شگفتی دوم خرداد؛ پدیده خاتمی و پیدایش اصلاحات
انتخابات سال ۷۶ چگونه تاریخساز شد؟
بیم موج، خاتمی و اصلاحات، ۲۰۰۵-۱۹۹۷
همچنان که موعد انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۹۷ نزدیک میشد، از یک یا دو سال قبل شایعاتی به وجود آمده بود مبنی بر اینکه رفسنجانی ممکن است بخواهد ماده ۱۱۴ قانون اساسی را که میگوید: «رئیسجمهور تنها میتواند برای دو دوره انتخاب شود» تغییر دهد یا از اجرای آن جلوگیری کند. این شایعه باورپذیر بود، محتمل نبود که تصور شود شخصیتی مانند رفسنجانی برنامهای برای تداوم نقش برجسته خود در سیاست ایران ندارد؛ اما پیامی از آیتالله خامنهای در افتتاحیه مجلس پنجم در تاریخ ۱ ژوئن ۱۹۹۶ خوانده شد که میگفت: «با یاری و هدایت الهی، مسئولیتهای رئیسجمهور در دولت به یک شخصیت برجسته و منتخب واگذار میشود.» این پیام به این معنی تعبیر شد که آیتالله خامنهای به رفسنجانی اجازه نخواهد داد برای بار سوم کاندیدای ریاستجمهوری شود (اگرچه پس از آن نیز حدس و گمانها همچنان جاری بود). اینکه رفسنجانی خود تصمیم گرفت سومین دوره ریاستجمهوریاش را پیگیری نکند یا اینکه آیتالله خامنهای سد راه او شد، هیچ کدام در نتیجه تغییری ایجاد نمیکرد و همچنان این پرسش را باقی میگذاشت که رفسنجانی پس از پایان ریاستجمهوری چه خواهد کرد.
از همان مرحله اول فرض بر این بود که ناطق نوری که از سال ۱۹۹۲ ریاست مجلس را عهدهدار بود، کاندیدای جناح راست و مورد حمایت آیتالله خامنهای و جامعه روحانیت مبارز است. اینکه چگونه و چه کسی با او ممکن است رقابت کند برای مدتی نسبتا طولانی نامشخص بود؛ اما انتخابات ریاستجمهوری تا آن زمان بیشتر مراسم تاجگذاری بودند تا رقابت واقعی. خیلیها فرضشان بر این بود که با حمایت رسانههای دولتی و همچنین کلیت نظام، ناطق نوری بدون هیچگونه مخالفت جدی رئیسجمهور بعدی خواهد بود. به نظر میرسد این اطمینان و قطعیت، فرضیه خود ناطق نوری نیز بود. ناطق نوری شخصیتی دوستداشتنی و تاثیرگذار نبود و کاندیدا شدن او در انتخابات از این حکایت داشت که او پیشاپیش خود را رئیسجمهور بعدی در نظر گرفته است.
مردم به شوخی میگفتند در حالی که در کشورهای غربی نتیجه انتخابات احتمالا ۲۴ ساعت بعد مشخص میشود، در ایران نتیجه از ۳ ماه قبل مشخص است. اینکه ناطق نوری خود را کاندیدای برتر میدانست، غرور شخص ناطق نوری و غرور جناح راست که فکر میکرد مالک نظام است، به مخالفان انگیزه و زمان برای بازسازی، تحکیم و سازماندهی داد.
به عنوان بخشی از این روند، مهدی کروبی در اکتبر ۱۹۹۶ اعلام کرد که مجمع روحانیون مبارز فعالیتهای سیاسیاش را از سر میگیرد و همزمان از میرحسین موسوی خواست تا کاندیدای ریاستجمهوری شود؛ اما یک ماه بعد، شاید به دلیل خاطره درگیریهای میان موسوی و آیتالله خامنهای در سالهای دهه ۱۹۸۰ که موسوی نخستوزیر و آیتالله خامنهای رئیسجمهور بود، میرحسین موسوی اعلام کرد در این رقابت شرکت نمیکند. برای مدتی اینطور به نظر میرسید که حامیان رفسنجانی و مجمع روحانیون مبارز قادر نیستند بر سر یک کاندیدا به اتفاق نظر برسند. ناطق نوری و ریشهری وزیر اطلاعات سابق در ماه نوامبر کاندیداتوری خود را به طور رسمی اعلام کردند.
سپس در اواخر ژانویه ۱۹۹۷، محمد خاتمی با پشتیبانی مجمع روحانیون مبارز کاندیداتوری خود را برای رقابت بر سر ریاستجمهوری اعلام کرد. کارگزاران سازندگی طی چند هفته حمایت خود را از خاتمی اعلام کرد، همچنان که سایر گروهها در برابر جناح راست متحد شدند. خاتمی که سال ۱۹۹۲ از وزارت ارشاد استعفا داده بود به عنوان رئیس کتابخانه ملی فعالیت میکرد. روایتی وجود دارد مبنی بر اینکه در زمان اعلام کاندیداتوری خاتمی، او در حال شرکت در یک کنفرانس بینالمللی کتابداران بوده و قرار بود که در آن کنفرانس سخنرانی کند، اما هنگامی که نوبت سخنرانی او فرا میرسد، ریاست کنفرانس اعلام میکند که متاسفانه برنامه تغییر کرده است، چراکه محمد خاتمی فراخوانده شده تا رئیسجمهور ایران شود.
