوم مطهری را میخوانم از او میآموزم و در او منطق میبینم اما وقتی کتابهای شریعتی را میبینم هیچ منطقی در سخنان او مشاهده نمیکنم. بله، عدهای به عنوان طرفدار و برخی به عنوان منتقد حرفهایی میزنند اما بنده هیچ حب و بغضی با شریعتی ندارم، بیشتر عصبانی هستم از اینکه میراث بدی بر جای گذاشت. کاری که شریعتی کرد در حقیقت آب به آسیاب مجاهدین خلق ریخت و دین را ایدئولوژیزه کرد تا از بین برود. من میراث دیگری از او نمیبینم البته سهم مهمی نیز در انقلاب داشت زیرا هیجانات اجتماعی را به وجود آورده بود. این تهییجات جنبه اجتماعی داشت که با وقوع انقلاب رنگ و بوی دینی به خود گرفت. او در این کار سهم بزرگی داشت اما اینکه بگویید اثر جاودانهای بر جای گذاشت اصلاً چنین چیزی نبود زیرا پشتوانه محکمی پشت او نبود؛ نه اطلاعات تاریخی درستی داشت و نه درک دینی او عمیق بود، در نتیجه نمیتوانست آنچه را در ذهن داشت عملی کند. لوتر اگر کاری ماندنی کرد خودش کشیش بود و به اندازه یک کشیش و اسقف، دانش مذهبی و مسیحی داشت. دیگر اینکه از راه خود دین وارد شد و قصد داشت بعضی از اصول فراموش شده دین را احیا و اعمال غلط کلیسا را تصحیح کند. با نفی موضوع خرید و فروش بهشت قصد داشت رابطه مستقیم انسان و خدا را که کلیسا قطع کرده و خود را واسط این دو قرار داده بود، احیا کند اما در نوشتههای شریعتی چنین چیزی را نمیبینید بلکه خطابههای زیبایی را میبینید که وقتی میاندیشید پشت آن چه چیزی قرار گرفته و اساس آنها چیست به یکباره با یک خلأ رو به رو میشوید.
با همه این تفاسیر نمیتوان مخاطبان وسیع شریعتی را انکار کرد و میتوان گفت که برای نسل جوان آن روزها شریعتی به یک اسطوره تبدیل شده بود. سؤال این است که آیا در آن مقطع آلترناتیو دیگری وجود داشت؟
اصلاً قصد مقایسه ندارم اما هیتلر و موسولینی نیز زمانی اسطوره شده بودند. اینها دلیل نمیشود. شما عامه مردم را ببینید که به یک سمت میروند، این همان چیزی است که حضرت علی(ع) از آن به فتنه یاد میکند. در آن زمان و در آن خلأ فکری که شاه نیز فضا را بسته بود، دو فکر بیشتر وجود نداشت؛ اندیشهها یا دینی بودند یا مارکسیستی. کسی با جهانبینی دیگری آشنا نبود و وقتی کسانی که نمیخواستند مارکسیست باشند پای صحبتهای شریعتی مینشستند فکر میکردند دریچه جدیدی بر روی آنها گشوده شده و این دریچه همان است که آنها میخواهند. برای اینکه آنها نیز سواد نقد نداشتند و در موضوعات دین و علم اجتماع آنقدر عالم نبودند که بخواهند با دید نقادانه به حرفهای شریعتی نگاه کنند بنابراین در مقابل حرفهای او وا میدادند، حرفهای زیبای او را میگرفتند و تکرار میکردند. خود من یکی از آنها بودم؛ دانشجویی که آگاهی زیادی نداشتم و دانستههایم سطحی بود. وقتی کتابهای شریعتی را میخواندم بهطور مثال کتاب کویر را وقتی میخواندم تحت تأثیر قرار میگرفتم. هرچند این کتاب چون جنبه ادبی دارد بیشتر از بقیه آثار او قابل قبول است. گرچه در بقیه آثار نیز مثل کویر، مسائل اجتماعی را در قالب ادبیات مطرح کرده بود. فرق ادبیات با دروغ نیز این است که شما اگر یک ایماژ یا تصور ذهنی را واقعی بپندارید دروغ به شمار میرود اما اگر آن را به ادبیات وارد کنید یک اثر ادبی محسوب میشود بنابراین حرفهای شریعتی برای کسانی که سواد نقد نداشتند به تبع، جاذبههایی ایجاد میکرد و در آن فضای خلأ فقط کمونیستها بودند که از او ایراد میگرفتند و علیه او مطالبی مینوشتند. حتی به طعنه میگفتند که سرمایه اجتماعی این مذهبیها آنقدر کم و ناچیز است که یک دکتر هم که بین آنها پیدا شده فقط با لفظ «دکتر» از او یاد میکنند؛ دکتر آمد، دکتر رفت، دکتر جلسه دارد و طعنههایی مثل این.
