علمپروری ناصرالدین شاه حاصل تربیت امیرکبیر بود
گفتوگو با سید علی آلداود
تاریخ ایرانی: در طول تاریخ ایران شاید کمتر وزیری به اندازه میرزا تقیخان امیرکبیر، برای شاه مملکت نامه نوشته باشد. برای او که پرورشیافته دستگاه دیوانسالاری بود و زیر دست قائممقام فراهانی با امور دیوانی و کشوری آشنا شده بود، گویا نگاشتن بسیار آسانتر از سخن گفتن بود. این بود که کلام خود را بیپروا به قلم میآورد و تقدیم شاه میکرد. نامههایش پر بود از بشیر و نذیرهای هر روزه به شاه و ریز اموری که به زعم وی شاه باید میدانست و شاید ترجیح میداد نداند؛ چراکه گاهی ندانستن انگار سلب مسئولیت میآورد و آسایش بیشتر. به نظر میرسد اما امیر با نامههایش گاه از ناصرالدین شاه سلب آسایش میکرد و او را مجبور به حکومت: «... گیرم من ناخوش، یا مردم فدای خاک پای همایون، شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسمالله، چرا طفره میزنید؟... هر روز از حال شهر چرا خبردار نمیشوید که چه واقع میشود، و بعد از استحضار چه حکم میفرمایند؟ از درخانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر میشود و چه حکم میفرمایند؟... بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم؛ شما نباید دست از کار خود بردارید یا دائم محتاج به وجود یک بندهای باشید. اگرچه جسارت است اما ناچار عرض کردم.»
«امیرکبیر و ناصرالدین شاه» آخرین دستاورد سید علی آلداود در زمینه پژوهش تخصصی وی یعنی امیرکبیر است و حاصل تجمیع دو اثر پیشین این پژوهشگر، «نامههای امیرکبیر همراه با رساله نوادرالامیر» و «اسناد و نامههای امیرکبیر». با وجودی که در این کتاب با نامهها و اسناد بیشتری - نسبت به دو اثر پیشین - از امیر مواجه میشویم به گفته آلداود اما این باز هم همه داستان نیست و «هنوز هم در آرشیوها و مخازن سازمانهای مختلف، به ویژه در کاخ گلستان و وزارت امور خارجه اسناد متعدد و پراکندهای از امیرکبیر در دست است» که با وجود کوششهای فراوان دسترسی به آنهای برای وی مقدور نشده است. در ادامه با او درباره این اثر و نیز برآیند وی از ابعاد مختلف شخصیت امیرکبیر در خلال این اسناد به گفتوگو نشستهایم.
***
تفاوت کتاب «امیرکبیر و ناصرالدین شاه» با آثار دیگر در این زمینه مثل کتاب فریدون آدمیت و عباس اقبال در چیست. با توجه به اینکه در کتابهای یادشده هم نویسندگان سعی کردهاند پژوهش خود را با ارائه اسناد مربوط به امیرکبیر مستند کنند؟
این کتاب به دلیل جمعآوری همه اسناد موجود در بایگانیهای مختلف درباره امیرکبیر، کتابی مهم در این زمینه است. من در این کتاب کوشیدهام، برای ارائه چهرهای واقعی از امیرکبیر، اسناد را آنگونه که هست ارائه دهم. البته خود نیز تفسیری مختصر و گاهی تجزیه تحلیلی ارائه کردهام؛ اما مثلاً کتاب آدمیت کتابی تحلیلی راجع به امیرکبیر و بخش عمده آن نظریات شخصی نویسنده بر پایه استنباطهای به دستآمده از کتب تاریخی و اسناد مربوط به امیرکبیر است. ایشان همه را با دقت خوانده است و بر اساس فلسفه سیاسی و تاریخی خود، آنها را تفسیر و نظریاتی را ابراز کرده که طبعاً نظریات خود او درباره امیرکبیر است. اشکال کار آدمیت این است که برخی اوقات منابع اسناد را ذکر نکرده یا گاهی برخی از اسناد را ناقص آورده است؛ مثلاً در چاپ اخیر کتاب خود عنوان کرده که ۳۱۶ نامه جدید از امیرکبیر به دست آورده است. من تا ایشان زنده بودند چندین بار خواستم اسناد این ۳۱۶ نامه را از ایشان بگیرم؛ اما متأسفانه موفق نشدم. خود ایشان هم در چاپ آخر کتاب خود تنها از ۵-۴ نامه این مجموعه استفاده کرده است؛ چراکه بیشتر میخواسته جنبه مثبت شخصیت امیر را به نحو اتم و اکمل نشان دهد. هرچند امیرکبیر شخصیت ممتازی است ولی ممکن است به عنوان یک سیاستمدار ضعفهایی هم داشته باشد؛ حتیالمقدور آدمیت کوشیده این ضعفها را بپوشاند. با این همه نباید این نکته را از نظر دور داشت که آدمیت در آن دوره خاص تاریخی، یعنی از میانه دوره قاجار تا آخر مشروطیت و پایان سلسله قاجار در تاریخنگاری ایران متخصص تراز اول بوده است. ما فرد دیگری را مثل او نداریم که آنقدر در تاریخ این دوره تحقیق کرده باشد. عباس اقبال آشتیانی نیز کتابی درباره امیرکبیر نوشته است که هرچند کامل نیست ولی آن هم بر اساس اسناد و مدارک، شخصیت امیر را به نوعی تفسیر و تحلیل کرده است. افراد دیگری نیز در این زمینه کتاب نوشتهاند؛ اما کتابهای اصلی راجع به امیرکبیر همین دو کتاب است و کتابهای دیگر بیشتر ریزهخوار خوان این دو کتاباند.
