اختلافنظرهای شریعتی با بازرگان و مطهری به روایت فرزندش
به مناسبت درگذشت مرحوم ناصر میناچی پایگاه خبری - تحلیلی «پیام نو» گفتوگویی با دکتر احسان شریعتی - فرزند دکتر علی شریعتی - انجام داده که در آن به جایگاه حسینیه ارشاد و خدمات مرحوم میناچی، مبنای اختلاف بین دکتر شریعتی و آیتالله مطهری، تفاوت دیدگاه مرحوم مهندس بازرگان با سایر خانواده فکری نواندیشان دینی زمانهاش و دلایل برخوردهای خصمانه کسانی چون دکتر سید حسین نصر و دکتر نراقی پرداخته شده است.
آنچه در پی میآید مشروح این گفتوگو است:
در مورد چگونگی راهاندازی حسینیه ارشاد و نوع سبک آموزشی که در این حسینیه به جامعه مذهبی ما معرفی شد، توضیح بفرمایید.
در این باره باید به نقش زندهیادان محمد همایون و سپس یار همراه او، ناصر میناچی که از بنیانگذاران حسینیه ارشاد از سال ۱۳۴۳ بودند، اشاره کرد. پس از سقوط رضاخان و در دهه بیست فضای آزادتری بر کشور حاکم شد. این گشایش موجب شد در عرصههای سیاسی و فرهنگی - مذهبی فعالیتهایی شکل گیرد. در برخی شهرهای مذهبی نظیر مشهد، از سویی آزادی فضا از نوعی گرایش قوی بازگشت به سنت ظهور کرد؛ از سوی دیگر نیز در فضای سیاسی، روشنفکران فعال شدند و حزب توده رشد کرد. در این میان، قشر ملی و مذهبی موجود در کشور همزمان با پا گرفتن «نهضت ملی»، نظیر استاد محمد تقی شریعتی و طاهر احمدزاده در مشهد با تأسیس «کانون نشر حقایق اسلامی» و مهندس بازرگان، دکتر سحابی و آیتالله طالقانی در تهران، فعالیتهای مذهبی و سیاسی خود را آغاز کردند و تحت تعالیم آنان «انجمنهای اسلامی» دانشجویان در دانشگاه تهران شکل گرفت و برخی اماکن مذهبی مروج نوعی اسلامگرایی با خوانش و رویکردی نوین شدند. در همین راستا و تداوم همین طرز تفکر بود که «حسینیه ارشاد» به عنوان مکانی برای ترویج نوعی گرایش مذهبی مدرن تشکیل شد و در آن سعی میشد تا در تبیین معتقدات دینی از روشهای علمی و منطقی استفاده شود. آن زمان حسینیه ارشاد فعالیتهای محدودی انجام میداد و روحانیون و علمایی نظیر زنجانی، طالقانی و… مشغول سخنرانی و تدریس بودند و در این مرکز دینی بحثهای علمیتر و بهروزتری برای مخاطبان روشنفکر و اقشار متوسط شهری بیان میشد. این فعالیتهای رایج با حضور دکتر شریعتی جهش و کیفیت و رونق قابل ملاحظه دیگری یافت.
آقای دکتر! میفرمایید که استاد محمدتقی شریعتی در مشهد فعالیتهای مذهبی را آغاز کرده بود و افرادی چون مرحوم بازرگان و طالقانی و کسانی دیگر نیز در تهران این فعالیتها را در یک دوره نسبتا نزدیک انجام میدادند. نقطه اتصال این نیروها در نقاط مختلف کشور و نزدیک شدنشان به هم چه بود؟
به نظر میرسد نقطه اتصال و پیشرفت آن جنبش فکری، بروز نهضت ملی شدن صنعت نفت بود. ببینید بعد از شهریور ۱۳۲۰ که رژیم سلطنتی در موقعیت ضعیفی قرار داشت، نیروهای ملی با دو گرایش عمده ملی و مذهبی به رهبری دکتر مصدق گردهم آمدند. در این میان برخی از روحانیون حامی مشروطه که همچنان به سنت روحانیونی چون آخوند خراسانی، نائینی و… وفادار بودند از نهضت ملی حمایت میکردند. اینها طبیعتا در شهرستانها هم شاخهها و نمایندگانی داشتند. حمایت و حضور اولیه چهرههایی چون آیتالله کاشانی و به خصوص، آیات سید رضا و ابوالفضل زنجانی، طالقانی و… یادآور سنت مدرس بود و در فراگیر شدن جنبش ملی در اقشار و لایههای مذهبی جامعهٔ ایران مؤثر بود و همه اینها موجب بسط و گسترش اندیشه نهضت ملی به لحاظ سیاسی و در افق بلندتر فکری، شنیده شدن صدا و نظرات جریان نواندیش و اصلاحگر مذهبی در میان طبقات مختلف اجتماعی آن زمان شد. در واقع باید گفت که چسب همه این جریانات در جاهای مختلف ایران همین نهضت ملی (شدن صنعت نفت) بود.