خاتمی کیست؟
خاتمی در سال ۱۹۴۳ در اردکان واقع در استان یزد به دنیا آمد. او فرزند آیتالله روحالله خاتمی است؛ یک روحانی متمایز، سید و رفیق آیتالله خمینی. روحالله خاتمی توسط آیتالله خمینی در سال ۱۹۸۲ به سمت امام جمعه یزد منصوب شده بود. محمدرضا خاتمی، یکی از برادران محمد خاتمی با زهرا اشراقی نوه آیتالله خمینی ازدواج کرد.
محمد خاتمی در قم و زیر نظر منتظری و مطهری درس خواند و به ویژه به دومی نزدیک بود؛ اما همچنین در دانشگاههای سکولار تهران و اصفهان به مطالعه فلسفه (شامل نظرات اندیشمندان غربی مانند کانت، هگل و روسو) پرداخت. در دهه ۱۹۷۰ او به حلقه حامیان آیتالله خمینی پیوست و به طور خاص رابطه نزدیکی با احمد پسر آیتالله خمینی داشت. خاتمی در زمان انقلاب مدیر مرکز اسلامی هامبورگ بود، پیش از او بهشتی این سمت را عهدهدار بود.
پس از انقلاب ابتدا توسط میرحسین موسوی در سال ۱۹۸۲ به عنوان وزیر ارشاد انتخاب شد و پس از آنکه رفسنجانی به ریاستجمهوری رسید نیز این سمت را حفظ کرد. پس با وجود اینکه خاتمی خود را به عنوان فردی آکادمیک، متواضع و اهل کتاب معرفی کرده بود (خاتمی در سخنرانیهایش برای دانشجویان اغلب از خود به عنوان یک دانشجوی کوچک یاد میکرد)، ارتباطات سیاسی خوب و همچنین روابط حسنه و قدرتمندی در عرصه فیلم، ژورنالیسم و فضای ادبی داشت که میراث دوره وزارت او بود. گرچه خاتمی از اعضای اصلی مجمع روحانیون مبارز بود و به جناح چپ تعلق داشت، اما در دولت رفسنجانی نیز خدمت کرده بود و به نوعی سیاست آزمایشی آزادسازی رفسنجانی را نمایندگی میکرد. درگیری خاتمی با جناح راست در مجلس بر سر سیاستهای فرهنگی، اعتبار او را نزد جناح چپ و حامیان رفسنجانی دوچندان کرد و تعهد اصولی او را به آزادی اندیشه در فضای عمومی ایران به نمایش گذاشت. او همچنین سید و از اعتبار مذهبی برخوردار بود که از او در برابر حملات سنتیها محافظت میکرد.
اگرچه رسانههای حکومتی ناطق نوری را تبلیغ میکردند و سرمقالهها و آنتن تلویزیون را به او اختصاص داده بودند (آیتالله مهدوی کنی در روزنامه نقلقول کرده بود که ناطق مورد علاقه آیتالله خامنهای است)، اما حمایت بسیاری از روزنامهنگاران و دستاندرکاران رسانهای از آزادیهای فرهنگی خاتمی و آنچه او جامعه مدنی مینامید، بر امتیازات ناطق نوری میچربید. جامعه مدنی به معنی احترام به برقراری قانون اساسی، حقوق بشر، حقوق اقلیتها و زنان، عدالت اجتماعی و در نظر گرفتن نقش پررنگتر برای دموکراسی بود که سابقه تاریخی آن به انقلاب مشروطه و پیش از آن باز میگشت. خاتمی به خوبی از اهمیت تاریخی آنچه سعی داشت انجام دهد و به بحث گذاشتن جنبههای مختلف آن آگاه بود. ناطق نوری در تلویزیون و در منظر عموم به عنوان حامی سفت و سخت وضع موجود معرفی شد، شخصیتی خستهکننده که الهامبخش نبود.
بسیاری از ایرانیان از وضع موجود خشنود نبودند و خاتمی و مشاورانش (مخصوصا سعید حجاریان معاون پیشین وزیر اطلاعات) با هدف جلب نظر جامعه آغاز به کار کردند. خاتمی به سراسر کشور سفر کرد و به گفتوگو با جوانان، دانشجویان، کردها، عربها و دیگر گروههایی پرداخت که صدایشان سالها بود شنیده نمیشد.
زنان خاتمی را دوست داشتند و بسیاری از آنان از تصمیم شورای نگهبان مبنی بر جلوگیری از کاندیدا شدن زنان برای ریاستجمهوری خشمگین بودند. (شورای نگهبان در تاریخ چهارم می ۱۹۹۷ چهار کاندیدا را تایید صلاحیت کرد: ناطق نوری، خاتمی، ریشهری و رضا زوارهای، عضو سابق شورای نگهبان) حمایت رسانهای از خاتمی مبتکرانه و هوشمندانه بود؛ کمپین ناطق نوری در نقطه مقابل قرار داشت.