در آن مقطع ما اندیشمندان بزرگ دیگری را نیز داشتهایم، بهطور مثال استاد مطهری که جلسات سخنرانی ایشان نیز در حسینیه ارشاد و مکانهای دیگر برگزار میشده است. شهید مطهری متفکر و اندیشمند برجستهای بودند اما شاید بتوان ادعا کرد تعداد مخاطبین سخنرانیهای ایشان به نصف مخاطبان شریعتی هم نمیرسیده است. منشأ این اثر چیست؟ یعنی جامعه در آن مقطع توانایی درک سخنان مطهری را نداشت یا سخنان شریعتی جاذبههای دیگری داشت؟
اگر بخواهید به ظواهر امر توجه کنید خیلی حرفها میتوان زد. ببینید کارهای مرحوم مطهری در قالب کلاسیک بود، اسلام سنتی را تدریس میکرد و مطالعات حاشیهای نیز زیاد داشت. راجع به مارکسیستها، ماتریالیسم در غرب و موضوعات زیاد دیگری مطالعه کرده بود. اساساً فضا در آن زمان، اصلاً فضای مذهبی نبود. مردم و دانشجویان بیشتر چپ بودند تا مذهبی، ملی در میان آنها بسیار کم بود. خب اندکی از این تعداد به سمت مطهری میرفتند اما پای منبر شریعتی چون حرفهای او گیرایی داشت، در لحظه آنها را اقناع میکرد و فکر میکردند دریچه جدیدی به روی آنها گشوده شده، بیشتر میرفتند. مردم ایران نشان دادهاند که تا حد زیادی تنوعطلب هستند، راحتتر به سوی موضوعات نو میروند و کشش زیادی به سمت آنها دارند. من اینگونه پاسخ شما را میدهم که در حقیقت، آنهایی که پای منبر مطهری میرفتند واقعی و کسانی که پای منبر شریعتی میرفتند صورت بودند.
اما ما در بین روحانیت شخصیتی مثل شهید بهشتی را داریم که با وجود انتقاداتی که به ایشان داشت حاضر نشد اندیشههای شریعتی را به کلی رد کند. شهید بهشتی دانش کمی نداشتند یا نمیتوان گفت یک صورت بوده است. ایشان در توصیف شریعتی از عنوان «متفکری در حال شدن» استفاده میکند، در مقابل منتقدان سرسخت از او حمایت میکنند و میگویند: «شریعتی متفکری نیست که اندیشههایش الان تمام شده باشد بلکه اندیشههایش در حال بازسازی است.» بنابراین نمیتوان اقبال جامعه نسبت به شریعتی را اینگونه تفسیر کرد و اندیشههای او را کاملاً کنار گذاشت.
احسنت. در حال شدن بود. شهید بهشتی به آینده شریعتی دل بسته بوده نه به زمان حاضر او. من دو خاطره از آن مقطع دارم بگذارید برای شما بازگو کنم. پدر من نیز معمم بود، روزی به او گفتم یک نفر پیدا شده که درباره اسلام حرفهای جالبی میزند. از من پرسید معمم است یا مکلا؟ گفتم مکلا (یعنی بدون عمامه و لباس روحانیت) است، گفت: حرف او مفت است این حرفها را باید یک معمم بزند. دوم اینکه، به آیتالله مظاهری گفتم که شما روحانیون چرا در مقابل شریعتی که دین را ترویج میکند و جوانان را جذب میکند موضع میگیرید و به او بد و بیراه میگویید. ایشان پاسخ دادند که ما اتفاقاً خوشحال شدیم که یک نفر آمده و با مظاهر مدرن اسلام را تبلیغ میکند، بهطور مثال میز و صندلی در مسجد گذاشته و جوانان را جذب میکند. اما بعد از مدتی دیدیم حرفهایی که میزند اصالت ندارد و در نتیجه در مقابل او موضع گرفتیم. گفتم که میگویند چون به روحانیون حمله میکند آنها نیز به او حمله میکنند، گفت اگر این هم باشد این حق ما است که وقتی کسی به ما حمله میکند از خود دفاع کنیم و پاسخ او را بدهیم. بالاخره ایشان نفی کردند و گفتند که حرفهای شریعتی اصالت ندارد و او در حال ایجاد فضایی است که مشخص نیست در نهایت به کجا میرسد. در حال حاضر عدهای دور او جمع میشوند اما ممکن است از دل آن فتنهای نیز خارج شود. به هر حال، در آن زمان بحث زیاد بود حتی شهید مطهری در جایی لفظ تندی را نیز به کار برده و عده زیادی را دلخور کرده بود اما در حال حاضر من میبینم که حق با او بوده است.
