شکست پیروزمندانۀ مصدق
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
اینکه بازهٔ زمانی چهارده ماههٔ کار مصدق در منصب معاون وزارت مالیه، بعد از مدت نخستوزیریاش، طولانیترین دورهٔ اشتغال او در یک جا است، بسیاری چیزها را در مورد طبع بیدوام مقام دولتی در ایران نیمهٔ نخست قرن بیستم روشن میکند. به همین اندازه هم توانایی او در جا انداختن سریع و مجددش در ایران مهم است وقتی تصمیم گرفت خانهٔ خودش را در سوئیس بسازد. اما در مقایسه با ایران، سوئیس هیچگاه رقیبی جدی برای مهر و علاقهٔ او نبود. نوشاتل خلاصی و آرامش غنیمتی بود از احساسات سوزان و ملتهبی که ایران هیچگاه از برانگیختنشان وانمیماند ــ گریزگاهی از خانه، نه خود خانه. فقط در تهران بود که میشد پیش رفت و برکشید، و حالا در سی و چند سالگی شخصیت سیاسی برجستهاش کمکم ظاهر شد ــ شخصیتی با اخلاقیات متظاهرانه که سرش برای دعوا و ستیز درد میکرد. این ژن عوامفریب مصدق بود.
مصدق با اتهام فساد و بیقانونیهایی دیگر افتاد پی مقامهای بلندپایهٔ وزارت، و این کارش تبدیل به ماجرای زهرآگینی شد که رسانهها را به تبوتاب انداخت، دولتی را سرنگون کرد، و رنجش. نارضایتی شاه را برانگیخت. بهنظر مصدق، تصمیم این مقامهای اداری به باطل کردن امتیازی انحصاری که به یک تاجر ارمنی اعطا شده بود، نوعی «خیانت» بود که برای کشور به قیمت از دست دادن عایداتی بسیار تمام میشد. مصدق بزرگانی را متهم به برداشت غیرقانونی از خزانهٔ مملکت کرد، و در این راه آماج انتقادات شدیدی قرار گرفت که تا آن زمان هیچگاه تجربهاش نکرده بود. در بیانیهای خطاب به عموم که حقانیت پنداشتن خود در آن توی چشم میزد، ادعا کرد که دارد بهرغم خواستش خدمت دولتی میکند. حقیقت این بود که از حرکت تکروانهاش در این ستیز واقعاً لذت میبُرد.
یک روز که پشت میز کارش نشسته بود، از خیابان صدای دورهگردی روزنامهفروش را شنید که داد میکشید «معاون وزیر متهم به برگشتن از اسلام شد!» مدعای روزنامه را، که مبتنی بر ترجمهٔ اشتباه سطری از پایاننامهٔ دکترای او (به فرانسوی) بود، بهراحتی رد کرد، اما بهرغم این رد کردن، ممکن بود اتهام ارتداد متعصبهای مذهبی را به کُشتن او برانگیزاند. زبان سیدضیاءالدین طباطبایی، سردبیر آن روزنامهٔ ضد نظام حاکم که بعدها بدل به یکی از مُصرترین دشمنان مصدق میشد، مشخصاً تند و گزنده بود. روزنامهاش مصدق را متهم میکرد به فروختن زمینهایی دولتی که تصرفشان کرده بود و نیز پرداختن مالیاتهایی کمتر از مبلغ مقرر برای املاک شخصیاش. روزنامه صیحه میکشید «چه کمی وقیحانهای! چه تخلف عریانی!»
بعد از چند ماه سرآخر پرونده بینتیجه رها شد. دادگاه چهار متهم را از مقامهایشان معلق کرد اما دولت این تعلیقها را رد کرد و خود مصدق به روالی نامعمول از حقوق خودش زد تا بتواند قدرتش را افزایش دهد. یکی از قضات تصدیق کرد که نتیجهٔ کار دادگاه نوعی ماستمالی بوده و اینکه مصدق را بابت جسارتش در «گرفتن دزدها» مجازات کردهاند. اغلب روزنامهخوانها هم موافق بودند.
مصدق روی کاغذ شکست خورد اما پیروزیای اخلاقی بهدست آورد و قضیهٔ دادگاه کمک کرد آوازهاش هم میان موافقان و هم مخالفانش افزایش یابد. بهچشم ناظرانی که دشمنش میپنداشتند، تعقیب مقامهای اداری از سوی او، سند «عطشش برای شهرت» بود. او از آنجور آدمهایی بود که «بابت یک دستمال قیصریه را به آتش میکشند.»