شخصیت تحصیلکرده، میانهرو و خوشروی خاتمی به مذاق ایرانیان خوش میآمد زیرا منعکسکننده تفکری بود که افراد راجع به خود و کشورشان داشتند. در مقابل، ناطق نوری تداعیگر این بود که از سال ۱۹۷۹ چه اشتباهاتی صورت گرفته است. او بر خلاف منطق، سفری به روسیه داشت که مورد استقبال رئیسجمهور یلتسین قرار گرفت و به نحوی با او برخورد شد که گویی برنده انتخابات شده است. اشتباه فاحش بعدی زمانی صورت گرفت که اعلام شد محمدجواد لاریجانی (برادر ارشد لاریجانیها) از نزدیکان ناطق نوری، سفری به لندن داشته و مذاکرات مخفیانهای با مقامات وزارت امور خارجه بریتانیا ترتیب داده و طی آن راجع به صلاحیت رهبر و حکم [آیتالله] خمینی درباره رشدی صحبت کردهاند. به نظر میرسید ناطق نوری و حامیان او روابط دوستانهای با دشمن قدیمی ایران دارند و قصد براندازی موسساتی را دارند که اظهار میکردند از آنها حمایت میکنند.
برادران لاریجانی، پسران روحانی برجسته آیتالله میرزا هاشم آملی نفوذ خود را تا حد زیادی از روابط خود با [آیتالله] خامنهای به دست آورده بودند. پس از اشتباه فاحش محمدجواد در سال ۱۹۹۷، حرفه او تا حدودی رو به افول نهاد، اما برادرش علی که معاون فرمانده سپاه بود، سمتهایی را در دهه ۱۹۸۰ و در دولت رفسنجانی در دهه ۱۹۹۰ بر عهده داشته است. او سپس رئیس سازمان صداوسیما و بعد رئیس مجلس و نماینده آیتالله خامنهای در شورای عالی امنیت ملی و (به طور خلاصه) مذاکرهکننده ارشد ایران در مورد مسئله هستهای بود.
برادر سوم، صادق لاریجانی، در ماه ژوئن سال ۲۰۰۹ در حالی به ریاست قوه قضائیه منصوب شد که از سال ۲۰۰۱ در شورای نگهبان مشغول فعالیت بوده است. برادران لاریجانی با گره زدن آینده خود به رهبری، عضوی از نظام شدهاند.
همانطور که کمپین انتخاباتی ۱۹۹۷ گستردهتر میشد، به نظر میرسید ناطق نوری و حامیان او قادر نبودند کاری را درست انجام دهند. وقتی حزباللهیها جلسات خاتمی با دانشجویان (برخی از اولین و مشتاقترین حامیان خاتمی، دانشجویان بودند) را هدف قرار دادند، بیادبی آنها تضاد زیادی با مقام او داشت و خشونت آنها پیام جامعه مدنی او را تقویت میکرد (انصار حزبالله همچنین به چند دفتر ستاد خاتمی حمله کرده و مقامات قضایی به پشتیبانی از آنها پرداختند). حامیان خاتمی به قدرت رو به افزایش تندروهای مذهبی در افغانستان اشاره میکردند و ناطق نوری و افراد او را «طالبان ایران» مینامیدند.
هیچ کس ماهیت محتوم نتیجه نهایی را پیشبینی نکرد، اما در هفتههای قبل از روز انتخابات در ۲۳ مه نشانههایی وجود داشت که حمایت از خاتمی را نشان میداد و در سه ماه کوتاه پیام و مبارزات انتخاباتی او ذهن مردم را درگیر کرده بود. در چند روز قبل از نظرسنجی، در حالی که هیجان رو به افزایش میرفت، این نگرانی نیز وجود داشت که ممکن است مقامات در روند انتخابات مداخله کنند. رفسنجانی در ۱۹ مه سخنرانی مهمی انجام داد و نسبت به چنین اقدامی هشدار داد: «بدترین جنایتی که میشناسم، دستکاری خواست و اراده رایدهندگان است؛ این گناهی نابخشودنی است.» حمله به شهرت خاتمی از سوی تندروها، بیکفایتی اداری و فقدان تجربه جدی را تشدید کرد. این حدس و گمان وجود داشت که سپاه یا بسیج برای جلوگیری از شکست ناطق نوری، مداخله کنند ولی به نظر میرسد این بار [آیتالله] خامنهای، مانع وقوع گناهی شد که رفسنجانی از آن نام برده بود. آن روز با مشارکت ۸۰ درصدی، خاتمی ۷۰ درصد آرا را به خود و برنامه اصلاحات اختصاص داد.
موفقیت در انتخابات که از آن به عنوان جنبش دوم خرداد یاد میشود از چند نظر دارای اهمیت بود. به نظر نشان میداد نظام ایران قادر به تغییر از درون است که حتی اگر دموکراسی در ایران با ایدهآلها فاصله داشت، با این وجود شکلی از دموکراسی بود که میتواند برای کسانی که به دنبال مهار آن بودند غافلگیرکننده باشد و دولتی جدید را بر اساس آرزوهای مردم پدید آورد.
این اتفاق باور جدیدی نسبت به نظام برآمده از انقلاب و امید به تغییرات فزونتر در آینده میبخشید. دوران شور و شوق، شادی و سرخوشی و احساس همبستگی ملی و خوشبینی بود که از ۱۹۷۹ به بعد دیده نشده بود. خاتمی فقط در مازندران (استان ناطق نوری) و لرستان، اکثریت آرا را به خود اختصاص نداده بود، حتی در قم که تحت استیلای مدارس مذهبی بود، بیش از ۵۸ درصد آرا را کسب کرد. در تهران ۷۵ درصد و در خوزستان ۸۲ درصد آرا را به دست آورد. شایعاتی وجود داشت (هر چند تایید آن دشوار بود) که در بدنه سپاه هم ۷۰ درصد به خاتمی رای دادهاند.
