قهرمان دورۀ گذار؛ از امل تا عمل
اسطورۀ امام موسی صدر-۴
تاریخ ایرانی: هوشنگ شهابی، استاد روابط بینالملل و تاریخ دانشگاه بوستون آمریکا، در مقالهای با عنوان «امام به مثابه یک دندی؛ نمونه موسی صدر» (The Imam as Dandy: The Case of Musa Sadr) که در شماره نوامبر ۱۹۹۶ نشریه مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد «Harvard Middle Eastern and Islamic Review» منتشر شد، به واکاوی وجهۀ امام موسی صدر، رهبر ربوده شده شیعیان لبنان پرداخته است. در این مقاله که ترجمهاش را در «تاریخ ایرانی» میخوانید، شهابی میکوشد اسطورۀ امام موسی صدر را تفسیر کند، بدون آنکه تصویری روانشناختی از او ارائه دهد.
***
توضیح اسطوره
اگرچه دندیایسم رویکردی به دنیا است که همیشه وجود دارد اما بودلر نظر جالبی در مورد زمان ظهورش دارد: «دندیایسم بیش از همه در دورههای گذار پیدا میشود، زمانی که دموکراسی هنوز قدرت چندانی ندارد، و آریستوکراسی در آغاز راه زوال و فروپاشی است. در بیسامانی این دورهها است که آدمهای بهخصوصی که از نظر اجتماعی، سیاسی، و مالی اوضاع مساعدی ندارند اما انرژی درونی زیادی دارند، ممکن است به این فکر بیفتند که نوعی اشرافسالاری جدید تأسیس کنند که نابود کردنش دشوار خواهد بود چون بر ارزشمندترین و پایدارترین استعدادها استوار خواهد بود و بر قابلیتهای الهیای که کار و پول از تأمین آنها ناتوانند. دندیایسم واپسین جرقهٔ قهرمانی در عصر سیطرهٔ انحطاط است.»
جالب است اشاره کنیم که به نظر میآید مجلسی هم تصدیقکنندهٔ این ایدهٔ بودلر است که دندیایسم «واپسین جرقهٔ قهرمانی در عصر سیطرهٔ انحطاط است»، چون او در پایان عصر صفویه زندگی میکرد، زمانی که حکومت ایران آرامآرام داشت فرو میپاشید: فقط دو دهه بعد مرگش افغانهای سنی کشور را تاراج کردند و به حکومت خاندان صفویه پایان دادند.
دو و نیم سده بعدتر، سالهای فعالیت موسی صدر در لبنان دقیقاً چنین دورهٔ گذاری در این کشور بود. میان شهروندان ادیان مختلف، شیعیان سنتاً بر پایینترین پلههای نردبان طبقات اجتماعی بودند. یک عالم لبنانی برجستهٔ شیعه، محمدجواد مغنیه، با انزجار به یاد میآورد که چهطور مجبور بود وقتی مفتی سنیها و رئیس مارونیها صدر میز مینشستند، خودش آن ته بنشیند. جنوب شیعهنشین لبنان در استیلای ملاکی فئودال بود که حکومت او را همپیمان خودش کرده بود. اما در دههٔ ۱۹۶۰ [۱۳۴۰] این وضعیت کمکم شروع کرد به عوض شدن. افزایش فرصتها برای طبقهٔ متوسط، قدرت سنتی قدرقدرتان زمیندار قدیمی را تحلیل برد و در نتیجه به کاهش تفاوتها در موقعیت و منزلت اجتماعی آدمها در جامعهٔ لبنان انجامید، تغییری که به محض رسیدن وقت درستش، نظامی سیاسی را برانداخت که بر بنیادی نااستوار بنا شده بود، که پایگاه مردمیاش به اندازهٔ کافی نبود.
در فاصلهٔ سالهای ۱۳۳۸ که صدر وارد لبنان شد، و ۱۳۵۲، شمار دانشآموزان شیعه در دو منطقهٔ عمدهٔ شیعهنشین (جبلالعامل و بقاع) از ۶۲ هزار نفر افزایش یافت و به ۲۲۵ هزار نفر رسید. اگرچه شیعیان هنوز عقبماندهتر از همهٔ دیگر جمعیتهای لبنان بودند اما در دههٔ ۱۳۴۰ پیشرفت شگرفی کردند و نیمههای دههٔ ۱۳۵۰ شکلی از بورژوازی شیعی سر برآورد که نظام سیاسی حاکم را خوش نداشت، نظامی که عملاً در مورد شیعیان تبعیض قائل میشد اما توانسته بود خانوادههای فئودال این جمعیت شیعه را آرام و راضی نگه دارد. بدین ترتیب زمانهٔ فعالیتهای موسی صدر خودش توضیحدهندهٔ بخشی از روند پیدایش و تکوین این اسطوره است.
