با هدایت، صادق باشیم

۱۹ فروردین ۱۴۰۰ | ۱۴:۱۱ کد : ۸۶۱۳ وقایع اتفاقیه برگزیده‌ها
پنداری صادق می‌میرد تا پس از مرگ یک استعاره شود. مرگ برای این صادق ایران‌دوست آن نیرویی است که گویی فراسوی فرهنگ می‌نشیند.
با هدایت، صادق باشیم

علی‌محمد اسکندری‌جو

تاریخ ایرانی: از صادق نوشتن آسان نیست چه رسد «هدایت» باشد و تنهاترین نویسنده ایران. صادق هدایت نویسنده، مترجم و منتقد فرهنگ ایران که در زندگی اما سودای «مرگ» دارد سرانجام می‌میرد، آنجا و آنگاه که نباید بمیرد. صادق دو بار می‌میرد؛ یک بار در تهران و بار دیگر در پاریس. حال در حیرتم چرا برخی باز او را می‌کشند! آیا او به گناه میهن‌دوستی سزاوار چنین عقوبت شوم است که فراموش شود؟ اینکه تنهاترین نویسنده کشور در غربت غرب چشم از ایران بست اینک باید پیکر خویش تا «پرلاشز» بر دوش کشد و باز بر خاک شود تا برخی خشنود شوند؟ چرا او را فراموش کنیم آنگاه که باید او را بخوانیم؟ این نسیان فرهنگی آیا با فراموشی تاریخی ما تقارن دارد؟ این برخورد پارادوکسال با هدایت از کجا آمده است؟

کیست به یاد صادق باشد آنگاه که هدایت مرده است؟ اگر فرهنگ حیران است و زبان نیز ویران، چنانچه زیستن و ماندن در چنین فرهنگی که «الگوریتم» آن واژگون است را نه می‌دانی و نه می‌خواهی، پس صادق بخوان شاید «هدایت» شوی. وُلگاریزه شدن فرهنگ و خلط نابه‌جای آن با مفهوم «تمدن» آیا به هر دو آسیب نمی‌زند؟ افزون اینکه اگر سیاست در پیکر فرهنگ «متاستاز» شود آنگاه چاره چیست؟

این یادداشت به بهانه هفتادمین سالگشت آن منتقد فرهنگ و آفریننده «بوف کور» است؛ مترجم، نویسنده و روشنگری که در بهمن تهران چشم به ایران گشود و در بهار پاریس در حالی که هیچ بیم و امیدی به آن سوی «مرگ» نداشت اما چشم از ایران بست. در آن مرز پُرگهری که کمتر از ده سال سه نخست‌وزیر آن «ترور» می‌شوند آنگاه این خویشاوند «رزم‌آرا» آیا باید در سوگ ترور او بنشیند یا در غم آن فرهنگ چاندلایی حیران شود؟ در افسون انتحار خویش چطور؟ حال کیست «سه قطره خون بخواند» آنگاه که صادق مرده است؟

جنس یا خمیره هدایت از «واژه» است؛ این باور من پیداست یک «استعاره» درباره صادق نیست بلکه یک گزاره خبری درباره اوست. نویسنده‌‌ای که می‌توان عصاره خلاقیت، خیال و خلوص ادبیات معاصر ایران را در نثر او یافت و باقی پنداری همه حاشیه بر سبک اوست. قلم و نثری که هم به مرگ نظر دارند هم به زندگی. کلمه در واقع عنصر ذهن و ضمیر صادق است. پیکر وی در «پرلاشز» به چه کار آید؟ هدایت برای بقای «استتیک» نثر نوین محتاج واژه است و واژه نیز مشتاق اوست؛ گویی به تعبیر یوحنّایی از این نویسنده ایران‌دوست: در آغاز فقط کلمه (Logos) بود و کلمه نزد او بود؛ آنگاه وی صادق را آفرید تا «هدایت» شود.

به این سیاق، پیوند صادق و زبان است که ادبیات معاصر ایران را ارزش می‌دهد. معنای زندگی هدایت همان ذوق کلمه است؛ زمانی که بند بند این نشاط استتیک به تدریج سست شده و پیوند آفرینش ادبی با وی قطع شود پس زندگی او هم بی‌معنا می‌شود. آفرینش هنری صادق هدایت در واقع خلق هستی از نیستی (Ex-nihilo) نیست چرا که کلمه همانجا در نزدیکی اوست تا دیده و خوانده شود. صادق شاید نیز چنان هشیار بود که آنقدر نماند تا دچار آفازی (Aphasia) شود که خلاقیت و خیال و خلوص ادبی در وجود او به تدریج پیر و پریشان شوند.