چنان که گفتید و از منظر تاریخی نیز روشن است، حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد جهش قابل توجه در کمیت و کیفیت مخاطبان حسینیه ایجاد کرد. فکر حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد و دعوت از وی چگونه رقم خورد و بانی این حضور چه کسانی بودند؟
دکتر شریعتی وقتی از اروپا بازگشت، پس از مدتی بازداشت و سرگردانی در دانشگاه مشهد مشغول به تدریس شد، آنجا تحلیل تاریخ اسلام را آغاز کرد. همین پژوهشهای صورت گرفته در زمینه تاریخ اسلام زمینهساز دعوت او از سوی مسئولان حسینیه ارشاد برای نگارش مقاله، ایراد سخنرانی و تدریس شد. کتاب «اسلامشناسی» منتشر شده بود که بحثهای بسیاری را هم در پی داشت، زیرا به عنوان متد تحقیق دکتر شریعتی در این درسها، از منابع اهل سنت نیز استفاده کرده بود. وی معتقد بود که ما باید از منابع آنها استفاده کنیم تا آنها نیز از منابع ما بهره برند. این رویکرد باعث شد تا عدهای در جامعه مذهبی او را متهم به سنیگری کنند. با همه این اوصاف باید گفت که دکتر شریعتی پیش از حضورش در حسینیه ارشاد نیز شناخته شده بود. امت و امامت شاید نخستین سخنرانی ایشان در سال ۴۸ در ارشاد بود. به هر حال ایشان توسط حسینیه ارشاد دعوت شدند چنانچه پیش از ایشان پدرش را نیز دعوت کرده بودند.
از جمله در اوایل انقلاب و پس از اشغال سفارت آمریکا «دانشجویان خط امام» جلسهای با عنوان «جنبشهای رهاییبخش جهان» در ساختمان سفارت برگزار کردند که در آن از جمله، ما و بسیاری از شخصیتهای فرهنگی و سیاسی میهمان بودیم. مهندس موسوی به من میگفت که در روزنامه جمهوری اسلامی وارد شدهایم و آنجا تعدادی از طرفداران مرحوم مطهری با خط فکری شریعتی مخالفاند و ما دفاع میکنیم. به ایشان گفتم نامهای داریم مبنی بر اینکه خود استاد مطهری خطاب به دکتر نوشتهاند: «از شما دعوت میکنیم که با حسینیه ارشاد همکاری کنید»، بنابراین مجموعه مسئولان حسینیه ارشاد و مرحوم شهید مطهری که آن زمان با ارشاد بودند، از دکتر شریعتی برای حضور و همکاری در حسینیه ارشاد دعوت کردند.
به نظر شما دلیل این دعوت چه بود؟
دکتر در آن برهه چهره شناخته شدهای در جامعه دانشگاهی بود و سخنرانیهایش در دانشگاههای مختلف کشور او را به جامعه هم شناسانده بود و تنها به مشهد محدود نبود، اما همچون پدرشان در مراکز مذهبی و مساجد حضور نداشت. یادم هست که وقتی دکتر پس از محرومالتدریسی در دانشگاه وارد همکاری منظم با حسینیه ارشاد شد، بسیاری از دانشجویان دانشگاه مشهد (که اغلب گرایش چپ داشتند)، به خانه ما میآمدند و انتقاد میکردند که استاد ما در مسجد سخنرانی میکند و این برای ما کسر شان است! در سال ۱۳۵۰ در آستانه برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی، چند تن از اساتید را از دانشگاه اخراج کردند. در دانشگاه مشهد نیز دکتر سیروس سامی و دکتر شریعتی را کنار گذاشتند و به بخشهای پژوهشی وزارت علوم تبعید کردند. بعد از گرفتن کلاسها از ایشان در دانشگاه مشهد و محرومالتدریس شدن دکتر شریعتی، او بیشتر به سخنرانی در ارشاد میپرداخت و در تهران مقیم شد. در واقع وقتش باز شد و این مکان برایش پایگاه شد. در آن زمان حسینیه ارشاد نیز به دلیل حساسیتهای موجود زیر نظر و مؤاخذه دایم سازمان امنیت بود، اما بین کارشناسان ساواک در مورد ادامه کارش یا ممانعت از آن هنوز اختلاف نظر وجود داشت. اختلاف داشتند که بالاخره چه کنند؟ آن زمان جنگ چریکی آغاز شده بود و فکر میکردند اینگونه بحثهای ذهنی مثل تاریخ تمدن و ادیان و اسلام و… جوانان را از جو انقلابی دور میکند. البته این تحلیل یک جناح از ساواک بود؛ در جناح دیگر این تصور وجود داشت که اتفاقا این رویکرد خطرناکتر است. برای نمونه، تحلیل دکتر سید حسین نصر به اعتراف اخیر خودشان در این راستا بود. رفته رفته ساواک به این جمعبندی رسید که اینجا واقعا در حال تبدیل شدن به پشت جبههای برای مبارزان شده است و به این نتیجه رسید که باید جلو این مکان و فعالیتها گرفته شود. در این حین شنیدیم برخی از روحانیون وابسته (نظیر امام جمعه شیراز در سفر شاه به آنجا) تقاضای تعطیلی ارشاد را میکنند. از سوی دیگر برخی از روحانیون توسط ساواک تحریک میشدند و سعی میشد تا جنگهای کاذبی علیه حسینیه راه بیاندازند. با برتری این تحلیل منفی در ساواک و بالا گرفتن تحریکها در میان آن بخش از روحانیت سنتی وابسته، شاه دستور تعطیلی حسینیه ارشاد را صادر کرد. کماندوها به حسینیه ارشاد حمله کردند و درگیری نیز پیش آمد. به هر حال حسینیه ارشاد از آبان ماه سال ۵۱ تعطیل و دکتر نیز مخفی شد و حسینیه نیز تا زمان انقلاب باز نشد.