در مقدمه کتاب عنوان کردهاید که اگرچه «نثر امیر در این نامهها همانند نثر قائممقام ساده و بیتکلف است، اما نوشتههای او برخلاف آثار قائممقام ارزش ادبی چندانی ندارد و نفوذ زبان ترکی... در آن مشهود است»؛ علاوه بر آن گاهی امیر نیز همچون قائممقام نامههایش را با بیتی شعر آغاز کرده است؛ ولی جدای از موارد خاص، نامههای امیر برخلاف نامههای قائممقام بسیار موجز و غالباً عاری از پیرایههای ادبی است مثل این نامه که خطاب به ناصرالدین شاه مینویسد: «هو؛ قربان خاک پای همایونت شوم. دستخط همایون زیارت شد. چون زیاد حال نداشتم از آن جهت زیاده جسارت نورزید. باقیالامر همایون.»، با توجه به جایگاه مشابه این دو در دستگاه حکومت و نیز این نکته که به هر روی امیر دستپروده قائممقام بود، علت این تفاوت را در چه میدانید؟
دغدغه اجتماعی، اصلاح و پیشرفت مملکت در امیرکبیر بسیار بیشتر از قائممقام وجود داشت. امیر برای پیشبرد امور مردم تمام توان فکری، علایق و تواناییهایی خود را مصروف کارهای سیاسی و اجتماعی میکرد، اما در قائممقام چنین دغدغهای را سراغ نداریم که مثلاً از عقبافتادگی اقتصادی و اجتماعی کشور در رنج باشد؛ چراکه او در شرایطی صدارت عظمی را برعهده داشت که ایران از روسیه شکست خورده بود؛ بنابراین دغدغه اصلی او بیشتر نجات کشور بود. قائممقام مجال ورود به مسائل اقتصادی، اجتماعی و شیوه زندگی مردم را نداشت؛ درحالیکه امیرکبیر روی جزءجزء امور کشورداری نظر داشت؛ بنابراین برخلاف قائممقام، برای تسریع در امور میکوشید به جای زیبا نوشتن، اصل مطلب را در نامههایش بیان کند.
در ایام صدارت میرزا آقاخان نوری، دوگوبینو دبیر اول سفارت فرانسه، از او به عنوان فردی باهوش نام میبرد و دربارهاش مینویسد: «فقط چند ساعت در اوایل صبحدم میخوابد و سراسر روز و تقریباً تمام شب کار میکند. میخواهد همه چیز را... زیر نظر داشته باشد...» یا ابراهیم تیموری درباره میرزا آقاخان میگوید: «میرزا آقاخان نوری را غالباً نوکر انگلیس و عامل بیگانه میشمارند، درحالیکه شاید هیچ یک از صدراعظمهای دوران قاجاریه به اندازه او با انگلیسیها مخالفت نکرده است.» برخی مورخان نیز آزادسازی مناطق جنوب و خلیج فارس از دست انگیس - پس از قرارداد ۱۲۷۳ قمری/ ۱۸۵۷ میلادی پاریس - و نیز پذیرش تابعیت ایران توسط نماینده ایران در هرات، یعنی سلطان احمدشاه را تدبیر میرزا آقاخان نوری میدانند. به نظر شما آیا امیرکبیر تنها رجل برجسته آن دوران بود و آیا رجالی چون آقاخان نوری و... در ذیل شخصیت امیر گم نشده و گاه مورد اجحاف قرار نگرفتهاند؟
البته سیاستمداران برجستهای در این دوره وجود داشتند. میرزا آقاخان نوری، خلف امیرکبیر که گفته میشود یکی از مشوقان ناصرالدین شاه در قتل او بود نیز مردی بزرگ و سیاستمداری برجسته بود، منتها اشتباهی که برخی از سیاستمداران ما از دوره آشنایی ایران با تمدن غربی مرتکب شدند این بود که فکر میکردند برای حفظ کشور و به دست آوردن بخشی از منافعی که مستحقمان است، باید به جای درگیری با قدرتهای مسلط جهان، با آنها سازش کنیم و اوامر آنها را حتیالمقدور بپذیریم. میرزا آقاخان نیز از همین دسته بود؛ ولی واقعیت این است که او فردی بیکفایت نبود، تنها فکر میکرد شاید از این راه میتواند بخشی از منافع کشور را تأمین کند. این سیاست تا عصر پهلوی ادامه داشت؛ اما با سیاست ملی افرادی چون امیرکبیر و مصدق بسیار متفاوت بود.
