عاشقانۀ پاریس
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
مصدق بیستوشش ساله بود که به پاریس رسید و بهرغم اینکه مقامهای دولتی بلندمرتبه داشت، خانواده تشکیل داده بود، و در بحبوحهٔ انقلاب و تحول زندگی کرده بود، با محنتهای مبتذل زندگی مدرن بیگانه بود. ایران را که ترک کرد، شاهزادهای مضاعف بود، به این معنا که در آرامشی شاهانه زندگی کرده بود، رها از مشکلات پیشپاافتادهٔ خانوادگی، و ضمناً چون مادر هر پسر ارشد ایرانی ــ حتی فقیرترینهایشان ــ جوری با او رفتار میکند که احساس میکند شاهزاده است. دانش مصدق عمیق اما محدود بود. او دربارهٔ شرکتهای سهامی، امتیازات انحصاری خارجیها، و فقه اسلامی اطلاعات داشت، اما دانستههایش در مورد پُست کردن یک نامه یا مترو کمتر بود، آبپز کردن تخممرغ و باز کردن راهآب دستشویی که دیگر هیچ. بچهٔ سادهٔ خوب خوانده و متین و موقری بود.
در پاریس دانشجوی مدرسهٔ عالی علوم سیاسی شد، شهریهٔ ترمهایش از خانه میآمد، سخت کار میکرد تا فرانسهٔ ابتداییاش را روبهراه کند، و مدام از این اتاق اجارهای به آن یکی میرفت. کشور میزبان گرفتار اعتصابها و بیثباتی سیاسی بود، اما مصدق به فرانسه رو آورده بود تا کمکی باشد برای تفسیر بهتر کشور و مردم خودش و مقایسهٔ اینکه هر کدام در کدام مرحله از پیشرفتاند. دربارهٔ ترکیه، الجزایر و روسیه خواند ــ هر وقت خسته میشد چهارزانو مینشست، «ترکی». در آغاز سال ۱۹۱۰ او شاهد شکل گرفتن پاریس آرام سرشار از شالاپشلوپ بود از پی سیلی عظیم، آن زمان که پاریس در آب رود سن غوطه خورد و یک هفتهٔ غریب را برای خودش تبدیل به ونیز شد. با خانم جوانی زیبارو و لاقید ماجرایی عاشقانه هم از سر گذراند، احتمالاً بیسرانجام ــ رازش را با خودش به گور بُرد، همچنان که آن خانم هم. اویی که فرهنگ اسلامی سنتیاش هر ارتباطی میان زن و مرد نامحرم را حرام میدانست! او که عروسش را هم ندیده بود!
معلوم بود که همهٔ این ماجراها خطرناکاند. درس خواندن در فرنگ افقهای دید آدم را باز میکرد و احتمالش قوی بود که جلای وطن باعث از دست رفتن حد و حدود اخلاقی و اسلامیاش بشود. درس خواندن در پاریس، پایتخت جهانی گناه، بهخصوص خطرناک بود. پاریس موطن بهاصطلاح فکلیها بود ــ بازار مکارهای که برای دانشجویان ایرانی فقط بدنامی و رسوایی به بار میآورد، دانشجویانی که با ادعای تحصیل به اروپا میرفتند اما با خودشان یک جارختی پر از لباسهای پر زرقوبرق و سوزاک برمیگرداندند.
برای یک مهاجر جوان کمتر چیزی بهقدر گزارشهای مشمئزکننده از آزادیها و روشنفکری خارجیها میتوانست تصورش را از اروپا خراب کند. اقامت موقت مصدق در فرانسه همزمان شد با چاپ مقالهای در تهران دربارهٔ «فساد پاریس»، اما غریزهٔ این ایرانی جوان نه شیادی که درس خواندن بود، تا حدی که هیچگاه حتی سراغ دیدنیهای اصلی شهر هم نرفت. در حقیقت جدیت زیاد او، آمیزهای از کمرویی و راه ندادن به غیر در خودش داشت، و ریاضت نحوهٔ زندگیاش بود که عشق او را به دل «رنه ویلار» ۲۱ ساله انداخت. رنه دختر یک نظامی درسخوانده بود که عمری را در مستعمرههای کشورش گذرانده و سال ۱۸۹۲ به فرانسه برگشته بود. رنه آن زمان تازه هواخواه حقوق زنان و شیفتهٔ جهان اسلام شده بود و در مدرسهٔ عالی زبانهای شرقی کشور دورههایی گذرانده بود و کلی از خاورمیانهایهایی را که برای تحصیل و تمهید سرنوشت کشورشان به پاریس آمده بودند، میشناخت. برای این مهاجرها انقلاب فرانسه منبع الهام بود و اگوست کُنت ــ که فلسفهٔ پوزیتیویستیاش علم را وارث خلف دین معرفی میکرد ــ راهنمایی مدرن. موطنهای اینان پُرتپش در مسیر پیشرفت بودند. در ترکیه «کمیتهٔ اتحاد و پیشرفت» سلطان سرخ ــ عبدالحمید دوم ــ را از قدرت خلع کرده بود. در مصر که انگلیسیها ادارهاش میکردند، ملیگراها دولت خودمختار میخواستند. در ایران مشروطهچیهای مخالف محمدعلیشاه دوباره داشتند قدرت و نفوذ مییافتند.