امروز نیز اندیشههای شریعتی در ایران طرفداران زیادی دارد و حتی آثار او در جوامع دیگر هم به زبانهای مختلف ترجمه شده و مورد استقبال قرار میگیرد. با اینکه چند دهه از مرگ شریعتی گذشته و نقدهای زیادی به ویژه از دهه هشتاد به بعد متوجه او شده است، اگر نگویم بزرگترین اما هنوز یکی از بزرگترین متفکران جامعه ایران به شمار میآید و اندیشههای او در جامعه جاری است. آیا این نشانه ضعف فضای روشنفکری ما نیست که تاکنون نتوانسته جایگزینی برای شریعتی بپروراند؟ کسی که تا اندازه او برای جامعه مرجع به شمار آید؟
پاسخ سؤال شما تا حدی روشن است. ما نمیگوییم که شریعتی یک آدم معمولی بوده است؛ بالاخره یک فرد انگیزشگر بوده و میتوانسته هیجانات اجتماعی ایجاد کند. ضمناً نیروی کاریزما داشته است و... اینکه کسی جای او را نگرفته در این فضا اصلاً امکانپذیر نبوده است. به اعتقاد من اگر بخواهیم بگوییم سروش جای شریعتی را گرفت به او خیلی ظلم کردهایم. وی بسیار باسوادتر بوده و حرفهای او منطقیتر از شریعتی است، همچنین عمق سواد او بیشتر و نحوه استدلالش نیز بسیار گیراتر و قویتر است. البته بعضی میگویند خط او همان خط شریعتی است ولی به نظر من اینگونه نیست زیرا او به نحو دیگری استدلال میکند، جریان جدیدی را نیز نمیخواهد ایجاد کند بلکه نسبت به برخی مسائل آگاهی میدهد بهطور مثال در قبض و بسط شریعت خود، در حقیقت کسانی را زیر سؤال میبرد که میگویند مرغ یک پا دارد و فقط نمیخواهند اجتهاد کنند بلکه میخواهند اجتهاد را زیر سؤال ببرند و میخواهند وضعیتی را یکسان نگه دارند. گرچه ایشان نیز اشکالاتی دارند، بهطور مثال نمیتوان اسلام را فقط با مولوی شناخت و با چهار بیت شعر، اسلام را تفسیر یا ترویج کرد. من متخصص نیستم و نمیدانم اطلاعات قرآنی سروش چقدر است یا متون و نصوص اسلامی را تا چه حد میداند اما بیانات شیوایی دارد که تا حدی نیز روشن است و چون ادعایی ندارد و قصد ندارد انقلاب دیگری ایجاد کند یا قصد تشکیل یک حزب را ندارد بنابراین به آن شدت نیز زیر سؤال نمیرود.
حضور برجسته روشنفکری مثل شریعتی در جامعه، نشان از مترقی بودن آرای او دارد یا شاهدی بر عقب افتادگی و درجا زدن جامعه است؟ البته تا اینجا برداشت من از صحبتهای شما این است که اعتقادی به مترقی بودن آرای او ندارید.
نخیر مترقی نیست.
بنابراین باید گواهی بر درجا زدن جامعه باشد؟
بله، به نظر من جامعه ما در این چند سال درجا زد.
تأثیر دکتر شریعتی در جامعه امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
من فکر میکنم در حال حاضر هیچ تاثیری ندارد. نمیدانم، شاید من اطلاعاتی ندارم اما نمیبینم مثل زمانی که خود او حضور داشت، شریعتی و حرفهای او نقل محافل دانشجویان باشد. در واقع تقریباً مثل یک اندیشهورز فراموش شده به نظر من میآید و فکر نمیکنم که خیلی جایگاهی در محافل خردورزی و اندیشهورزی داشته باشد.