در آن ایام شما و سایر اعضای خانواده همچنان در مشهد بودید؟
بله در حال جمع و جور کردن اثاث خانه جهت عزیمت به تهران بودیم که ارشاد تعطیل شد و این اتفاقات روی داد. در حالی که ما در حال اسبابکشی و انتقال به تهران بودیم، مأمورین ساواک به منزل استاد محمدتقی شریعتی و منزل ما در مشهد آمدند و تمام کارتونها را باز کردند و کتابها را وسط راهرو ریختند و با کامیون بردند. استاد محمدتقی شریعتی از مشهد و دایی بزرگ ما را نیز از تهران گروگان گرفتند تا دکتر از مخفیگاه بیاید و خود را معرفی کند. در پی این اقدام، دکتر پس از چند ماه مشورت با دوستان (از جمله مرحوم میناچی) در این مورد یا خروج از کشور، به خاطر پدر و همچنین برادر همسرش که اصلا سیاسی نبود و بیدلیل به زحمت افتاده بود، در اواخر تابستان سال ۵۲ نیمه شبی به همین خانهای که در تهران خریده بودیم آمد و صبح به کمیته مشترک شهربانی - ساواک رفت و خود را تحویل داد. از او دیگر خبری نشد تا آغاز زمستان که چند ماهی با دکتر حق ملاقات نداشتیم و فشار بسیاری روی او بود. وی تا آخر سال ۵۳ در سلول انفرادی کمیته ماند و قرار بر آزاد شدنش نبود تا اینکه در مذاکرات الجزایر و با توصیه آنها، شاه اجازه آزادی دکتر را در سال ۵۴ داد.
به مقطع حضور دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد و تاثیرگذاری ایشان بازگردیم. در آن برهه افرادی که با ادبیات نواندیشانه دیدگاههای اسلامی را طرح کنند وجود داشتند، اگرچه تعدادشان زیاد نبود. با این حال از نظر شما خصوصیت بارز دکتر شریعتی چه بود که توانست چنین تاثیر به سزایی بر شکوفایی فعالیت حسینیه ارشاد و تبدیل آن به کانون نشر اندیشه انقلابی بگذارد؟
تلاش شدید و حجم و کیفیت تولید شریعتی باعث تحول کیفی در حیات فکری حسینیه ارشاد شد. علاوه بر نقش خود او، در زمان ایشان، حضور جوانان و هنرمندان و روشنفکران چشمگیرتر شد. شریعتی نیازها و مقتضیات روز جامعه و جوانان را درک میکرد. ورود عنصری چون ادبیات و هنر (تئاتر و نقاشی و … که با تئاتر ابوذر از مشهد آغاز شده بود) و همین حضور جوانان پرشور در ارشاد باعث شد که قدرتهای استبدادی - ارتجاعی احساس خطر کنند. به هر حال این جنبش و شکوفایی ایجاد شده بود و سبب شد تا در کشور تحول فکری بزرگی رخ دهد. در این میان، جامعه سنتی هم تحریک شده بود و روحانیون درجه دو علیه ارشاد بر منابر تبلیغ میکردند و جوی به وجود آوردند و عدهای به دنبال تکفیر شریعتی و ارشاد حتی نزد مراجع تقلید افتاده بودند. مجموعه این عوامل و نوع نگاه و عملکرد شریعتی، امتزاج اندیشه و هنر و مبارزه و چند ساحتی بودن این جریان و جنبش فکری - اعتقادی و سیاسی - اجتماعی تاثیرگذاری خیرهکنندهای داشت و حتی هنوز با گذشت چند دهه و حوادث بزرگ در ایران و جهان دارد.