مصدق داشت در چشم مردم از خودش چهرهای میساخت اما دلش میخواست این ساختن مبتنی بر راستی و میهنپرستیاش باشد و همین از دیگر سیاستمدارهای دوروبر جدایش میکرد که فقط به فکر خودشان بودند. کسانی چون قوام تا وقتی مقام داشتند، دلشان انتخابات نمیخواست. در ایران، همچون همهجای دیگر، قدرت رفقای خودش را مییابد. اما تمایل مصدق به گرفتن طرف حق، با مشخصهها و ویژگیهایش در چشم عموم همخوان بود، و اعتبار و حیثیتش هم هیچگاه بهقدر وقتهایی که در عرصهٔ سیاست ناجور زمین میخورد، زیاد نبود. این مرتبط بود با آرمان پاکدامنی و فداکاری بهوقت صدارت و بزرگی، که هم در روح ملی ایرانیها و هم در تاریخ اسلام شیعی ریشه داشت. در اوج تلاشها برای بدنام کردن او، مادرش نجمالسلطنه، آن زن خداجو و متقی، عبارتی از خودش گفت که بعدها بدل به حکمت مصدق در عرصهٔ سیاست شد. نجمالسلطنه با اشاره به حزن و دلزدگی مصدق گفت: «اعتبار آدم در جامعه متناسب است با مصیبتهایی که بهخاطر مردم با آنها مواجه میشود.»
جنگ که تمام شد، ایران دیگر به زانو افتاده بود. انقلاب اکتبر راه را برای کناره گرفتن روسیه از پیشتازی در امور ایران باز کرده بود؛ وجههٔ بلشویکها در ایران بالا رفته بود اما همین به بریتانیا امکان داده بود در غیاب رقیب قدیمیاش استفادهاش را ببَرد. حس وجود بحران در کشور را ــ که هیچگاه هم خیلی دور نبود ــ جنبشهای تجزیهطلب نوپا مهلکتر میکردند. وقتی در غیاب فرماندهی سفتوسخت روسها، قشون قزاق سروسامانشان را از دست دادند، مصدق را ترس برداشت؛ یک روز بعدازظهر که داشت به خانه برمیگشت، به دستهای از قزاقهای سرکش برخورد که مست و پاتیل عربده میکشیدند.
در آوریل ۱۹۱۹ مصدق عازم سوئیس شد تا دوباره به فرزندان بزرگترش، ضیاءاشرف و احمد، بپیوندد. اجلاس بزرگ صلح در ورسای بهراه بود تا برندهها غنایم جنگ اول جهانی را تقسیم کنند. بریتانیا مطمئن بود نمایندگان ایران راهی به اجلاس نخواهند یافت و دربارهٔ مطالبات آنان بحثی نخواهد شد. مسئول محرومیت ایران از این اجلاس، جورج ناتانیل کرزن بود، فرمانروای هند از ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۵ که حالا عهدهدار وزارت امور خارجهٔ بریتانیا بود. او مخفیانه در پی عقد قراردادی اختصاصی و دوجانبه با سه تن از انگلیسدوستهای صاحبقدرت تهران بود، و خیال داشت این توافقنامهٔ میان بریتانیا و ایران بدل به یکی از دستاوردهای طلایی دوران کاریاش باشد.
***
کرزن در دههٔ ۱۸۸۰ که یک دانشجوی دانشگاه آکسفورد باهوش، برجسته و حراف بود، همهٔ ایران را گشته بود و شهرتی بههم زده بود، و در این اعتقادش تردیدی نداشت که ذاتاً شرکاییاند که با «اتحادی از سر دوستی» از هند در برابر روسیه دفاع میکنند. میهنپرستهای ایرانی قدرشناسانه فسخ پیمان سال ۱۹۰۷ میان بریتانیا و روسیه را از سوی کرزن در خاطر داشتند ــ اگرچه انگیزهٔ کرزن بیشتر کماثر بودن پیمان بود تا بیمیلیاش به این اصل که سهمی برای امپراتوری بکَنند. حالا در پایان جنگ اول جهانی که روسها در مهلکهٔ انقلاب و جنگ داخلی غلتیده و انگلیسیها فرمانروایی تازهای در بینالنهرین برقرار کرده بودند، بالاخره رؤیای او برای در اختیار داشتن مجموعه کشورهایی برای حفاظت از مسیر خشکی منتهی به هند بهنظر شدنی میآمد.