اصلاحطلبان و تندروها
در پس این رضایت و خوشحالی، جنبش اصلاحات خاتمی ویژگیهای غریبی داشت. خاتمی مرد اصول بود، اما برخی از هواداران زیر پرچم اصلاحات رفتند؛ به این دلیل که این جنبش بهترین فرصت برای شکست دادن دشمنانشان در جناح راست بود. بخشی از تلخی نبرد انتخابات از این واقعیت نشات میگرفت که بعضی افراد از هر دو جناح احساس میکردند که برخی از شخصیتها (به ویژه برادران لاریجانی و همچنین اشخاصی در جناح اصلاحطلبان) ممکن است جایگاهشان را از دست بدهند.
این جنبش علیرغم محبوبیتش در میان جوانان و تاکید قاطعانهاش بر تغییر و اصلاحات، دربرگیرنده اشخاص بسیاری میشد که برای مدتی به شدت درگیر سیاست و حکومت جمهوری اسلامی بودند، از جمله مهدی کروبی، سعید حجاریان، عطاءالله مهاجرانی، بهزاد نبوی، عبدالله نوری، هادی خامنهای (برادر رهبر) و غلامحسین کرباسچی. برخی اصلاحطلبان در گذشته افرادی تندرو بودند، از جمله محمد موسوی خوئینیها، محرک اصلی بحران گروگانگیری سفارت آمریکا و علیاکبر محتشمیپور، از اولین علاقهمندان صدور انقلاب و یکی از چهرههای اصلی در ایجاد حزبالله لبنان. چند تن دیگر از اصلاحطلبان برجسته از گروگانگیران سفارت بودند از جمله حجاریان، عباس عبدی (یکی از اولین رهبران دانشجویی) و معصومه ابتکار (کسی که گروگانها او را خواهر ماری نامیدند) که بعدها اولین معاون رئیسجمهور زن ایران در دولت خاتمی شد. حیرتانگیزتر از همه چیز، اینکه صادق خلخالی به یک اصلاحطلب تبدیل شد (او در سال ۲۰۰۳ درگذشت).
یک وبلاگنویس در ژانویه ۲۰۰۳ اظهار داشت: «نکته جالب این روزها این است که... این تعداد اصلاحطلب جدید که در دولت داریم... سعی میکنند هر کسی را که مانند خودشان جلوی رژیم میایستد به عنوان خودی قلمداد کنند... و دائم در مصاحبهها میگویند که ما از آزادی بیان و اصلاحات حمایت میکنیم... فکر میکنند ما فراموش کردهایم که برخی از این افراد که در حال حاضر اصلاحطلب هستند، منتظری را زمانی که استعفا داد یک احمق سادهلوح نامیدند!»
سیاستهای ایران به جای حضور در احزاب و گروهها، اغلب پیرامون شخصیتها و روابط بین آنها مصداق داشته و دارد. تعطیلی اکثر احزاب سیاسی در دهه ۱۹۸۰ باعث تقویت این گرایش شد. گروههایی که در حال اضمحلال بودند، نظم اندک یا خطوط سیاستی کمرنگی داشتند که همین امر مسئله حفظ یک هویت منسجم در طول زمان و یا اعتماد به صداقت و وفاداری آنها را در میان تشکلها دشوار کرده بود. چهرههای موفق و قدرتمند از حامیان، خویشاوندان و نوچههایی برخوردار بودند که در ازای این حمایت، شغل و رانت دریافت میکردند.
روند رشد، برای بسیاری از اصلاحطلبان به رویهای عادی بدل شده بود. تجربه انقلاب، بسیاری از آنان را از بیان شعارهای پیشین (که اقتباسی از گرایش به سیاست افراطی دانشجویی در دهه ۱۹۶۰ در غرب بود) افراطگرایی، اقدام مستقیم و خشونت دور کرده و به مرام و مسلک آزادیخواهانه، غیرخشونتآمیز و اصول مشروطیت نزدیکتر کرد. سیاستمداران، مانند دیگران حق دارند باورهایشان را به روشنایی تجربه گره زده و آنها را تغییر دهند - در واقع، حتی میتوان گفت این وظیفهای است که هر کس باید در زندگی خویش انجام دهد. هر چند، افرادی مانند ابراهیم یزدی، داریوش فروهر و عزتالله سحابی که در تمام این مدت به اصول آزاداندیشی اسلامی خود پایبند بوده و به واسطه آنها رنج کشیده بودند، حق داشتند نسبت به برخی از این تغییرهای ظاهری به دیده شک و تردید بنگرند (مهدی بازرگان، پیرمرد بزرگ لیبرالیسم اسلامی در ایران، در سال ۱۹۹۵ فوت کرد). برخی از ناظران غربی که پیروزی تعجببرانگیز خاتمی در انتخابات سال ۱۹۹۷ توجهشان را نسبت به ایران جلب کرده بود، نگاه مبهمی به جنبش اصلاحطلبی در ایران داشتند.