آقای دکتر! چندی پیش دکتر علی مطهری در مصاحبهای گفته بود که اختلافات شهید مطهری بیش از اینکه با دکتر شریعتی باشد با مدیریت حسینیه ارشاد بود. از نظر شما این سخن تا چه اندازه صحیح است و اساسا چه اختلافی میان برخی از سخنرانان با دستاندرکاران حسینیه ارشاد وجود داشت؟
در پاسخ به این سؤال فقط خاطرهای نقل میکنم که تا حدودی روشنگر قضیه است. زمانی که این بحث مطرح شد که از جانب مرحوم مطهری اختلافی با مدیریت حسینیه ارشاد پیش آمده که به دکتر شریعتی مربوط میشود، دوستان مشهدی مانند مرحوم امیرپور و … پیشنهاد دادند جلسهای با حضور استاد مطهری و دکتر شریعتی ترتیب داده شود تا به گفتوگو بنشینند و مساله حل شود. در نتیجه به همراه دکتر روحانی شوهرعمه ما که برادر خانم استاد مطهری بودند و دکتر شریعتی به این جلسه رفتیم. استاد مطهری در این گفتوگو از آقای میناچی انتقاداتی میکردند که مثلا در اطلاعرسانی عمومی سخنرانیهای دکتر شریعتی آگهی دادن در روزنامه کار درستی نیست. دکتر شریعتی شناخته شده هستند و نیازی به تبلیغ نیست و… تا آخر این جلسه نیز بیشتر استاد مطهری اینگونه انتقادات را به نحوه مدیریت مرحوم میناچی و هیات مدیره حسینیه مطرح میکردند. دکتر نیز که به ایشان احترام میگذاشت، همدلانه سکوت تاییدآمیز میکرد، چون اصولا با ایشان مشکلی نداشت. نسبت خانوادگی هم پیدا شده بود و رفتوآمدی هم یادم میآید در جوانی به فریمان داشتیم، پس از آزادی دکتر از زندان هم دید و بازدیدی با استاد، اما بعدها از مرحوم همایون و میناچی شنیدیم که از نامهای سخن میگفتند که در آن استاد مطهری گویا شروط و ملاحظاتی در مورد نحوه تداوم کار سخنرانان و به صورت تلویحی دکتر شریعتی در ارشاد را مطرح کرده بودند و به دلیل پذیرفته نشدن از سوی مدیریت حسینیه ارشاد موجب رنجش و کنارهگیری ایشان شده بود.
نکتهای که مطرح میشود این است که پس از وقوع این اختلافات شهید مطهری از حضور در حسینیه ارشاد منع شد یا به گونهای عذر ایشان برای سخنرانی خواسته شد. این موضوع تا چقدر صحت دارد؟
هرگز! در واقع درست این است که استاد مطهری پس از این اختلاف نظر با مدیریت حسینیه ارشاد بر سر شروطی که ایشان توصیه میکردند، خودشان با حالت قهر از حسینیه ارشاد کناره گرفتند. این تعابیر که مطرح میشود، صحیح نیست. تحلیل من این است؛ از آنجا که به لحاظ فکری بخشی از جامعه سنتی مذهبی در مقابل حسینیه ارشاد داشت، استاد مطهری میخواستند میانه را بگیرند؛ بنابراین ترجیح دادند از حسینیه فاصله بگیرند. از سوی دیگر، جو حسینیه با حضور دکتر شریعتی قدری به لحاظ سیاسی تند شده بود و تیپهایی مثل سید حسین نصر و امثال او نیز که ادعای نزدیکی به استاد را داشتند، نسبت به این موقعیت و جوّ حسینیه ارشاد احساس خطر میکردند و فشار میآوردند و هشدار آن را نیز به حکومت میدادند. اتهام آنها این بود که اینجا مکان و پاتوقی برای محافل رادیکال و انقلابی میشود.
اما از نظر ظاهری چیزی که از بیرون مشاهده میشد، اختلافات اداری بود و میگفتند که باید در اینجا امور منظمتر شود. دکتر شریعتی هم که معروف بود یک مقدار بینظم است و گاه در رسیدن سر موقع به سخنرانیها تا دو ساعت هم تاخیر میکرد و عجیب بود که جمعیت نه تنها منتظر میماند که دو ساعت هم مجلس بیشتر طول میکشید و تحمل میکرد و پس از آن هم میآمدند تو کوچه به سؤال و جواب! اینها مسائلی بود که باعث میشد که بگویند باید نظم مشخصی در کار موجود باشد. با همه این تفاسیر، پس از شهادت و فوت استاد مطهری یادداشتهایی از ایشان توسط خانواده منتشر شد که نشان میداد ایشان در خصوص اسلامشناسی هم حواشی و ملاحظاتی انتقادی داشتهاند.