به لحاظ پیوند پویا با هنر آیا هدایت همسنگ «کافکا» یا گوته نیست؟ شوق صادق به زبان از او یک فیلولوگ (دوستدار لوگوس) ساخته است؛ فیلولوگی که در جوانی شب‌نشین پیر ایران «خیام» می‌شود تا برای اعتلای زبان و فرهنگ و هویت این سرزمین چاره‌‌ای بیاندیشند. در ایرانی که جوانش دیپلم بگیرد بدون آنکه یک انشاء درباره «مصدق» نوشته باشد و یا لیسانسیه شود بدون اینکه اثری از «هدایت» خوانده باشد آنگاه آیا زبان این ملت، شکوفا و فرهنگ آن شکفته و تاریخ آن شکوهمند است؟ آیا هر جوانی در آلمان می‌تواند دیپلمه شود بدون آنکه «نیچه» یا بیسمارک را شنیده یا خوانده باشد؟ بی‌سبب نیست که در شوره‌زار زبان، ایده‌ها و آرمان‌ها و اندیشه‌ها چندان نمی‌رویند.

به باورم جنبش بیداری فرهنگی و تاریخی ایران که با ورود آلمان به این سرزمین در دهه ۱۳۱۰ خورشیدی آغاز شده بود صادق هدایت را به سوی خیام و میهن‌باستان کشاند؛ البته ورود دیرهنگام آثار نیچه، گوته و کافکا به سرزمین ما، صادق را در میهن‌دوستی و نقد فرهنگی هشیار ساخت. صادق هدایت همانند ریلکه، کافکا و کامو (آلبر) در آغوش گیتی آرام می‌گیرد. این شارحان و پیروان اربعه نیچه (ریلکه، هدایت، کافکا، کامو) هم به مرگ نظر دارند و هم به زندگی. به عبارتی بینش خیامی که نیچه در نقد مدرنیته و انحطاط فرهنگی اروپا، آن را در دوآلیسم یونانی (آپولون، دیونیزوس) متجلی می‌سازد، هم ناظر بر فرهنگ مردگان است و هم دلالت بر فرهنگ زندگان دارد. بنابراین موضوع زندگی، مرگ می‌شود و موضوع مرگ نیز زندگی یا هرآنچه بین هستی و نیستی در جهان لاادری (Agnosticism) می‌گذرد. مگر نه اینکه ما زنده‌‌ایم برای اینکه می‌میریم؟

لحظه بی‌پایان انتحار نویسنده در پاریس

در اندیشه و آثار هدایت، مرگ اغلب حضوری سنگین دارد؛ اشارات او به مرگ کم نیستند. زمانی که صادق با مَلک مرگ چشم در چشم می‌شود را نباید با ساعت و ثانیه سنجید که اصولاً هنگام مرگ زمان کمّی به چه کار آید؟ پنداری صادق ابتدا این «زمان» را می‌کشد سپس دست به انتحار می‌زند. به این سبب اصرار دارم که اراده معطوف به مرگ صادق هدایت بویژه لحظه انتحار او در چارچوب تنگ زمان مکانیکی نمی‌گنجد. فریدریش نیچه فیلسوف خطرناک آلمانی و شارحان اربعه او (ریلکه، هدایت، کافکا و کامو) با غور در دوران باستان آن زمان «دیگر» را پیدا می‌کنند. زمانی که ما چندان با آن آشنا نیستیم.

نویسنده ایرانی در کتاب «سه قطره خون» نشان از جستجوی مرگ می‌دهد: «بی‌اختیار رفتم در قبرستان…اسم برخی از مرده‌ها را می‌خوانم. افسوس می‌خورم که چرا به جای آن‌ها نیستم. با خود فکر می‌کردم: این‌ها چقدر خوشبخت بودند. به نظرم می‌آمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمی‌دهند…مثل این بود که مرده‌ها به من نزدیکتر از زندگان هستند…چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس می‌زند! …نه، کسی تصمیم خودکشی نمی‌گیرد، خودکشی با بعضی‌ها هست. در خمیره و سرشت آن‌هاست - نمی‌توانند از دستش بگریزند.»

