قدرت مردم در دوم خرداد - شهلا لاهیجی
نویسنده و ناشر
بیشتر ملتها از این روزها و از این تصاویر دارند؛ مثلاً روز تصویب حقوق مدنی تمام مردم آمریکا فارغ از رنگ و جنس و دین و طبقه. در آن تصویر هم پشت سر مارتین لوتر کینگ موج عظیم زنانی را میبینید از سیاه و سفید، پرچمهای رنگارنگ در دستهایشان و زنان بسیاری که شانه به شانهٔ لوتر کینگ ایستادهاند تا پایان تقسیمبندی جامعه را بر حسب جنس و رنگ جشن بگیرند و حقوق کامل شهروندی و مدنیت برای همگان را. در مبارزات زنان انگلستان هم تا بخواهید از این روزها هست. فرقش این است که مبارزات زنان انگلستان برای زنان بود چون مردها از خیلی وقت پیش با مبارزات پیگیر، پیشرو گرفتن حقوق خود از حاکمانشان بودند؛ از همان سالها که جان لاک در کتاب معروفش دربارهٔ حقوق ملت و حدود حکومت نوشت و با شجاعت اعلام کرد که هیچ نیرویی نباید و نمیتواند حق انتخاب و حق آزاد زیستن و حقوق شخصی و عمومی را از مردم بگیرد، نه شاه، نه کشیشهای اعظم، نه قدرت نظامی و نه هیچ کس دیگر و دو قرن بعد جان استوارت میل دربارهٔ زیانهای محدود کردن حقوق زنان و حقوق اقلیت نوشت و مضار محدود کردن و ناشنیده گرفتن حق و بیان عقاید اقلیت را به طور جامع توضیح داد و در آخر تصریح کرد که تا جوامع حق برابری جنسها و حق اقلیتها برای اعلام نظراتشان را نپذیرند جامعه به دموکراسی و حکومت واقعی مردمی نخواهد رسید.
ما هم در سرزمینمان از این روزهای با شکوه داشتهایم که البته بیشترشان در زیر پوشش و حجاب نادیده گرفته شدنها بیانعکاس مانده و زنان علیرغم حضور و جانفشانی، از همان خرده حقوقی که مردان برخوردار شدند سهمی نگرفتهاند. بیشک بیخبر ماندن جهان از این حضور نبودن رسانههایی بود که توان انعکاس این رویدادها را در جهان داشته باشند. بعضی وقتها هم ملتها با سازوکار و افیونی ساخته شده از ترس و اعتقاد به خواب میروند تا چه صور کدام اسرافیلی آنان را از این خواب سنگین که به مردن میماند بیدار کند.
یکی از این صورها در دوم خرداد ۷۶ در گوش این ملت دمیده شد و همه را از خوابی طولانی برخیزاند. شاید به درستی نتوانیم دلیل این بیداری و خیزش بعد از بیداری را دریابیم و تحلیل کنیم. اما به نظر میآید یکی از دلایل مهمش نیاز به تغییر بود. و زنان... و زنان که در این سالها بسیاری از امیدهایشان را از دست داده بودند در صف اول این بیداران بودند. شاید یکی از علل پیشرو بودن زنان این بود که آنان هر چند در مورد فعالیتهای سیاسی و یا حضور در انتخابات جورواجور که در ایران انجام میشد، فعالیت و رنگ و بویی نداشتند اما به جای آن دانشگاه را انباشته و حضور پسران و مردان را به اقلیت تقلیل داده بودند. من به عنوان یک روزنامهنویس سابق مربوط به سالهای جوانی، خبرها را تعقیب میکردم و میخواستم بدانم وقتی ملتی از خوابی طولانی بیدار میشود آیا میتواند این بیداری را به نتیجهٔ مطلوبی که خواهان آن است برساند؟
بنابراین به خیابان آمدم تا نقش شهودی خود را با صداقت ایفا کنم. به خیابان آمدم تا شاهد باشم زنان چگونه با دستهای خالی و بدون امکانات رسانهای که تماماً در اختیار رقبای انتخاباتی بود ناگهان تصمیم به حمایت از خاتمی گرفتند در حالی که بسیاری از آنها خاتمی را حتی درست نمیشناختند. من به عنوان یک ناشر که پیش از ۱۴ سال بود که با وزارت ارشاد سر و کار داشتم خاتمی را میشناختم. در نمایشگاههای بینالمللی او را از نزدیک دیده بودم و وقتی که آن استعفای جانانه و آبرومند را داد و آن متن درخشان را در استعفانامهٔ خود نوشت، در دل شجاعتش را تحسین کردم و در نامهای اداری برای او نوشتم: «هر چند در این سالها خیلی عذاب کشیدیم و خیلی تحت فشار بودیم، اما تو را تحسین میکنیم چون میدانیم و از متن استعفانامهات بیشتر دانستیم که تو هم همیشه در کنار ما بودی.» اما خیال نداشتم در انتخابات ریاست جمهوری طرف کاندیدای بخصوصی را بگیرم. بیشتر در پی شناختن مردم بودم که چه میخواهند بکنند.