البته به نظر میرسد مخالفتهای امثال دکتر سید حسین نصر با رویکردهای دکتر شریعتی و حسینیه ارشاد طبیعی باشد…
بله، ایشان رئیس دفتر و دست راست علیاحضرت فرح دیبا بودند. آقای دکتر مظفری، استاد دانشگاه کپنهاگ که آن زمان به ایران آماده بودند و کتابی زیر عنوان «نظامهای تک حزبی» نوشته بودند و تلقی میشد که در زمان نهاوندی به دستگاه نزدیک میشود، در خاطراتشان تعریف میکردند که در مجلسی نزد خانم فرح رفتم و اعلام کردم که در خصوص اسلام و شیعهشناسی مطالعات و پژوهشهایی داشتهام و میخواهم در اینجا کار کنم. خانم فرح در جواب گفتند که سیاست فرهنگی اسلامی ما را دکتر نصر ترسیم میکند، پیش ایشان بروید. از سوی دیگر، ایشان اخیرا ادعا کردهاند که با مرحوم مطهری ارتباط خوبی داشته و اتهام زده که به توصیه استاد چنین مسئولیتهایی را پذیرفته تا «نظام سلطنتی اسلامی» بسازد و میان علماء و دستگاه شاه پادرمیانی کند! خلاصه اینگونه عناصر هم آتش بیار معرکهها بودند.
اینجا یک مساله تاریخی دیگر هم وجود دارد که به نامه مشترک شهید مطهری و مرحوم بازرگان باز میگردد. نامهای که به انتقاداتی از آموزههای ارائه شده توسط دکتر شریعتی در آن سالها باز میگشت…
در متن آن نامه تنها مطرح شده بود که دکتر شریعتی را ما میشناختیم؛ ایشان مسلمان بوده و با وجود مطالعاتی که در زمینه اسلامشناسی داشته، چون تحصیلاتش در غرب بوده، ممکن است در برخی تحلیلهایش دچار اشتباهاتی شده باشد. این نامه را هم مرحوم بازرگان بعد از اینکه امضا کرد و مرحوم دکتر سحابی نسبت به انتشارش از ایشان انتقاد کردند، زندهیاد بازرگان نامه دومی منتشر و در آن تجدید نظر کرد، اما به غیر از این، گویا نامهای از سوی استاد مطهری به امام خمینی نگاشته شده که درباره دکتر شریعتی و حتی استاد محمدتقی شریعتی انتقاد تندی بیان شده که شأن روحانیت را رعایت نمیکنند و این نامه البته پس از شهادت ایشان منتشر شده است.
شما در این باره هیچ وقت با فرزندان آیتالله مطهری صحبتی کردهاید؟
بله. اخیرا با آقا مجتبی صحبت کردم.
درباره چگونگی و دلیل انتشار این نامهها چه نظری داشتند؟
ایشان فرمودند که در نحوه انتشار این نامهها اشتباه صورت گرفته است. البته خود من در مورد بیان کردن مسائل تاریخی به شکل پژوهش مشکلی نمیبینم؛ مگر اینکه چیزی خصوصی باشد و مولف نخواهد انتشار یابد. به هر حال از نظر من اینگونه مسائل آن قدرها هم فکری نبوده است، چنان که پس از آزادی دکتر شریعتی یک بار ما به خانه استاد مطهری رفتیم و در آنجا دکتر به ایشان گفت این احسان ما به کتابهای شما علاقهمند است و آنها را مطالعه میکند. حتی قرار شد من در حوزه چیذر که نزدیک منزل ایشان بود به تحصیل عربی (و جامعالمقدمات و دروس حوزوی) بپردازم. اما از آنجا که مسیرش از منزل ما خیلی دور بود به آنجا نرفتم و جای دیگر شروع کردم. یک بار دیگر هم به یاد دارم که استاد مطهری به منزل ما آمدند و کتاب «بیست و سه سال» منسوب به علی دشتی که حاوی مطالبی علیه زندگی رسول اکرم بود را به دکتر شریعتی دادند و از او خواستند که به این کتاب پاسخ دهد. میخواهم بگویم که استاد مطهری از اول (با ویژهنامه «محمد خاتم پیامبران») تا پایان با این داستان، دکتر شریعتی را در زمینه تاریخ اسلام قبول داشتند.