شکاف بین ظاهر و واقعیت و دشواری (برخی میگویند، امکانناپذیری) حقیقی پنداشتن دومی، از الزامات غیرقابل انکار سیاست است. هر دو جناح اصلاحطلبان و تندروها در حال تلاش برای ساخت یک چهره بافضیلت از جناح خویش بوده و در عین حال، در معرض تخریب چهره خود توسط جناح رقیب قرار داشتند. این تصاویر مثبت و منفی معمولا رگههایی از حقیقت را همراه خود داشت؛ چراکه در غیر این صورت نمیتوانست تا این اندازه رواج داشته باشد. تندروها اغلب به عنوان افراد کوتهنظر، فاقد قوه ادراک، فاسد، کینهجو یا جاهل به تصویر کشیده میشدند؛ اما حتی برخی از دشمنان آنها به درستی، تواضع، قابلیت اعتماد و تبعیت به اصول بسیاری افراد در جناح راست احترام میگذاشتند. در فرهنگ سیاسی که در آن خیلی چیزها به روابط شخصی و تعهدات بستگی دارد، این نوع از پاکدامنی شخصی مهم است. اصلاحطلبان از اصول جذاب آزاداندیشی و لیبرالیسم، آزادی و حاکمیت قانون پیروی میکردند؛ آنها هالهای از جوانی و شادابی داشتند؛ بسیاری از آنها دارای تحصیلات عالی، قدرت بیان و کاریزما بودند؛ اما دستکم برخی از آنها (نه خود خاتمی) مظنون به فرصتطلبی بودند؛ به طور کلی این جنبش، درگیر تقسیمبندیها و شکافهای جناحی شده بود.
یک بار دیگر، پای یک طبقه اجتماعی در میان بود. گرایشی وجود داشت مبنی بر اینکه رهبری اصلاحطلبان تحصیلکرده و از طبقه متوسط باشد؛ آنها لباسهای رسمی میپوشیدند و چهرهشان را با چیزی که در غرب به عنوان تهریش میشناسند، مزین میکردند. تندروها معمولا ریش داشتند، لباسهایشان از جذابیت کمتری برخوردار بود و از طبقه پایینتر از متوسط و بازاری بودند و یا پیشینه روستایی داشتند، اما حداقل در این مرحله، اصلاحطلبان توانایی کسب حمایت طبقات اجتماعی مختلف را داشتند.
نظریههای اصلاحات
در سال ۱۹۹۷ یک جنبش فکری جدید به منظور تکمیل و پشتیبانی از جنبش سیاسی اصلاحات به وجود آمد. نکته قابل توجه این است که این جنبش به شدت مذهبی بود، هر چند به دنبال حذف مذهب از سیاست نبود، اما به طور انتقادی در جستوجوی روشی تازه برای بهبود عملکرد دوجانبه مذهب و سیاست بود. اشخاص مهم این جنبش عبدالکریم سروش، محمد شبستری، حسن یوسفی اشکوری و محسن کدیور بودند و همچنین از سیاستمداران فعال آن میتوان به سعید حجاریان، عبدالله نوری و خود خاتمی اشاره کرد.
در میان این افراد، سروش یکی از اولین اشخاصی بود که برای خودش شهرتی دست و پا کرد. پس از انقلاب، او برای مدتی با گروهی که مسئول پاکسازی دانشگاهها در زمان به اصطلاح انقلاب فرهنگی بود، فعالیت میکرد؛ اما بعدها به دلیل افراطگرایی برخی از اعضای دیگر و عدم دلخوشی از تصمیمگیریهای آنها، از آن مجمع بیرون آمد، از پذیرش سایر سمتهای رسمی خودداری کرد و به جای آن به تدریس در دانشگاه تهران مشغول شد. او در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ بسیار مینوشت؛ آثار او به خصوص در دانشگاهها، به طور گسترده خوانده میشد و مورد بحث قرار میگرفت. سروش از سال ۱۹۹۶ به بعد، به دلیل واکنشهای عوامل تندرو به نقدهای وی از حکومت، بخش قابل توجهی از عمر خود را در خارج از ایران سپری کرد. او با توسعه هژمونی شریعتی، بازرگان و دیگران، نیاز به تطابق اسلام با شرایط جدید زمانه را بار دیگر بر سر زبانها انداخت. او نشان داد که گفتوگویی میان انواع مختلف دانش و آگاهی، از هر منبع – خواه مذهب، استدلال عقلی یا علم وجود دارد و باید داشته باشد، هر یک به دیگری پاسخ داده است - شریعت از درک ما از طبیعت و علم مستقل نیست و بالعکس؛ اما روحانیت از تفکر سنتی برخوردار بود و به قدر کفایت به دیگر منابع دانش گشادهرو نبود. بحث سروش این بود که آنچه ضروری است، نه شکل ایدئولوژیک اسلام که شریعتی هوادار آن بود، بلکه ایجاد فضای آزاد و مباحثه در خصوص بنیانهای منطق، از طریق ایجاد نهادهای دموکراتیک و انجمنهاست. بحث دیگر سروش جدایی بیشتر دین از سیاست بود، محور حرفش این بود که سکولاریزه شدن سیاست با آرمان تخاصم با دین انجام نشده است، بلکه بر عکس، دین باید از سیاست جدا شود تا از آلوده شدن توسط سیاست صیانت شود.