تمام زنان از کارگر و کارمند و استاد دانشگاه و زن خانهدار بالا شهری و پایین شهری همه و همه عزم خود را جزم کرده بودند که خاتمی را به ریاست جمهوری برسانند؛ یک ارادهٔ جمعی و یک عزم عمومی در زنان و جوانان، آنها به هم دست اتحاد داده بودند. یادم میآید برای جذب اخبار بیشتر به یکی از این کمپینهای انتخاباتی رفتم، دختران و پسران را دیدم که چگونه با رفتاری جدی اما مصمم مشغول تبلیغ بودند و با آن که تجربهٔ چندانی در این موارد نداشتند مثل فعالان انتخاباتی باتجربه در کشورهای دیگر کار میکردند. از مصاحبه با مردم تا مرافعه با دولتمردان. بعدها شنیدم همان ستاد یکی از موفقترین ستادهای انتخاباتی در جذب آرا برای خاتمی بود.
روز جمعه دوم خرداد روز اصلی التهاب بود، از همان جنس روزهایی که در اول این نوشته یاد کردم. از آن روزهایی که در تاریخ ماندگار میمانند. انگار تمام زنان به خیابانها کوچ کرده بودند و در گوشه و کنار محلهای رایگیری، نظارتکنندگان بیسر و صدای انتخابات بودند. از چندتای آنان که دیده بودم جانانه و از ته دل برای خاتمی تبلیغ میکند و برای ریاست جمهوری او دارند از جان مایه میگذارند پرسیدم «چرا با این همه شور و شعف و چرا با این همه امید برای انتخاب خاتمی تلاش میکنند»، در جوابم گفتند: «صحبتهایش را نشنیدهای مگر؟» گفتم: «شنیدم. البته حرفها تازه بودند قبلاً کسی از مردمسالاری و حق شهروندی و آزادی سخن نمیگفت. اهم صحبتهایشان و تبلیغات دور و بر جنگ با بیگانگان و دشمنان داخلی و خارجی دور میزد. اما حالا هم از حرف یا عمل یک دنیا فاصله است، چگونه فکر میکنی که خاتمی میتواند گفتههایش را به عمل تبدیل کند.» زن جوان گفت: «میکند. میکند. مجبور است. وگرنه چطور میتواند توی صورت ما نگاه کند. ما که از دل و جان مفت و مجانی بار تبلیغات انتخاباتی او را بر دوش کشیدیم.»
به جریان دوم خرداد نباید انتزاعی نگاه کنیم. دوم خرداد واقعی پدید آمده در دل یک کهکشان نیست؛ آرزوهای به دست نیامده در دل ملتی است که در انقلاب ۵۷ به آنها نرسیده بود. شما خودتان شاهد بودید که زنان چگونه در انقلاب ۵۷ جانانه در کوچههای انقلاب دویدند. حرفهای خاتمی و تلاش زنان در این انتخابات همان آرزوهای به ثمر نرسیدهٔ بهمن ۵۷ است. زنان میخواهند ثابت کنند که به درستی، دموکراسی را میشناسند و خواهان آن هستند. این بار دیگر نمیخواهند به ناشناخته آری بگویند.