اشخاص برجسته دیگری نیز وجود داشتند، اما شخصیت آنها در پرتو شخصیت امیر مجهول مانده است؛ چراکه آنها مانند امیر آنقدر شخصیت جامعی نداشتند که همزمان بتوانند مسائل سیاست خارجی، سیاست داخلی، اجتماعی، اقتصادی و... را در نظر بگیرند. بسیاری از حکایتهایی که امروزه از امیر نقل میشود گویای میزان توجه او به همه مسائلی بود که شاید هیچ کس از آنها خبر نداشت. این نشاندهنده طرز فکر بنیادی امیر است که متأسفانه در اکثر سیاستمداران دوره قاجار یافت نمیشود.
در نامهها و اسنادی که از امیر منتشر کردهاید، در یکی دو جا به بابیه اشاره شده، مثلاً در نامهای که امیر به ظفرالدوله مینویسد: «... مبادا اهمال و غفلتی درباره ملامحمدعلی ملعون اتفاق افتد که مجال فرار و فرصت استخلاص پیدا نماید...» مسئله بابیه و سرکوب بیقید و شرط آن توسط امیرکبیر از جمله مهمترین مسائل دوره صدارت اوست و این اتفاقاً انتقادی است که برخی مورخان به امیر وارد میکنند. با توجه به اینکه سالها درباره امیر پژوهش کردهاید، علت این شدت عمل را در چه میدانید؟
در سالهای اخیر، کتابی معتبر نوشته و به فارسی ترجمه شده که عالمانه به امیر تاخته و یکی از مسائلی هم که مورد نقد قرار داده همین سرکوب بابیه است. نویسنده در این کتاب از نهضت بابیه به عنوان نهضتی مترقی و علیه سلطنت یاد کرده و امیر را به خاطر سرکوب آن مورد نقد قرار داده است، ولی به نظر من فارغ از مسائل دینی، بابیها در آن زمان فتنهای را در مملکت ایجاد کرده و در حال تجزیه کشور بودند. هر یک از آنها به جایی وصل بودند و مسلماً اگر پیروز میشدند ایران همان زمان تجزیه شده بود. امیرکبیر با درایت توانست آن شورش را سرکوب کند و جلوی تجزیه کشور را بگیرد.
آیا تغییر مناسبات میان شاه و امیر، در سیر نامههای رد و بدل شده میان این دو قابل مشاهده است؟
بله، از برخی نامهها چنین برمیآید که امیر به پایان کار خویش نزدیک شده است، مثلاً در نامهای از ناصرالدین شاه، امیرکبیر میفهمد که این لحن، لحن تعارف است و شاه تحت فشار آن را نوشته است و وی پاسخ میدهد که من آمادهام، آماده کشته شدن. منتقدان و دشمنان امیر و آنهایی که علیه او فتنه میکردند، میگفتند امیر همه کارهای سلطنت را قبضه کرده و ممکن است اصل مقام سلطنت را نیز از میان بردارد. به همین دلیل ناصرالدین شاه به تدریج اختیارات مختلف را از او گرفت تا جایی که امیرکبیر در یکی از نامههای خود به شاه میگوید: بسیار خوب اشکالی ندارد من در هر آنچه شما میگویید دخالت میکنم. امیر در مقابل ناصرالدین شاه خیلی کوتاه آمد و به عقیده من این کوتاه آمدن نه برای حفظ جان که برای حفظ کشور و هدر نرفتن زحماتش در راه اصلاح امور مملکت بود.