به نظر شما دلیل هجمه افرادی چون سید حسین نصر و دکتر نراقی به شریعتی پیش و پس از پیروزی انقلاب چیست؟
اینها چند طیف هستند: یک سری بازماندگان «اندیشمندان» نظام قبلی که چون موقعیتی داشتند و پس از انقلاب آن را از دست دادند، دنبال مقصر میگردند و درست و نادرست چنین فکر میکنند که محرک این انقلاب روحانیون سنتی نبودهاند بلکه همین روشنفکران انقلابی و مؤثرترینشان شریعتی بودهاند. تا حدودی هم باید پذیرفت که درست میگویند. چنان که اخیرا یکی از آقایان بزرگان روحانی خطاب به اصحاب مهندس بازرگان فرمودند مگر شما همانانی نیستید که میگفتید ما باید وارد حوزه سیاست شویم؟ اکنون که آمدهایم میگویید برویم کنار؟ اینکه روشنفکران انقلابی و به ویژه از نوع دینی آن اعم از مهندس بازرگان و… بودند که «دغدغه و داعیه اجتماعی» دین را در تاریخ معاصر مطرح کردهاند و از «ایدئولوژی و مکتب مبارز» شدن اسلام به عنوان پروژه نام بردهاند، درست است، ولی این غلط است که انقلاب به صورت مستقیم محصول کار اینها بوده باشد. انقلاب ایران محصول ضعفهای مدیریت بحران عمیق سیستم گذشته و به قول مهندس بازرگان، رهبر اولیه انقلاب خود شاه بود. رژیم شاه از زمان کودتا چنان تراکمی از نارضایتی ایجاد کرده بود که از زمانی که دکتر حاج سید جوادی نامه سرگشاده معروفش را به او نوشت، فضا دیگر شکسته شده بود و او نتوانست درست بحرانهای پیاپی را مدیریت کند. هر چقدر هم که عقبنشینی میکرد بدتر میشد، چرا که زمان اصلاح دیگر گذشته بود و خود آنها شکست را قبول کردند. کسی مثل بختیار که خودش را رهبر مجرب سیاسی میدانست، چرا در ۳۷ روز آخر باید چنین پستی را قبول میکرد؟ وقتی که میلیونها تن از مردم به خیابانها ریختند سرکوب ۱۷ شهریور جواب نداد، دیگر برای اصلاح دیر شده بود. پیش از آن چنان مسلط شده بودند که اعلام تکحزبی کردند و گفتند همهٔ شهروندان بیاستثناء باید ثبت نام کنند. یادم میآید ما در حال دادن امتحان بودیم، میآمدند دفاتری میآوردند که همه باید امضا کنند و عضو حزب شوند (من سر امتحان امضا نکردم و دادم نفر جلو). شاه شنیده بود که در کشورهای توتالیتر احزاب فراگیرند، اما نمیدانست که در آنجا هم همه عضو حزب نیستند چون مقام حزب اهمیت دارد!
از قضا در اوج سرکوب، جیمی کارتر در اظهارات خود گفت حقوق بشر باید ایران رعایت شود. پس از آن دکتر براهنی در کنگرهای در آمریکا شکنجهها را افشا کرد. سلطنتطلبها میگویند چون شاه خیلی قدرت گرفته بود و آمریکا میخواست او را از میان بردارد، اما دلایل انقلاب ایران مشابه همین «بهار عربی» است و نارضایتی مردم موتور اصلی است و شرایط خارجی مساعد البته تشدید و تسریع کننده یا به تعلیق و تاخیر درآورندهاند؛ و همهٔ این پارامترها نطفهای از واقعیت وجود دارد و هر کس یک جنبه را بزرگ میکند. در مجموع آن سیستم در اوج اقتدار خود، یکباره ترک خورد و از هم پاشید. پس برخی که منتقدان انقلابی و روشنفکران دینی را مقصر میدانند و میگویند آنها بودند که زمینه ذهنی انقلاب را ایجاد کردهاند و در رأس آنها شریعتی را به شکل مصنوعی برجسته میکنند. کسانی مثل مرحوم نراقی، نصر، متینی و… اینگونه میاندیشند و این تفکری است که شایع است. اولین بار این را دکتر شایگان گفته بود که دیو سنت را روشنفکرانی چون شریعتی از چراغ بیرون آوردند. بحث دیگری که ۱۰ سال بعد در خود نظام جمهوری اسلامی مطرح شد. شکافی که از روز اول در نظام دو پایه و جناح مکتبی و لیبرال را ایجاد میکرد و بعد به دو جناح اصلاحطلب و اصولگرا تبدیل شد و پس از وفات آیتالله خمینی با بحران فکری که دکتر سروش نماد آن بود، افزایش یافت. مراد نظریه «فربهتر از ایدئولوژی» زیر سؤال بردن دین حداکثری بود با طرح این مدعی که ایدئولوژیزاسیون، نتیجه معکوس میدهد. مشابه بحثی که مهندس بازرگان در آخرین سخنرانی خود به نام «خدا و آخرت» مطرح کردند که اصل دین، خدا و آخرت است و سایر امور (تعهد و دخالت در کار دنیا و سیاست) تبعات ثانوی آن است.