این نظریات مورد وثوق متفکران اصلاحطلب و بسیاری از مردم عادی ایران قرار داشت، یکی از آنها در ماه مه سال ۲۰۰۳ مینویسد در میان متفکران اصلاحطلب توافق عمومی وجود داشت مبنی بر اینکه برداشت سنتی از اجتهاد باید به شیوهای رادیکال بسط داده شود و برای تطابق با شرایط عصر مدرن از انعطاف بیشتری برخوردار شود. شبستری از «اجتهاد مستمر» حمایت میکرد، در دنیایی که همه چیز به سرعت تغییر میکند، اسلام به اجتهاد نو در تمام جبههها نیاز دارد و یک بار دیگر، این امر تنها در جامعه آزاد و دموکراتیک میسر است: «من دموکراسی را ستایش میکنم چراکه در دوران معاصر تنها نظامی است که به نوع بشر اجازه میدهد به آرمان دوگانه آزادی و برابری دست یابد، بدون آن انسانیت نمیتواند توان حقیقی خود را آشکار کند و مسئولیتهای خود نزد خداوند متعال را انجام دهد. انسان تنها از طریق انتخاب آزادانه است که میتواند درجات کامل مسئولیت خود را در قبال پروردگار به سامان رساند.»
نوشتههای محسن کدیور، گرچه احتیاط را رعایت میکرد، اما حامی سرسخت حقوق بشر بود آنچنان که در فلسفه و حقوق غرب و منشور سازمان ملل دیده میشود. وی میان اسلام قرآنی و آنچه اسلام تاریخی مینامید تمایز قائل بود. اسلام تاریخی به تدریج و به واسطه دلایل سیاسی، راحتیهای اجتماعی یا ضرورت، با اندیشههایی درهم آمیخته است که یا در قرآن از آنها حرفی زده نشده و یا در برخی موارد در تضاد مستقیم با متن قرآن است. کدیور میگفت آزادی اندیشه و مذهب به طور کامل با قرآن تطابق دارد و همچنین برابری جنسیتی و محکوم کردن افراد به مرگ به خاطر ارتداد قابل قبول نیست. هیچ ناسازگاری میان اسلام و دموکراسی وجود ندارد. اشکوری خیلی روی این جنبه تاکید داشت و همچنین تاکید اسلام و قرآن در خصوص این ایده که حاکمیت سکولار میبایست در میان مردم جاری باشد. کدیور همچنین در خصوص گستره نظریه ولایت فقیه بحث داشت. او میان ولایت مطلقه فقیه که آیتالله خمینی در اواخر عمر خود پیش کشید و آنچه او «ولایت انتخابی مقیده فقیه» مینامید تمایز قائل بود، یعنی قیمومیت مشروط و انتخاب شده که از سوی آیتالله منتظری نیز حمایت میشد (این نظریه شبیه به ایدههای باقر صدر در عراق هم بود). ولایت مقیده بر عنصر انتخاب در مفهوم قیومیت و نیاز به اینکه ولی میبایست تحت نظارت دیگر نهادها و اشخاص برآمده از انتخابات باشد تاکید داشت؛ اما به هر ترتیب، کدیور تاکید داشت که ولایت فقیه برای آینده اسلام و توسعه عقلانی آن یک ضرورت نیست.
به علاوه شبستری، کدیور و اشکوری توجه جدی به حقوق زنان داشتند، باز هم بحثشان این بود که مواضع اسلام سنتی که توسط علما تفسیر شده دچار بدعت و واژگونی شده است، به شیوهای که زنان را از طرق کاملا غیرمشروع محدود و محکوم میکند. بحثها بر سر حقوق زنان از پیش از آن، جایگاهی مرکزی در مهمترین اندیشههای سیاسی ایران از سال ۱۹۹۰ داشت. در این موضوع، همچون موضوعات دیگر، میتوان مشاهده کرد که روشنفکران اصلاحطلب از گشایش فضا استفاده کردند تا چون متفکران پیشین همچون شریعتی و خود آیتالله خمینی حرف دلشان را بزنند و به جهالتی که علمای سنتی عصر شیعه صفوی به آن دامن زده بودند، حمله کنند، با این هدف که اسلام را به شیوهای که مصلحت اجتماعی و آداب و رسوم مرسوم نادیده انگاشته میشد دوباره تفسیر کنند تا بتوان بررسی کرد آیا اسلام میتواند با ایدههای آزادی، دولت نیابتی (نماینده) و حقوق بشر سازگاری داشته باشد؟ آنها موفق شدند نمونه متقاعدکنندهای از اسلام به مثابه دینی ارائه دهند که نه تنها با شعائر دموکراسی، آزادی سیاسی، برابری جنسی و برابری در برابر قانون همخوانی دارد، بلکه اساسا گرایشی ذاتی به این مسیرها دارد و از بیعدالتی، گزندگی، خشونت یا اعمال سرکوب که اغلب - توسط اسلامگرایان افراطی و هم توسط غربیهایی که خودشان را دشمن اسلام میدانند - به نام اسلام مینویسند به دور است.
تمام این متفکران به خاطر دیدگاههایشان دچار مشقت شدند. لباس روحانیت از تن اشکوری برداشته شد و او به تبعید رفت، همچنان که سروش و کدیور مسیر تبعید در پیش گرفتند؛ اما تفکرات آنها به یکی از مهمترین و اغلب برجستهترین بخشهای مباحث روشنفکری معاصر در ایران بدل شد. اصلاحطلبان پایگاه روشنفکری محکمی داشتند.