بیشترین انتقادی که از سوی مخالفان امیر میشد در مورد غرور، خشم و استبداد رأی او بوده است، مثلاٌ محمدحسنخان اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ در اینباره مینویسد: «افسوس که نخوت و غرورش از اوج علوی به حضیض سفلی رسانید و به واسطه سرکشی از نور رحمانی آیه فاخرج منها فانک رجیم شنید.» در یکی از حکایاتی که در کتابتان آوردهاید، امیر در برخورد با میرزایی که در بیابان جبه نپوشیده بود _ امیر دستور داده بود که نویسندگان حتماً در هر حال جبه و روپوش گیرند _ «حکم کرد که در سر او کلاه نمد گذاشته و رسوایش ساختند و قدغن کرد تا چندی لباس محترمانه نپوشد...» علاوه بر این برخوردهای شدید اینچنینی، از برخی از نامههای امیر به شاه که آشکارا به او دستور میدهد نیز جسارت و غروری که به وی نسبت دادهاند تا حدی مستفاد میشود: «... ترکیب غریبی شنیدم که میخواهید از این دروازه شهر بروید از دروازه دیگر بیرون آیید. راستش حرکت درستی نیست...» یا «... آقا محمدحسن را به حضور همایون فرستادم و عرضی به توسط او خاک پای همایون کردهام. اگر قرق باشد هم انشاءالله احضار خواهند فرمود تا عرض را حضور همایون معروض دارد. امیدوار است که از همان قرار انشاءالله حکم خواهند فرمود.» یعنی حتی در اینجا به طور ضمنی به شاه امر میکند که همانگونه بشود که او خواسته است.
امیر چارهای جز این نداشت، در جامعهای کاملاً استبدادزده با پادشاهی مستبد و یک مشت رجال چاپلوس که همه گفتهها و اعمال شاه را تأیید میکردند، باید اینگونه رفتار میکرد. اگر مدام میخواست با آنها بحث کند وقت را از دست میداد و در آخر هم به نتیجه نمیرسید؛ پس ناچار با خشونت و تندی خیلی از کارها را از آنها میخواست. در یک جامعه استبدادزده وقتی همه مردم متملقاند اگر کسی بخواهد دم از اصلاحات بزند حداقل در اوایل، چارهای ندارد جز اینکه کمی با خشونت و تندی کار را پیش ببرد، اگر نه باید آنقدر تحمل کند که توده مردم روشن شوند و هیچ معلوم نیست این فرایند چند قرن طول بکشد.
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، منتقد امیرکبیر و فرزند قاتل او، امیر را به حسن صباح شبیه دانسته و مینویسد: «همانا کفایت و حدت نظر و دقت خیال و نفوذ تدبیرش چون حسن صباح بود که به دوا دعوی وزارت داشت و آخر به خیالات بلندتر که فوق رتبه او بود...» امروز نیز برخی، البته نه در جایگاه منتقد، شخصیت هاشمی رفسنجانی را تحت تأثیر امیر میدانند، به طور مثال صادق زیباکلام، هاشمی را بیش از دیگران تحت تأثیر امیر دانسته و میگوید: «آقای هاشمی زلزلهای را که امیر میخواست در جهت نوسازی ایران و آوردن روزنامه، دانشگاه و صنعت در ایران به راه بیندازد دنبال کرد؛ هرچند او نیز همچون امیر چندان موفق نبود.» برخی نیز اصلاحات امیر را با اصلاحات «میجی» در ژاپن مقایسه کردهاند. شما بر اساس محتوای نامههای امیرکبیر، کدام شخصیت تاریخی را به ایشان شبیه میدانید؟
به نظر من از نظر علایق ملی، دلسوزی و ایستادگی با دکتر مصدق قابل مقایسه است. آنها هر دو اعتقادات مذهبی کاملی داشتند و واقعاً ایراندوست و در فکر توده مردم و ضعفا بودند.
با توجه به دغدغه این دو در مورد زندگی توده مردم، آیا امروز میتوان اعتقادات آنها را در طبقهبندی ایدئولوژی خاصی مانند تفکر چپ قرار داد که البته موج آن سالها پس از امیر در جهان ایجاد شد؟
برخلاف آنچه امروز متداول است، آنها اصلاً در این وادیها نبودند. این تعاریف، غربی است و آنچنان با اعتقادات سیاستمداران تاریخی ما مطابقت ندارد، کمااینکه در زمان امیرکبیر اصلاً این تعابیر وجود نداشت. به عقیده من اینها عقایدی مستقل داشتند، ضمن اینکه نمیتوان همیشه طرفداری از عامه مردم و کار کردن برای آنها را در قالب ایدئولوژی خاصی تعریف کرد. به عقیده من اینها نگاه ویژه خود را داشتند. البته مصدق در عصر خود با وضوح بیشتر و امیرکبیر با توجه به عقب بودن زمانه خود با شرایط سختتری کار میکرد.