اگر هنوز کسانی باشند که به آرای شریعتی رجوع میکنند - خود شما نیز گفتید نمیتوان همه اندیشههای او را رد کرد - چگونه میتوان این مخاطبان جدید را به دریافت آموزههای درست او هدایت کرد؟
ببینید عملی نیست. این کار سختی است که شما اندیشههای درست شخصی را بگیرید و اندیشههای غلط او را کنار بگذارید. معمولاً مخاطبان این افراد، طیف جوان هستند و وقتی کسی را میپذیرند راست و غلط او را با هم میپذیرند. من فکر میکنم اینها کسانی هستند که در آغاز کار هستند، بنابراین نمیتوانند برای همیشه در وفاداری به شریعتی پایدار بمانند و پس از مدتی راه خود را تغییر میدهند. به نظر من شریعتی به تاریخ پیوسته و هیچ جریان زندهای را هدایت نمیکند و نمیتواند بکند، از اساس نیز این توانایی را نداشت. اکنون آنچه باقی مانده این است که کسانی که در آغاز راه روشنفکری دینی هستند ممکن است گوشه چشمی نیز به آثار او داشته باشند.
آثار مثبت و منفی حضور شریعتی در جامعه ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
میدانید که در جامعه ما حرف زدن آسان نیست. یکی از آثار منفی ایشان میراثی است که بر جای گذاشته یعنی مجاهدین خلق که یک گروه تروریستی دگم تاریکاندیش و قدرتطلب است. اگر آثار مثبتی هم داشته باشد در حقیقت همان کمکی است که به روشنفکری دینی میکند و عدهای را به اینکه تفاسیر جدیدی از دین به دست بدهند تشویق میکند، به اینکه نهراسند و در حقیقت از اینکه تفسیرهای جدیدی از دین ارائه دهند دچار ترس و واهمه نشوند اما راه آن نیز بسته است. شما میبینید که تفکر سنتی حاکم شده و به صورت دگماتیک جلوی هر تفکر دیگر را نیز گرفته است.
بعد از انقلاب دولتهای با سلایق سیاسی متفاوت سر کار آمدند، نسبت هر یک از این دولتها (رئیسجمهوریها و نخست وزیران اول انقلاب) با مشی فکری-سیاسی شریعتی را چگونه تحلیل میکنید؟
من فکر میکنم تا وقتی که امام خمینی زنده بود کسی به شریعتی توجه چندانی نمیکرد. آنهایی که روی کار آمده و قدرت را در دست گرفتند بیشتر تفکر امام خمینی را دنبال میکردند که تفکر ایشان نیز نقطه مقابل تفکر شریعتی بود. در حقیقت تفکر، تفکر سنتی بود منتها با شهامتهایی همراه بود که میتوانست با اجتهاد در بعضی مسائل آنها را حل کند. نمیتوان گفت که میرحسین موسوی یقیناً در جوانی آثار شریعتی را خوانده بود. اما احتمالاً در دوران نخستوزیری، نگاه او به سمت شریعتی نبود بلکه به سمت امام خمینی بود. فقط رئیس دولت اصلاحات اساساً نظر مساعدی به روشنفکری دینی داشت و این به معنای آن نیست که حتماً آثار شریعتی را خوانده و او را تأیید میکند. بلکه بیشتر راه را تأیید میکرد که باید راه روشنفکری دینی را باز گذاشت و از چنین اندیشههایی استقبال کرد وگرنه خود او نیز در نهایت، یک روحانی سنتی بود که به شیوه دیگری خلاف شیوه شریعتی، اسلام را تفسیر میکرد.
و دولتهای بعد از اصلاحات؟
بعد از آن، احمدینژاد روی کار آمد که نگاه او به سمت مصباح یزدی بود و اصلاً شریعتی در اندیشهاش جایگاهی نداشت. در حال حاضر نیز روحانی بیشتر یک تکنوکرات است تا اینکه بخواهد دنبال چنین اندیشههایی باشد.
به عنوان کسی که زمانی مخاطب آثار شریعتی بوده و اکنون منتقد او هستید، بهترین اثر او کدام است؟
کویر. زیرا ادبی است و ادعایی در آن وجود ندارد.
بهترین نقدی که درباره شریعتی خواندهاید در چه کتاب یا مقالهای بوده و توسط چه کسی ارائه شده است؟
یادم نمیآید، من سالهاست که شریعتی را کنار گذاشتهام و اگر نقدی هم خواندهام مربوط به گذشته بوده است.
منبع: روزنامه اعتماد
نظر شما :