خاتمی در دولت
بلافاصله پس از انتخابات، هر دو سو اشتیاق خود را به آشتی و تعامل نشان دادند تا احترام خود را نسبت به اراده مردم و نظام نشان دهند. خاتمی از برخی از وزیران قدیمی جناح راست در کابینه جدیدش استفاده کرد، مجلس راستگرا نیز هیچ یک از اعضای کابینه جدید را رد نکرد. البته خاتمی، دو وزیر شاخص راستگرا، ولایتی و فلاحیان (به ترتیب وزیر خارجه و وزیر اطلاعات) را کنار گذاشت تا نشانه عزم جدی وی برای تحول در سیاست خارجی باشد. برخی دیگر از انتصابات او بحثبرانگیزتر شد و نسبت به سایرین آرای مخالف بیشتری را در رای اعتماد برانگیخت، برای مثال، عبدالله نوری، وزیر کشور و عطاءالله مهاجرانی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی. این موضوع هشداری بود برای مشکلات پیش رو در آینده.
در ۲۳ آبان ۷۶ آیتالله منتظری در قم در حمایت از خاتمی و جنبش اصلاحات سخنرانی کرد و بیپرده به انتقاد از نظام پرداخت. او از مخالفان خاتمی خواست که جلوی برنامه اصلاحات را سد نکنند و به رئیسجمهور توصیه کرد که اگر دست او را در کارهایش باز نمیگذارند، از سمت خود استعفا دهد. او به طرح این موضوع پرداخت که وقت آن است که اجازه بدهند احزاب سیاسی تشکیل شوند تا به شیوه مناسبتری دیدگاهها و نظرات مردم را نمایندگی کنند و اینکه روحانیون باید از دولت فاصله بیشتری بگیرند (تکرار دیدگاه سروش).
این سخنرانی موجب تظاهراتهای ضد منتظری متعددی شد و در یکی از آنها منزل منتظری مورد حمله قرار گرفت. حرکات منتظری پیشتر از آن چندین سال محدود شده بود و از آن زمان به بعد او در خانهاش محصور شد؛ اما او به تناوب به سخنرانی علیه تندروها و به طرفداری از اصلاحات ادامه داد.
یکی از دستاوردهای خاتمی در دوره نخست ریاستجمهوریاش، سیاست او در گسترش آزادی بیان بود که این کار بر عهده عطاءالله مهاجرانی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گذاشته شده بود، فردی که آشکارا خودش گفته بود بیش از آنکه وزیر ارشاد و مسئول سانسور باشد وزیر فرهنگ است. نه تنها این کار دستاوردی بزرگ محسوب میشد، بلکه موج عظیمی از فعالیتهای انتشاراتی و رسانهای را هم به دنبال داشت که تنوع فراوانی داشتند و در حقیقت سلاحی بودند برای اصلاحطلبان در برابر مخالفان. تا میانه ۱۳۷۸، ۷۴۰ روزنامه و مجله در ایران منتشر شد که بسیاری از آنها قویا سیاستهای پیشین دولت را نقد میکردند.
فیلم و سینما
پدیده مرتبط دیگر، شکوفایی سینمای ایران بود. این رشد محدود به سالهای خاتمی نبود، بلکه بسیاری از فیلمسازان، همسو با جنبش اصلاحطلبی (و بعدا جنبش سبز) بودند. در حالی که ادبیات در ایران از انقلاب به این سو کیفیتی متنوع پیدا کرده بود، سینمای ایران نیز شکوفا شده بود. محدودیتهای ایجاد شده به واسطه سانسور دولتی که فعالیتهای ادبی را منکوب و کسالتبار کرده بود و باعث شد نویسندگان و شاعران مستقل با طرح اندیشههای واقعیشان بر روی کاغذ خود را به خطر نیندازند، به نظر میرسید سینمای ایران را نکتهسنج و نجیب کرده بود به نحوی که سینماگران پیامهای هنرمندانه و اغلب اجتماعی و سیاسی را به شکلی موثرتر به تمام مردم منتقل میکردند. این واقعیت هم به سود تهیهکنندگان فیلمهای ایرانی بود که شمار اندکی از فیلمهای غربی در هر سال اجازه پیدا میکردند در ایران به نمایش درآیند. ممانعتها به خاطر انزجار فرهنگی و نیز سانسور در زمینه بهرهگیری از سکس و خشونت که جزئی لاینفک از سینمای هالیوود بود، موجب شد تا کارگردانهای ایرانی نظیر عباس کیارستمی، جعفر پناهی (دایره)، محسن مخملباف، سمیرا مخملباف (سیب)، مجید مجیدی (رنگ خدا)، تهمینه میلانی، کمال تبریزی، مرضیه مشکینی، داود میرباقری، بهمن قبادی و اصغر فرهادی فیلمهایی با هنرمندی شاعرانه و جاذبه جهانشمول بیافرینند که بیانگر احیای دوباره حوزه سینما و قابلیتهای خود این رسانه بود. بسیاری از فیلمهای آنها به موضوعاتی نظیر بدرفتاری با زنان، آسیبپذیری کودکان، مصائب جنگ، انحرافات سیاست و جامعه در ایران میپرداخت و تِم برخی دیگر از فیلمها انتقادی به نظام اسلامی بود یا تلاش داشت به انتقاد بپردازد.