کرزن انتظار داشت نخستوزیر بشود. میلش به این مقام، بلندمرتبهترین مقام متصورش، از سر این بود که نهفقط امپراتوری بریتانیا بلکه تمام دنیا را ضمیمهای بر ملکش در دربیشایر میدید. برای ایرانیها او باران یاری و خیرخواهی بود. او نشان داد که تمایل خاص انگلیسیها ــ همچنان که شخصیت بامزهٔ «حاجی بابای اصفهان» اشارهاش میکند ــ «خوبی کردن به ما بهخلاف بددلیمان» است. کرزن حالیاش بود که بلشویسم بعد از عقبنشینی کوتاه مدتش به پاکآیینی و فروتنی، دوباره پا به رقابت امپراتوریها خواهد گذاشت و اهمیت منافع بریتانیا در میدانهای نفتی ایران را هم درک میکرد. او فکر میکرد امکان ندارد هیچ ایرانی معقولی مایل به چیزی جز توافقنامهٔ پیشنهادی او باشد که مطابقش دست بریتانیا باز بود تا تمام نهادهای دولتی ایران و نیروهای مسلحش را مدرن کند و در ازایش هم ایران سلاح و وامهای کلان از بریتانیا میگرفت. در حقیقت برای ایرانیهایی که پی ائتلافی سودآور با بریتانیا بودند، شرایط کرزن احتمالاً جذاب بوده است. اما در ایران جامعه در حالوهوای خضوع و اطاعت نبود. حالوهوای جوشوخروش بود و ملیگرایی. دولت هند و برخی زیردستان کرزن در وزارت امور خارجه در مورد این قضیه نصیحتش کردند. او وقعی بهشان ننهاد و گفت احمقاند.
مذاکرات بر سر توافقنامهٔ میان بریتانیا و ایران محرمانه بود، میان سر پرسی کاکس، وزیرمختار بریتانیا در تهران، و سه تن از اشراف ایران، وثوقالدولهٔ نخستوزیر (برادر ناتنی قوام)، شاهزاده فیروز پسر فرمانفرما که حین مذاکرات وزیر امور خارجه خوانده شد، و صارمالدوله وزیر مالیه؛ شاه هم که داشت صدای جرینگجرینگ سکههای انگلیسی را میشنید، پر ولع حضور داشت. بهخلاف ارزیابی کرزن از هیات سهنفره که فکر میکرد آدم حسابیتر باشند، بریتانیا به آنها پیشاپیش وامی بهمبلغ ۱۳۰هزار پوند داد ــ چنان که کاکس بیان کرد «لقمهٔ چرب»ی برای اینکه مخالفان قابل حدس را بخرند ــ و نیز وعدهٔ پناه دادن به آنها در صورت لزوم. شاه هم به عوض حمایتش از وثوقالدوله و دولت او اعانهای میگرفت.
بهبیان خود کرزن، «تا آن زمان هیچ قدرت غربیای اقدام بیطرفانهتر و بیتزویرتری در جهت تجدید حیات و اطمینان بخشیدن به توفیق کشوری شرقی نکرده بودند.» اما در اوت ۱۹۱۹ که قرارداد انتشار عمومی یافت، اغلب درسخواندههای ایرانی جا خوردند و وحشتزده شدند. قیمومیتی را که کرزن داشت در پس این قرارداد پیشنهاد میداد، با نگاهی منفی با وعدهٔ روابط دوسویهٔ تازه با روسها بر پایهٔ برابری مقایسه کردند و فسخ یکجانبهٔ تمام امتیازات انحصاری تزارها که حق حاکمیت ایران را تهدید میکرد. اما ماهیت محرمانه بودن مذاکرات و شایعات پیرامون «رشوهٔ انگلیسیها» بود که اجرای توافق را ناممکن کرد.
مصدق اخبار مربوط به این قضیه را در سوئیس سر صبحانه خواند. پسر بزرگش، احمد، بهیاد میآورد که او «پریشان شد و گریه کرد. ما نمیتوانستیم طرفش برویم. عصر آن روز چندتایی از آشناهای ایرانی پدرم آمدند دیدنش و افتادن به گریه و زاری، تا نصفشب. و این بساط تا چند روزی همینطور ادامه داشت.»
نظر شما :