رنه ویلار از این خروش فرهنگی و سیاسی خوشحال و ذوقزده بود. جدای درس و مطالعاتش، او سردبیر و ویراستار مجلاتی با محوریت حقوق زنان و شرقشناسی بود و حرف از ساختن مسجدی در پاریس میزد ــ تقدیر این بود که طرحش بعد از جنگ اول جهانی متحقق شود ــ و پیشتاز مباحثات در مورد حقوق زنان در جهان اسلام بود. احتمالاً مصدق حیران و مورد ستایش این زن جوان پُرتبوتاب از طبقهٔ غیراداری فرانسه بود، شش سال کوچکتر از او و آشکارا مسحورش. رنه برخلاف بعضی دانشجوهای متظاهرتر آنور آبی ــ گویا مصریها بدتر از همه بودند ــ در مصدق خوشامد و استقبالی از خودش دید و بعدتر ادعا کرد از همان زمان عظمت این آدم را احساس کرده است. حربهٔ معمول رمانتیکی به کار آمد. قرار شد رنه در درسها مصدق را کمک کند و بهش فرانسه یاد بدهد. پول نمیخواست.
رنه بعدها مصدق را به یاد میآورد که «مو خرمایی و لاغر با چشمهایی غزال مانند» بود، «همیشه آرام و کمحرف، و با همکلاسیهایش قاطی نمیشد. همین که کلاسها تمام میشد، مصدق برمیگشت به اتاقش در مهمانسرای خیلی معمولیای در خیابان گیلوساک که تویش زندگی میکرد... چهطور احساس تفاوتی را توضیح بدهم که در مورد این مرد حس کردم که خیلی از دوروبریهایش متفاوت بود!» و بعد اینکه «جوان ایرانی و زن جوان فرانسوی... با این تعاملاتمان متقابلاً روی همدیگر تأثیر میگذاشتیم، بدون اینکه هیچ مشکلی در رابطهمان پیش بیاید. رابطهٔ ما یک جور صمیمیت و همدلی معنوی متعالی بود.»
رنه ویلار مجبور بود بر کمحرفی مصدق فائق بیاید تا بعد راضیاش کند دربارهٔ ماجراهای ایران برای او حرف بزند و اجازه بدهد حرفهایش ثبت هم بشود. گفتوگویی که او در اوت ۱۹۰۹ با «یک مشروطهچی ایرانی، مصدقالسلطنه» انجام داد، زمان خوبی منتشر شد. چند هفته قبلترش محمدعلیشاه سرنگون شده بود و قرار بود خیلی زود دوباره دموکراسی پارلمانی حاکم شود. رنه گفتوگو را با اسم مستعار آ. دروشبرن در روزنامهٔ پاریسی «لهنوول» منتشر کرد. احتمالاً مصدق اصرار داشت که رنه از یک اسم مستعار که جنسیتش مشخص نباشد استفاده کند تا جلوی سؤالهای ناراحتکننده محتمل در بازگشتش به وطن را بگیرد. او از تأثیری که ممکن بود انتشار مصاحبه در یک مجلهٔ خارجی بر شهرت و آوازهاش در ایران بگذارد، آگاه بود.
بهچشم آ. دروشبرن، مصدقالسلطنهٔ جوان «بسیار با فرهنگ» آمد که «مدام دم از میهنپرستیای بسیار فرهیخته میزند» و تردیدی ندارد که «همه چیزش را برای خاطر آزادی فدا میکند.» مصدق دربارهٔ «دستاورد همهٔ مردم ایران» به لحنی شاعرانهتر حرف زد، اما از مباهات به داییاش، فرمانفرما، هم غافل نشد و تصویر یک ممشروطهچی قهار از او داد. وقتی بحث به زنهای ایرانی رسید، مصدق مراقب بود که نقش آنها را در محدودهٔ چارچوبهای اسلامی تعریف کند، اما ادعا هم کرد که «زنهای ما عروسکهایی بیروح نیستند، موجودات حقیر هوسباز و تهی مغز نیستند» بلکه «ملکهٔ خانهها»یند. موقعشناسانه نقش فرانسه را در پیشگامی ملتهایی چون ایران ستود. رنه نوشتهاش را با این نکته پایان داد که برای کشورهای مشرق زمین، فرانسه «خواهری بزرگتر» است، و اینکه «در شرق هنوز نسلهایی هستند که کاری را ادامه میدهند که انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه آغازگرش بود.»
نظر شما :