در جای دیگر یکی دیگر از این زنان خستگیناپذیر در روز دوم خرداد گفت: «هرگز در این مملکت شنیده یا دیده بودید که حضور این همه زن از هر قشر و طبقهای در فعالیتی این چنین سیاسی برای ملتی که سالها در انفعال سیاسی و سیاستگریزی بود، با چه انگیزهای است. میدانی به ما خیانت شد. من از حکومت حرف نمیزنم، از جریانهای روشنفکری میگویم که در زمانی که زنان به شدت به حمایت آنان نیاز داشتند آن چنان در پی دریافت کلاهی از نمد قدرت بودند که فریاد استمداد زنان را ناشنیده گرفتند و آن چنان در پی گرفتن قدرت سیاسی بودند که حتی پا بر سر و شانهٔ زنان گذاشتند و فراموش کردند که پشت سر هم قدرت مردمی باید باشد و این مردم وقتی هستند که نمایی از آرزوها و خواستههای خود را در آنان که در پی قدرت سیاسی هستند ببینند. مردم دلزده شدند. این دلزدگی از سیاستی بود که میتوانست موجب مرگ شود. قربانی بگیرد و حتی دستاورد مشخص فکری هم نداشته باشد. سکوت این سالها به این معنی نبود که آرزوهای زنان در دلشان از بین رفت و یا میرود. آرزو و امید همیشه وجود دارد حتی اگر واکنش بیرونی نداشته باشد. خاتمی در حال حاضر با گفتههایش از حقوق زنان، حقوق شهروندی و مردمسالاری تجلی آرزوهای فروخفته و به دست نیامدهٔ مردم است.»
شاید این زن راست میگفت وگرنه زنان که حتی امکان و اجازهٔ یک گردهمایی تا چه رسد به درست کردن یک حزب (البته بدون احزاب بهفرموده) را نداشتند چرا ناگهان تصمیم گرفتند تمام نیروی خود را صرف انتخاب خاتمی در جریان انتخابات سال ۷۶ بکنند و بگذارند معجزه اتفاق بیفتد و اتفاق افتاد. آن هم به وسیله مردمی متشکل از زن و مرد (بیشتر، زنان و مردان جوان) که حزب نداشتند، تشکل نداشتند، رسانه نداشتند، حتی امکان گفتوگو با هم را هم نداشتند، من شاهد بودم. این مهم نیست که من موافق یا مخالف خاتمی باشم یا نباشم. من یک فرد هستم. اما مردم را دیدم. من آدمی بودم با اندکی تجارب سیاسی و اجتماعی. اما مردم عادی و طبقهٔ متوسط بودند که خاتمی را انتخاب کردند و به نوعی قدرت مردم را نشان دادند. سخن گفتن با نگاه.
در آن روز حداقل امکاناتی که باید برای مردم در یک انتخاب وجود داشته باشد، نبود. شاید در همینجا است که باید بگوییم مردم در دوم خرداد ۷۶ قدرت خود را نشان دادند تا ثابت کنند چه قدرت پنهانی در مردم هست که گاهی حتی خودشان هم از میزان و عظمت آن آگاه نیستند.
یک روز با یکی از فعالان سیاسی صحبت میکردیم. ایشان گفتند اگر شما زنها خیال میکنید در رویدادهای دوم خرداد شریک هستید، اشتباه میکنید، بیجهت خودتان را نخود این آش نکنید. در جواب ایشان گفتم اگر شما تصور میکنید که یکشبه نشستید و دوم خرداد را به وجود آوردید، اشتباه میکنید. شما نکردید، مردم کردند. خاتمی نخواست، مردم خواستند. این نشاندهندهٔ یک نمایش با شکوه از قدرت مردم بود. چه شماها با هر اسمی که دارید بخواهید و قبول کنید و چه نه. این تجلی آرزوهای به خاک نشستهٔ مردم بود. هر چه امتیاز هست از آن مردم است. آرزوی دموکراسی، دریافت آزادی به قد و قوارهٔ یک انسان قرن بیستمی، یک شهروند، یک ملت، یک ملت که قانونش را خودش بنویسد. قوانینی برخاسته از نیازهای خودش. انتخاب خاتمی فریاد مردمی بود که سالها ساکت مانده بودند.
آنان در انتخاب موفق شدند؛ آنکه موفق نشد، خاتمی بود و سالها بعد از آن، مردم بار دیگر قدرت خود را آزمودند و از زنده بودن آن مطمئن شدند.
نظر شما :