آیا هیچ نویسنده‌‌ای به اندازه صادق هدایت درباره مفهوم رازآمیز مرگ‌آگاهی (Amor fati) چنین جذاب و سیال نوشته است؟ پنداری صادق می‌میرد تا پس از مرگ یک استعاره شود؛ استعاره‌‌ای در لایه زیرین حافظه ما تا فرجام تراژیک فرهنگ را هشدار دهد. کدام نویسنده ایرانی به اندازه صادق هدایت رنج کشیده و یا درباره مفهوم رازآمیز زمان و مرگ‌آگاهی چنین جذاب و سیال نوشته است؟ این نویسنده از مرگ آن‌سان می‌نویسد که تلنگری بر ذهن ما باشد و ما را هشیار ساخته و به اندیشه اندازد. پیداست در پیوند مرگ و زندگی، هنر نقشی برجسته دارد و با هنر (بویژه ادبیات) است که می‌توان پرسشی مطرح ساخت و احساسی را بیان کرد.

مرگ برای این صادق ایران‌دوست آن نیرویی است که گویی فراسوی فرهنگ می‌نشیند و تنها به این وسیله است که هدایت مرگ را «سوبلیمه» می‌کند. به این سبب اصرار دارم که اراده معطوف به مرگ این منتقد برجسته را باید از این منظر تماشا کرد و نه خودکشی یک نویسنده گرفتار گرداب مالیخولیا آن هم در آغاز بهار پاریس: «در زندگی زخم‌هایی است که مثل خوره روح را در انزوا می‌خورند و می‌تراشند. این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد، چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشامدهای نادر و عجیب بشمارند…»

آیا صادق هدایت توده‌ای بود؟

۲۵ فروردین ۱۳۹۹‌‌‌‌‌‌‌

صادق هدایت، افسرده یا طناز؟

۰۱ خرداد ۱۳۹۵

رونمایی از کتاب «طنز و طنزینه هدایت» نوشته همایون کاتوزیان

صادق هدایت به روایت ناتل خانلری / میرزا قلمدونی که به پوچی رسید

۱۸ فروردین ۱۳۹۳

فردوسی، نیما، هدایت و…- آیدین آغداشلو

۲۸ بهمن ۱۳۹۲

بوف کور، زخمی که التیام ندارد! - جهانگیر هدایت

۲۸ بهمن ۱۳۹۲

خسرو سینایی: اگر صادق هدایت زنده بود فیلمساز می‌شد

۲۷ بهمن ۱۳۹۲

پیشنهاد خودکشی هدایت به نیما و شهریار

۲۶ شهریور ۱۳۹۲

صادق هدایت؛ بنیانگذار مردم‌شناسی در ایران

۲۱ خرداد ۱۳۹۲

دست‌نوشته‌های جلال آل‌احمد گم شد / صادق هدایت نوشت فلنگ را بستیم و رفتیم

۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۲

ناگفته‌های احسان نراقی از خودکشی صادق هدایت

۲۷ آذر ۱۳۹۱

گرمارودی: صادق هدایت را لعنت می‌کنم

۲۸ آبان ۱۳۹۱

نگهداری ۷۰۶ قلم از آثار شخصی صادق هدایت در موزه رضا عباسی

۲۳ شهریور ۱۳۹۱

پاینده: دریغ که بزرگ علوی به حزب توده گروید / صادق هدایت به چاله سیاست نیفتاد

۱۶ شهریور ۱۳۹۱

گره کور خانۀ خالق بوف کور / زخم‌هایی که بر پیکر یادگار صادق هدایت وارد شده است

۱۶ شهریور ۱۳۹۱

گشتی در خانه‌های نیما، آل‌احمد، پروین اعتصامی و صادق هدایت

۲۳ مرداد ۱۳۹۱

تراژدی لوازم و وسایل باقیمانده از صادق هدایت

۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱

کافه‌نشینی روشنفکرانه صادق هدایت در گفت‌و‌گو با جهانگیر هدایت

۳۱ فروردین ۱۳۹۰

نقش ترور رزم‌آرا در خودکشی صادق هدایت

۲۴ فروردین ۱۳۹۰

کلید واژه ها: صادق هدایت علی محمد اسکندری جو


نظر شما :