به علاوه، صدر با موافقت تشکیلات سنتی شیعه انتخاب و به مغنیهای ترجیح داده شده بود که رودرروییاش با حکومت لبنان را خطرناک میشمردند. در نتیجه صدر نقشی مهم ایفا میکرد: برای پیشرفت و ترقی جامعهاش کار میکرد اما همچون کمونیستها یا بعثیهای سکولار، که مدام در کار ضربه زدن به شیعیان بودند، خطر محسوب نمیشد. تمرکز را گذاشت روی جامعهٔ شیعیان خودش (به رغم اینکه برای ائتلاف و اتحاد با مسیحیان هم تلاش میکرد) و از این طریق سنیهای لبنان را هم تضعیف کرد؛ سال ۱۳۴۶ تشکیلات شورای عالی شیعیان، که او سال ۱۳۴۸ رئیسش شد، برای شیعیان ساختاری سازمانی برساخت که از سنیها مستقلشان کرد. در این شرایط دیگر جای شگفتی نیست که میتوانست به چشم بسیاری مسیحیان جذاب بیاید.
دندی فقط وقتی دندی است که علیه پیشینه و پسزمینهٔ مخاطب سرسختش بشورد: وسواس بودلر در لباس پوشیدن و منش متین و مؤدبش، او را در مقایسه با محیط شاعران و هنرمندان پیرامونش بدل به یک دندی کرد. بر بستر اجتماعی مشخص، دندی یک خودی/ بیگانه است؛ این جایگاه صدر بود میان بسیاری از مسیحیان که شاید به سان مردمانی بدوی، ناخودآگاه داشتند با بزرگنمایی جذبهٔ او، تاوان حس تحقیر دیرپایشان را نسبت به شیعیان میدادند. بر همین اساس، موسی صدر به دید هم شیعیانی که او مطرحشان کرد و اعتبارشان داد و هم چپگراهایی که غبطهٔ موفقیت او را در کسب محبوبیت میان تهیدستان میخوردند، ارزشها و اهمیتی یکسر متفاوت دارد.
سیاست موسی صدر را نمیتوان خیلی قاطع و به وضوح در دستهبندی مشخصی جا داد. دلش میخواست از شاه ایران برای پیشبرد پروژههای توسعهاش پول بگیرد اما پیوندهای نزدیکش را با مخالفان مذهبی ضد شاه هم حفظ میکرد. سال ۱۳۵۲ که روابط صدر دیگر زیادی با حکومتهای عرب تندروی منطقه دوستانه شده بود، شاه کمکهای مالیاش را به شیعیان لبنان قطع کرد. قطع رابطهٔ صدر با شاه را تداوم رابطهٔ حکومت ایران با اسرائیل در دورانی تسریع کرد که اسرائیل شروع کرده بود به استفاده از بمبهای فسفری به قصد نابود کردن محصولات کشاورزی جنوب لبنان. در جریان جنگ داخلی لبنان که سال ۱۳۵۴ درگرفت، گروه «امل» تحت سرپرستی او، نخستین همپیمان نهضت ملی لبنان شد (که عمدتاً مسلمان و چپگرا بودند) اما بعد پشتیبانیاش را از این گروه پس گرفت وقتی به نظرش آمد همپیمانانش «میخواهند تا آخرین شیعهای که زنده باشد، با مسیحیان بجنگند.» چنان که یک لبنانی مطلع گفته، «هیچکس نمیدانست موضع امام موسی چیست.» در واپسین مقالهاش که مردادماه ۱۳۵۷ در «لوموند» چاپ شد، به شاه حمله کرد و آیتالله خمینی را ستود، اما در لیبی انقلابی بود که ناپدید شد. به بیان گلن تیندر، عملاً «همپیمان غیرقابل اتکای هم چپ و هم راست بود»، اما باید اشاره کرد که به دید خود صدر، این قضیه معنای آشفتگی فکری نمیداد: آنچه او بیش از هر چیز میخواست، بهبود وضع زندگی انبوه مردمش بود. چنان که خودش گفته، «ما نه راست و نه چپ بلکه رهروی راه عدالتیم.»
نظر شما :