جدال پسرخالهها
ترجمه: بهرنگ رجبی
***
قرنها بود که در تپههای سفید غرب ایران نفت به بیرون تراوش میکرد. از این مایع جاری برای درزگیری قایقهای روان بر رودخانههای عظیم بینالنهرین ــ دجله و فرات ــ استفاده میکردند و پیش از اسلام برای سوخت آتشکدهها. حقوق نفت هم بخشی از اعطای امتیازنامهٔ شوم رویتر در سال ۱۸۷۲ بود، اما اکتشافات جدی تازه بعد از سال ۱۹۰۱ آغاز شد، زمانی که امتیازات انحصاری تازهای به بازرگان انگلیسی، ویلیام ناکس دارسی، دادند.
دارسی از معدنداری در استرالیا پولی به هم زده بود، اما معلوم شد طلای سیاه ایران سخت به دست میآید و شرایط برای مهندسهایش ــ حفاری در یکی از سوزانترین و سخت دسترسترین جاهای ایران در محاصرهٔ عشایری شرور ــ کمابیش غیرقابل تحمل بود. بعد از سه سال اکتشاف بیحاصل، سرمایهٔ دارسی ته کشید. لحظهٔ آخر بود که پای الزامات جغرافیای سیاسی به قضیه باز شد، چون انگلیسیها میترسیدند روسها بخواهند امتیازنامهٔ انحصاری آنها را قاپ بزنند و همین بهشان اجازه دهد پا را از منطقهٔ استحفاظیشان در شمال ایران فراتر بگذارند و سر و کلهشان به تهدید دور و بر خلیج فارس پیدا بشود. دولت بریتانیا یک «اتحادیه میهنپرستان» جمع و جور کرد تا قمار اقتصادی دارسی را ادامه دهند، اما حتی بعد آنکه به نفت رسیدند، «شرکت نفت ایران و انگلیس» ــ که امروز هم به همین نام میخوانندش ــ باز کماکان در خطر این بود که درون یکی از شرکتهای نفتی ریشهدارتر و تثبیتشدهتر جذب و ادغام شود.
باز هم راهبرد امپراتوری، بازار را در دست گرفت. در زمان تولد نامبارک «شرکت نفت ایران و انگلیس»، نیروی دریایی سلطنتی بریتانیا درگیر رقابتی تسلیحاتی با مدعی تازهای بود، امپراتوری آلمان. اولین فرماندهٔ نیروی دریایی وینستن چرچیل جوان بود؛ او امید داشت ترفیع حسابی کند. در ۱۹۱۲ چرچیل تصمیم گرفت که از آن به بعد همهٔ کشتیهای جنگی باید جوری ساخته شوند که سوختشان نه زغالسنگ ــ سوخت معمول کشتیها در آن زمان ــ بلکه نفت باشد. کشتیهای نفتی سریعتر از زغالسنگیها حرکت میکردند و میتوانستند روی آب سوختگیری مجدد کنند. میتوانستند سلاحهای بزرگتری هم حمل کنند. اما استدلال قدرتمندی هم علیه این تغییر وجود داشت. بریتانیا به وفور زغالسنگ داشت، اما از آن طرف نفت را باید وارد میکرد و این کشور را وابسته به لطف کشورهای تأمین کنندهٔ نفت در دوردستها میکرد. چنان که چرچیل اشاره کرده «نفتی کردن نیروی دریایی به شکلی که دیگر راه برگشتی نباشد، در واقع رزمآرایی در برابر دریایی از مشکلات بود.» و با این حال اگر این اتفاق میافتاد، نیروی دریایی توانی تازه به کف میآورد. «بزرگی خود ارمغان قمار است و جسارت.»
چرچیل که تصمیمش را گرفت، دیگر حیاتی بود مطمئن شوند نیروی دریایی سلطنتی منبع تا حد ممکن قابل اتکایی برای تأمین نفت خواهد داشت. اگر قرار بود «شرکت نفت ایران و انگلیس» بلعیده شود، چرا خود دولت بریتانیا آن را نبلعد؟ در هفدهم ژوئن ۱۹۱۴ مجلس عوام بعد از شنیدن حرفهای فرماندهٔ نیروی دریایی از جایگاه نطق، با رأی قاطع به دولت اجازه داد بیش از نیمی از سهام «شرکت نفت ایران و انگلیس» را بخرد. یک قرارداد مخفیانهٔ دوم با شرایطی دست و دلبازانه به نیروی دریایی تضمین تأمین نفت به مدت بیست سال را داد. چرچیل حسابی راضی بود. «شرکت نفت ایران و انگلیس» برای کشور باقی میماند و نیروی دریایی هم یک منبع تضمین شدهٔ نفت داشت. هیچ کس از ایرانیها نپرسید نظر آنها چیست. ماه بعدش جنگ اول جهانی در گرفت و قضیه جدی شد. استخراج از میدانهای نفتی ایران بیشتر شد و نیروی دریایی بریتانیا برتریاش را در طول جنگ حفظ کرد.