اما در واقع، این «نتیجهٔ معکوس» محصول منطقی و طبیعی «نقادیگری ایدئولوژیک سنّت» (پروژه شریعتی) نبود، بلکه فقدان آن کار و انقطاع در تعقیب آن طرح به چنین نتیجهای منتج شد!
آقای دکتر! یک موضوع دیگر که این سالها دستمایه انتقاد از دکتر شریعتی بوده، طرح بحث «امت و امامت» و دموکراسی متعهد و هدایتشده است. از این موضوعات استفادههایی شده و برخی از روشنفکران سکولار و حتی مذهبی و افرادی نسبت به طرح این نظریه ابراز ناخرسندی کردهاند و معتقدند که این رویکرد، روند دموکراتیزاسیون را پس از انقلاب اسلامی کند کرده است. دیدگاه شما در این باره چیست؟
ببینید بحث «امت و امامت» ارتباطی به مباحث حکمرانی (امارت و خلافت) چنان که برخی بعدها از آن استفاده کردند، نداشت. اساس آن رویکرد این بود که در جامعهٔ غیرپیشرفته و ناآگاه جهان سومی روشنفکر چگونه باید رهبری فکری هدایتکننده را چنان برعهده گیرد که جامعه برای فراهم آمدن شرایط دموکراتیک آماده شود. پاسخ این پرسش که در کنفرانس باندونگ اندونزی (که منجر به تشکیل گروه کشورهای «غیرمتعهد» شد) مطرح شد، «دمکراسی متعهد و مهتدی» بود (یعنی برای یک دوراهی گذار موقت انقلابیون بدون مراجعه به آراء عمومی جامعه را برای برپایی دموکراسی و انتخابات آزاد آماده کنند). قطعنامهای نیز به نام «حقوق خلقها» برای تکمیل «اعلامیه جهانی حقوق بشر» صادر شد. این فکر و پرسش و پاسخ در سخنرانی امت و امامت نیز منعکس شده است. این نظریه چنان که در بسیاری از کشورهای استقلال یافته نظیر الجزایر و… تجربه شد به این نتیجه معکوس انجامید (فساد دیکتاتوری صالحین و انقلابیون قبلی پیدا شد). برای نمونه در کشور مصر، وقتی ناصر کودتا کرد پس از قدرت یافتن، کارهایی انجام داد که درست نبود و همین الان نیز در این کشور با سوءاستفاده از سنت ناصری، ارتش کارهای ناخوشایندی انجام میدهد. با این تجارب که به دست آمد این تز که گروه انقلابی تا اطلاع ثانوی در قدرت باشد تا زمینه واقعی دموکراسی فراهم شود، با شکست روبهرو شد. جالب است که پس از انقلاب در سازمان مجاهدین خلق تحولی صورت گرفت که بنا به ادعای برخی از هوادارانشان به نظریه امت و امامت رسیدند. ربط دادن امت و امامت به نظریه ولایت فقیه هم نادرست است.
پس از اولین سخنرانی دکتر در این زمینه در تهران، مهندس بازرگان هم انتقاد داشتند. دکتر شریعتی در این سخنرانی تز خود را در خصوص تحولات کشورهای جهان سوم مطرح ساخت که مورد استقبال نیروهای چپ آن زمان قرار گرفت. یادم هست که برخی از دانشجویان دکتر در مشهد نیز که بعدها از رهبران فدائیان شدند میگفتند ما نه اسلام را قبول داریم و نه تشیع را، ولی همین نظریهٔ امت و امامت را قبول داریم! در آن زمان پس از اینکه رهبری ملی و غیرمکتبی مبارزات لیبرال قانونی و پارلمانتارلیستی با شکست مواجه شده بود، تنها بحث «رهبری» عقیدتی و انقلابی مطرح میشد. لازم به ذکر است که تز گروههای چریکی نیز این بود که برای جبران اعتماد از دست رفته بر اثر فعالیتهای سازشکارانه رهبران گذشته باید نوعی رهبری انقلابی آفرید و خون داد! معنای رهبری انقلابی این بود که ما روشنفکران باید برای به دست آوردن اعتماد و اعتبار، خود وارد صحنه شویم. اگر به تبارشناسی خانواده فکری شریعتی از دوران مشروطه و نهضت ملی تاکنون نگاهی بیاندازیم، میبینیم که از روز اول مساله مورد نظر آنها دوگانههای آزادی علیه استبداد و استقلال علیه استعمار بوده است و دموکراسی در ایران اگر یک نماینده تاریخی داشته باشد، همین خانواده فکری ملی - مردمی و مذهبی نواندیش است. در واقع دموکراسی از آغاز مهمترین مسائل برای نیروهای ملی - مذهبی (به معنای وسیع کلمه) در ایران بوده است و از این رو این گروهها از آغاز انقلاب نیز به اتهام «لیبرال» مورد هجوم قرار گرفتهاند.