علت نوشتن هر روزه نامههای امیر به شاه چه بود؟
علتش این بود که از شاه مسئولیت میخواست و قصد داشت او را تربیت کند. او هر روز به شاه میگفت که باید چه کار کند و روز بعد میپرسید کارهای دیروز چه شد. گاهی برخی انتقاد میکنند که او شاه را تربیت میکرد که حکومت استبدادی را رونق دهد، این سخن درستی نیست؛ چراکه در آن زمان در کشور زمینه مشروطه وجود نداشت؛ بنابراین بهترین راهحل در جهت اصلاح امور، پرورش پادشاهی باکفایت و درسخوانده بود.
امیر را در تربیت ناصرالدین شاه موفق میدانید؟
بله، علیرغم اینکه خودش از بین رفت. در بین پادشاهان ایران، ناصرالدین شاه نسبتاً یکی از باسوادترین و برجستهترینهاست. او چندین سال شبها از ساعت ۱۲ تا ۱ زبان فرانسه میخواند، فرانسه را به خوبی صحبت میکرد و برای علمآموزی وقت میگذاشت. اینها نتیجه تربیتهای امیرکبیر بود. ناصرالدین شاه علایق ملی داشت که این علایق را امیرکبیر در او ایجاد کرده بود، درحالیکه شاهان دیگر قاجار در بهترین حالت در فکر جنگاوری و پیروزی بودند. ناصرالدین شاه صاحب تألیف بود. او ده جلد خاطرات مفصل نوشته است که اگر چاپ شود حدود ۳۰ جلد کتاب قطع وزیری ۵۰۰-۴۰۰ صفحهای را دربر میگیرد. امیرکبیر تأثیر خود را هم بر ناصرالدین شاه و هم بر تاریخ ایران برجای گذاشت و بدون تردید، علمپروری ناصرالدین شاه و علایق ملی او حاصل تربیت امیرکبیر بود.
پس چگونه شد که این پادشاه دستآموز، رأی به کشتن امیر داد؟
به عقیده من با وجودی که پیرامون ناصرالدین شاه پر بود از جاسوسان و مخالفان امیرکبیر ازجمله میرزا آقاخان نوری، مهد علیا، اعتمادالسلطنه و... وی در برابر قتل امیرکبیر بسیار مقاومت کرد و اجازه داد سه سال و اندی با قدرت به او زور بگوید و صدارت کند. مخالفان امیر مدام در گوش شاه جوان میخواندند که امیر را برکنار کند و از میان ببرد. ناصرالدین شاه با توجه به این مقاومت سه ساله قابل نکوهش نیست. شاید اگر امیر دست هر کس دیگری میافتاد - مثل محمدشاه که قائممقام را یکساله از پا درآورد - خیلی زودتر از اینها از بین میرفت.
با توجه به اسناد و نامههای امیر، به نظرتان چه انتقادی بر منش سیاسی او وارد است؟
به نظرم امیر میتوانست با دیپلماسی بیشتری با مخالفان خود تعامل کند. او بر سر عقاید خود سرسخت بود و از آنها کوتاه نمیآمد. زمانی ناصرالدین شاه که جوانی ۱۹ ساله بود، داخل کاخ میچرخید و با تفنگ پرنده میزد، مهد علیا نیز از پنجره اتاق خود که طبقه دوم کاخ بود بیرون را تماشا میکرد، در همین حال امیر وارد شد و دید ناصرالدین شاه تفنگ در دست دارد، تعظیم کرد و گفت: من یک پیشنهاد خوب برایتان دارم که هم خودتان راحت شوید هم من و هم کشور ایران، پیشنهادم این است که به عنوانی که دارید پرنده میزنید اشتباهی یک تیر به مادرتان بزنید و او را بکشید، بعد هم از اینکه مادر خود را به دست خود از میان بردهاید به سر و صورت خود بزنید و گریه کنید. در نهایت فایده این عمل عاید شما، من و مملکت خواهد شد. این حکایت سرسختی بیش از حد امیر را نشان میدهد و نشاندهنده این است که او نمیتوانست تعامل کند و کمی با مخالفان خود کنار بیاید، درحالیکه دیپلماسی میگوید برای اینکه امتیازاتی به دست آوری، باید امتیازاتی هم بدهی و بتوانی تعامل و گفتوگو کنی. شخصیت امیرکبیر متأسفانه از این لحاظ ضعف داشت.
نظر شما :