ایران در آستانهٔ رخدادها جزو کشورهای درگیر جنگ نبود، اما «جنگ کبیر» برای کشوری که سالها بود سیاست ملیاش تحت تأثیر بیرون تعیین میشد، فاجعه بود. بیشتر ایرانیها پُرشور پشتیبان آلمان و همپیمانش، تُرکهای عثمانی، بودند. تُرکها مسلمان بودند و بنا به شایعهای فراگیر، قیصر آلمان هم دین عوض کرده بود. («حاج ویلهلم» لقبی بود دور از ذهن که به این پروتستان پروسی داده بودند.) قدرتهای سنتی حاضر در منطقه، روسیه و بریتانیا، حالا همپیمان بودند، و در بیست و پنجم نوامبر ۱۹۱۵ سربازان روس به داخل ایران پیشروی کردند و بعد یک روز قدمرو آمدن به تهران رسیدند و کاری کردند نمایندههای طرفدار آلمان به سرعت عازم تبعید شوند ــ اول به غرب کشور و بعدتر که متفقین متفرقشان کردند، به قلمرو عثمانی و برلین. شمال و غرب ایران کماکان میدان نبرد باقی ماند؛ عثمانیها با روسها و انگلیسیها میجنگیدند و همزمان مأموران آلمانی از جنوب به داخل ایران نفوذ میکردند. برای بریتانیاییها بسیار مهم و حیاتی بود که عشایری همپیمان آنها از منافع نفتیشان در جنوب غرب ایران حفاظت میکنند.
در پایتخت، تن وزرا از ترس آدمکشها میلرزید، آدمکشهایی تحت تأثیر جریانات انقلابی در روسیه، که پشت میزهایشان یا در بازار، آلت دست دشمنان مردم شده بودند. یک بار نخستوزیر راضی به خواب شب شد اما فقط بعد از اینکه از نردبانی بالا رفت و رسید به پشتبام خاموش و آن وقت نردبانی را هم که ازش برای رسیدن به آنجا استفاده کرده بود، کشید بالا پیش خودش. در پایان جنگ ایران در چنگال قحطی بود و در شرایطی که استانهای حاصلخیزتر سرشار از گندم و برنج بودند، سیستم حمل و نقل قرون وسطایی کشور تناسبی با میزان توزیع لازم نداشت و مردم از گرسنگی کف خیابانها میافتادند.
عرصهٔ سیاست از هم پاشید. طی سالهای جنگ هشت نخستوزیر (از جمله شاهزاده فرمانفرما) شانزده کابینهٔ مختلف تشکیل دادند. شاه بالادستشان احمدشاه منفعل بود، نو بالغی تند مزاج و خپل که روسها و بریتانیاییها تمام مدت کوکش میکردند، شاهی که مهمترین کارش بعد از پایان دشمنیها آزمودن بختش در بازار بورس پاریس بود.
جنگ مانع برگشتن مصدق به سوئیس، گرفتن تابعیت و ادامهٔ تحصیل حقوق شد. ازش خواستند در دانشکدهٔ تازه تأسیس حقوق و علوم سیاسی کلاسهایی برگزار کند اما خیلی طولی نکشید که باز به دنیای سیاست کشیده شد. منصب بازرسی بودجه را پذیرفت، منصبی که علم شده بود تا استیلای بلژیکیها بر اقتصاد مملکت را کمتر کند؛ حالا عضو برجستهٔ دار و دستهای ملیگرا بود، و در نشریات میهنپرستانهٔ تحریک کنندهٔ عوام رفقایی به هم زده بود. وقتی رفقای میهنپرستش از ترس اشغال روسها با پای خودشان به تبعید رفتند، او همراهیشان نکرده بود، اگرچه بعد عزیمتشان هم ارتباط پنهانیاش را با آنها حفظ کرد. او احساساتی مشابه میهنپرستهای تبعید رفته داشت اما از تمایلات آلماندوستی آنها بری بود. جدای از این، او گرفتار درد شدید شکم و تبی بود که بعدها به آپاندیسش زدند. احتمالاً اتفاقی نبود که سر و کلهٔ این مرضها همزمان با پیشروی روسها به تهران و بازی کوتاه مدت احمدشاه با فکر مبارزه با آنها پیدا شد. بدن مصدق قرار بود در آینده هم اغلب متناسب با نگرانیها و اضطرابهایش در مورد مسائل ملی واکنش دهد.