برخی از منتقدین شریعتی معتقدند که میان مرحوم مهندس بازرگان و شریعتی در خانواده روشنفکران دینی تفاوت وجود دارد. بازرگان به حقوق بشر و آزادی و همچنین اقتصاد لیبرالی اهتمام داشته و این موارد ـ علیالخصوص حقوق بشر و آزادی و دموکراسی ـ در اندیشه شریعتی چندان پررنگ نیست. به نظر شما نسبت دکتر شریعتی با حقوق بشر و آزادی و دموکراسی چگونه بوده است؟ چقدر در آثار و نگرشهای ایشان نسبت به این مقوله توجه شده است؟
عرض کردم که مساله اول و همیشگی نیروهای ملی و مذهبی در ایران آزادی و استقلال بوده است، چنان که همینها در آستانه انقلاب گروه «حقوق بشر» را تشکیل دادند، یعنی نخستین گروهی که در انقلاب در زمینه حقوق بشر فعالیت داشت و توسط نیروهای ارتش علیه آن بمبگذاری شد. شریعتی به عنوان یک ملی مصدقی و ملی - مذهبی دموکرات و البته سوسیال - دموکرات و نه لیبرال - دموکرات، هر چه میگذشت بیش از پیش و به ویژه در بخش آخر زندگی خویش، مقوله آزادی و حقوق بشر را مورد تاکید قرار میداد. علت آن نیز گفتیم تجربه کشورهای استقلال یافته و همچنین سرکوب و سانسور ساواک در ایران و عدم تجربه دموکراتیک حتی در گروههای اپوزیسیون از جمله کودتا در سازمان مجاهدین که محصول نبود دموکراسی سازمانی بود. شریعتی نیز در بحث آخرش زیر عنوان «آزادی، عدالت، عرفان» و سروده «خجسته آزادی» و در نامه به دکتر حاج سید جوادی و در نقد سانترالیسم کشورهای کمونیستی و در بحثهای مربوط به دگراندیشی و حق نقد در جای جای آثار و بیانات و مکتوباتش، تاکید ویژهای بر مساله آزادی و دموکراسی و حقوق بشر داشته است. آزادی بیقید و شرط بیان و تجمع و… و مخالفت تا مرز قیام مسلحانه و تا مرز آنارشی از شعارهای شریعتی است. پس آزادی به نظر من نیز از ارکان و آرمانهای اصلی مکتب شریعتی و شرط برقراری عدالت است و دکتر میگوید از عدل بنیعباس (توتالیتاریسم) به جور بنیامیه (کاپیتالیسم) پناه میبریم؛ ایشان در مقایسه کشورهای غربی و شرقی میگوید که اگر قرار باشد میان عدالت سوسیالیستی و آزادی کاپیتالیستی یکی را انتخاب کنیم بهتر است گزینش آزادی باشد. اینها مسائل روشنی است اما باز هم برخی دوستان مغلطه میکنند. البته این اختلاف در خانواده ملی و مذهبی بین مهندس بازرگان که در حوزه اقتصادی تفکراتی نزدیک به جریان لیبرال راست داشتند و سایرین اعم از طالقانی، سحابی و شریعتی وجود داشته است. به جز زندهیاد بازرگان، بقیه خانواده فکری ملی و مذهبی خود را سوسیال دموکرات میدانستند.
افسانه دموکرات نبودن شریعتی را کسانی دامن میزنند که امروز سینهچاک دمکراسی - لیبرال حداکثری شدهاند، باید پیشتر و بیشتر در بررسی کارنامه تاریخی خود، پاسخگوی بینش و منشهای غیردموکراتیک گذشته باشند!
به عنوان سؤال آخر میخواهم بدانم که با توجه به درگذشت مرحوم میناچی وضعیت حقوقی و شیوه اداره حسینیه ارشاد به چه صورت خواهد بود؟
از نظر حقوقی مشکلی وجود ندارد، چون هیات امنا دارد و یک موسسه غیردولتی و وقفی است. در حال حاضر یکی از دوستان آقای میناچی از سوی ایشان برای مدیریت اجرایی حسینیه انتخاب شدهاند که وظایف محوله را برعهده دارند (و شنیدهام که در ابتدای انقلاب مدیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودهاند). به هر حال فارغ از فعالیتهایی که در حسینیه صورت میگیرد مثل اجاره دادن ساختمان برای اجرای برنامه به سایر نهادها، نکته مهم این است که نقش تاریخی ارشاد همچون فضایی برای روشنفکری مذهبی مستمر بماند و انشاءالله این روند ادامه یابد و آینده حسینیه ارشاد همچون گذشتهاش روشن بماند.
منبع: پیام نو
نظر شما :