تقسیماتی در سینمای ایران وجود دارد بین فیلمهای فوق هنری که گاهی درکناشدنی هستند مثل «طعم گیلاس» کیارستمی و «گبه» مخملباف که بسیاری از آنها در فستیوالهای فیلمهای خارجی موفق میشوند اما در بین سینمای معمول ایران جذابیتی ندارند و فیلمهای هیجانانگیز و طنزهای عاشقانهای که این سینما به صورت روال روزمره نشان میدهد (که اغلب به ندرت در خارج از ایران دیده میشوند) و فیلمهای جنگی مبتنی بر تجربه جنگ ایران و عراق نیز ژانر مردمپسندی هستند. البته برخی دیگر پلی میان هنر متعالی و سینمای مردمی هستند که در این وضعیت گاهی دچار محدودیت سیاسی هم میشوند.
یکی از اینگونه فیلمها، «آدم برفی» داود میرباقری است که به دلیل پیام شورشگرانه غیرمستقمیش در خصوص مردی ایرانی در ترکیه که لباس زنانه پوشیده بود تا ویزای ایالات متحده را کسب کند، در دهه ۱۳۷۰ تبی را ایجاد کرده بود. فیلم دیگر «مارمولک» کمال تبریزی بود که یک بزهکار در نقش روحانی ظاهر شده بود تا از زندان فرار کند و ناچار بود این نقش را ادامه دهد تا آزاد بماند. او به طرزی حیرتانگیز این کار را بسیار دشوار یافت زیرا کسی حاضر نبود به روحانی سواری مجانی بدهد، اما به طرزی عجیب برای او بسیار ساده بود که نقش واعظ را ایفا کند، زیرا او صرفا زیر لب حرفهایی زمزمه میکرد. مقامات با هر دو فیلم مشکل پیدا کردند و سرانجام ممنوع شدند.
در فیلمهای جعفر پناهی نقد اجتماعی صراحت بیشتری دارد. «دایره» (۱۳۷۸) فصلهایی از زندگی چند زن را نشان میدهد که اغلب آنها به واسطه روسپیگری زندانی بودهاند. این فیلم مجموعهای از تجربیاتی را نشان میدهد که در آن زندگی آنها با رفتارهای جزئی محدودکننده، سرکوبگر و وحشیانه محدود و زمینگیر شده بود. این فیلم ممنوع شد. فیلم تازهتر او «طلای سرخ» کهنهسربازی از جنگ را نشان میدهد که در تکاپوی زندگی به عنوان مردی پیتزابر به امید اینکه بتواند ازدواج کند، با بیتفاوتی و نابرابری که در تهران تجربه میکند و اختلافی که میان ثروتمندان بیدرد و فقرای بیچاره میبیند، ناخواسته پایش به بزهکاری کشیده میشود. کماهمیت نشان دادن قاطعانه هر دو فیلم (مثلا به سادگی غیرایرانیان تِم روسپیگری در دایره را اشتباه میگیرند) که از بازیگران غیرحرفهای استفاده میکند صرفا باعث رقتانگیزتر شدن این فیلمها میشود.
در اوایل انقلاب، سانسور چنان محدودکننده بود که تولید فیلم تقریبا غیرممکن شده بود اما در طول چند سال (به طرز تناقضباری در دوران یکی از مقامات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مهدی ارگانی که نابینا بود) قوانین تا حدی سادهتر شد و برخی از فیلمها در زمینه سرمایهگذاری مورد حمایت قرار گرفتند. در دوران ریاستجمهوری خاتمی به فیلمهایی که توسط اقلیتهای قومی یا درباره آنها ساخته میشد برای نخستین بار مجوز داده شد، برای مثال بهمن قبادی اجازه یافت مجموعهای از فیلمها را بسازد از جمله «زمانی برای مستی اسبها» و «لاکپشتها هم پرواز میکنند» که به ترتیب در کردستان ایران و عراق ساخته شده بودند.
اگر صحبتهای منتظری باعث شد خارجیها تصور کنند ایرانیها فقط میخواهند همدیگر را بکشند که تصویری افسرده، سیاه و منفی از ایران نشان میداد، سینمای ایران کمک کرد تا تصویری کاملتر از کشور ارائه شود و به جهان یادآوری میکرد که خصلتهای عمیقتر فرهنگی ایران ملایمتر، مثبتتر و انسانی و در تایید زندگی است.
گزارشی دیگر شیوه تاثیر سانسور بر کتاب را نشان میدهد. یکی از پرکارترین مترجمان ادبیات غرب به زبان فارسی در قرن بیستم، محمد قاضی بود؛ کردی از مهاباد که در سال ۷۶ در سن ۸۵ سالگی درگذشت. یک گزارش حاکی از این است که چند سال پس از انقلاب که به دنبال چاپ رمان بزرگ «نان و شراب» اثر اینیاتسیو سیلونه بود با ماموران سانسور دچار مشکل شد چون آنها با کلمه شراب در عنوان کتاب مشکل داشتند. مامور سانسور به او پیشنهاد کرد که در عوض از عنوان نان و سرکه استفاده کند و استدلال میکرد که مردم ممکن است در خصوص اهمیت کتابی که کلمه غیرقانونی الکل را در عنوان خود دارد دچار سوءتفاهم شوند ضمن اینکه نهایتا سرکه هم از شراب ساخته میشود. محمد قاضی پاسخ داد به شرطی حاضر است این اصلاح در عنوان کتاب را بپذیرد که این بیت را روی جلد کتاب بنویسد:
مردم ایران فکر انقلاب کنید
شراب سرکه شد، سرکه را شراب کنید
نظر شما :