زیر بار پیوستن به دولت عاجل فرمانفرما نرفت؛ به نظرش آمد این دولت آلت دست قدرتهاست. غریزهاش درست میگفت اما تصمیمش هم دایی و هم نجمالسلطنه را رنجاند. سال ۱۹۱۷ بالاخره زور مادر بهش رسید و راضی شد به قبول معاونت وزارت مالیه زیردست پسر خالهای دیگر و دورتر، قوامالسلطنه ــ نخستین فصل در آنچه تقدیر بود طی سالها بدل به رابطهای طولانی مدت و مسموم بشود. این زمان دیگر دست بلژیکیها از ادارهٔ اقتصاد ایران کوتاه شده بود و وزارت مالیه از اهداف تجددخواهان بود.
آن زمان دیگر مصدق با انتشار رسالهای علیه توافقنامههای کاپیتولاسیون تمایلات اصلاحطلبانهاش را هویدا کرده بود، توافقنامههایی که مطابقشان کشورهای مسلمانی چون ایران حق محاکمهٔ ساکنان مسیحیشان را از خود سلب و به مقامهایی مسیحی از کشورهای دیگر میدادند. در فقه اسلامی نظامهای حقوقی مختلفی را قبول داشتند اما مصدق بحث از نگرانی مهمی کرد. او نوشت: «اسلام در خطر است و میبینیم هر روز ضعیفتر هم میشود. اگر ما به قوانین اسلام احترام میگذاشتیم و خواستههای قانونگذار [خدا] را برآورده میکردیم، کشورهای اسلامی الان در این وضعیت نبودند و کشورهای مسیحی آنها را به انقیاد درنمیآوردند... برای آنکه کشوری مستقل باشد، ضروری است که حق محاکمهٔ همهٔ ساکنانش را داشته باشد.» پیشنهاد او که قانون عوض شود تا «متناسب با لوازم زمانه باشد» صلای همهٔ تجددخواهان مسلمان بود ــ صلایی که در پس آن محافظهکاران طرح و برنامهای سکولاریستی میدیدند.
قوام هم ادعا میکرد تجددخواه است، اگرچه در واقع وزیر مالیهٔ تازه را بیشتر جاهطلبیاش راه میبُرد تا مرام فکریاش. قوام که به معنای واقعی کلمهها بیرحم و آدابدان بود، پیشتر در زمان اعطای اجازهٔ تشکیل مجلس اول منشی مخصوص مظفرالدین شاه بود و این فرمان تاریخی (مشروطیت) را خودش به خطی زیبا کتابت کرد. او و مصدق از کودکی همدیگر را میشناختند و پسزمینهٔ اجتماعی مشترکی داشتند. حضور هر دوشان در وزارت مالیه این دو دولتمرد ایرانی را در مبارزات آتی علیه استبداد پادشاهی و نیز در تداوم بخشیدنش کنار همدیگر نشاند.
از همان اول آبشان توی یک جوی نمیرفت. مصدق برآوردی بالا از تواناییهای خودش داشت و جوری رفتار میکرد انگار او رییس است؛ اختیارات بیشتری میخواست و تا دیروقت شب کار میکرد. برعکس، قوام اشرافزاده تابستانها را در خانهای مطبوع روی تپههای دامنهٔ کوه خوش میگذراند، و دفترش با کُپهکُپه گزارشها و نامههای فوری خاک گرفته، بنای یادبودی بود از سکون و بیعملی اداری. قوام تعدی معاون وزیر به قلمروی مربوط به او را خوش نمیداشت، علاقهٔ مصدق به فرستادن عریضهها به اقامتگاه تابستانی او را هم، و مراسلاتی رسمی را که آنجا دریافت میکرد، با ماشینهای تیزروی در اختیارش پس میفرستاد. تنشها بالا گرفت و مصدق استعفا داد، اما مصرانه ازش خواستند برگردد و سر آخر قوام بود که از مقامش کناره گرفت. مصدق که از موفقیتش غرّه شده بود، شروع کرد به پاکسازی وزارتخانه: یک طویلهٔ اوجیاس آلوده به حرصها و طماعیها که مدت زمانی طولانی تحت امر بلژیکیها بود.
نظر شما :